نگاهی به نمایش ”قصه باغ زالزالک” نوشته داود فتحعلی بیگی و کار خدایار کاشانه
متأسفانه در نمایشهای ایرانی به جلوههای بصری (لباس، دکور، وسایل صحنه، نور و چهرهپردازی) کمتر توجه میشود، در صورتی که پرداختن به این عناصر نیز لازمه هر اجرایی است ولو این اجرا متکی بر سیاه بازی و گونههای نمایش ایرانی باشد.

رضا آشفته: اینکه هنوز می‌شود نمایش سیاه بازی را در گوشه و کنار ایران دید، جای بسی خوشحالی است. داود فتحعلی بیگی، یکی از درام‌نویسان کشورمان است که در زمینه نمایش‌های ایرانی به لحاظ نظری و کاربردی فعالیت‌های در خود تأملی را به یادگار گذاشته است. نوشتن نمایشنامه "قصه باغ زالزالک"نیز متأثر از نمایش روحوضی یا سیاه بازی است.
البته بدیهی است که سیاه بازی براساس بداههپردازی به شکل بایسته و ممکن خود نزدیکتر میشود؛ چرا که بنابر اتفاقات ریز و درشت اجتماعی، سیاه ضمن پیشبرد یک قصه مشخص، از نیش و کنایههای انتقادی بهرهمند میشود، تا نکات برجستهای را به نمایش اصلی وصلهپینه کند که کارکرد انتقادی و گلایهآمیز این نوع نمایش را گوشزد کند.
چنانچه در نمایش "قصه باغ زالزالک" نیز خدایار کاشانه، بازیگر نقش سیاه و کارگردان نیز در جای جای این اثر نکات ریز و درشتی را یادآور میشود، هر چند که این نکات اندک است و نمیتواند آن طور که باید و شاید فضای یک سیاهبازی پرانرژی، گرم، پویا و در عین حال منتقد را علنی کند. سیاه مدام نیش میزند تا تماشاگر را متوجه اشتباهات و خطاهای روزمرهاش کند، یا گوشهای او را نسبت به وقایع بیرون از خودش تیز کند تا چندان هم نسبت به مسایل روزش ناآگاه نماند. بنابراین فقط پرداختن به خطاهای اخلاقی لازمه نمایش سیاهبازی نیست و در قصه باغ زالزالک خودخواهی و خودپسندی حاکم باعث شده که تملق و چاپلوسی و دروغ در کنارش قرار بگیرند، بیآنکه او متوجه اشتباهات و خطاهای بزرگی باشد که موقعیت اجتماعی و سیاسیاش را تهدید میکند.
اگر همچنان تأکید بر این است که قصهها و فضاهای سنتی و قدیمی در بافت سیاهبازی رایج باشد، باید این نکته هم در کنارش رعایت شود که این نوع نمایش فقط و فقط برای انتقاد از فرا دستان و دفاع از فرودستان تدارک دیده شده است. از این روی چارهای نیست جز اینکه همچنان نکات بارز و برجسته انتقادی نیز در ساختارش لحاظ شود.
بنابراین بهتر است که در زمان اجرا، گروه بازیگران با هماهنگی قبلی، به این نکات بپردازند تا روح نمایش سیاهبازی همچنان حفظ شود و این گونه تعریف درستی از این گونه نمایش کلاسیک ایرانی در صحنه نمود عینی یابد. چنانچه که برخی از کارگردانان در کمدیهای امروز خود از تکنیکها و فنون بارز این گونه نمایش استفاده میکنند تا بتوانند یک نوع کمدی در خور مخاطب ایرانی تولید کنند.
سیاه در نمایش سیاهبازی شخصیت اصلی، محوری و مرکزی دارد. بنابراین وظیفه بازیگر این نقش بارزتر است. یعنی او باید مسلط به آواز، رجزخوانی، حرافی، حاضر جوابی، طنز و کنایه باشد. او با بدنی منعطف و زبانی شور و شر در صحنه جولان میدهد و از دیگران به اندازه ذرهای هم کم نمیآورد. سیاه میخواهد با بدیها و پلیدیهای فردی و اجتماعی مقابله کند. او در صدد است تا فضا را پاکسازی کند، اما در اجرای قصه باغ زالزالک چنین نکته برجسته و لازمی به شکل اندک به خدمت گرفته میشود، و فقط همان مسأله اخلاقی محور قرار میگیرد.
در این نمایش هر یک از بازیگران نمونهای از یک تیپ اجتماعی معرفی میشوند، و البته در این بین دختر پادشاه متفاوت مینماید. سیاه قرار است که یک تاج برای سلطان بسازد که با روی سر نهادن آن دوست و دشمنش را بشناسد.
وقتی این تاج که هیچ چیزی نیست، بر سر سلطان نهاده میشود، همه به جز همین دختر به دروغ از این تاج و شکوهش تعریف و تمجید میکنند؛ چرا که اگر غیر از این بگویند، دشمن سلطان تلقی میشوند و باید مجازات شوند. اما دختر به شجاعت از نبودن تاج میگوید و برای همین به زندان میافتد، مادر هم این وضعیت را تاب نمیآورد و داوطلبانه در کنار دختر قرار میگیرد.
تا اینکه سلطان به راز "سیاه" آگاه میشود و به این نکته پی میبرد که خودپسندی، این همه دروغ و تملق را در دوروبرش به غلیان انداخته است. سلطان دستور آزادی دختر و همسرش را میدهد و به دخترش هم هدیهای میدهد.
در این نمایش مجید فروغی در نقش وزیر و لیلا میرزایی در نقش همسر سیاه بر نقش اشراف کامل دارند. هر دو از اغراق لازم در بازی برخوردارند و لحظهای کم نمیگذارند. حرکات و سکنات اغراقآمیزی دارند. هر دو بیانی تند و حراف دارند تا نقش را به یک کاریکاتور تبدیل کنند. نتیجه نیز در اجرا ملموس است؛ چرا که لحظات ایفای نقش وزیر و فیروزه خندهآور است. کمدی از برخورد غیر واقعگرایانه جمع بازیگران به وقوع میپیوندد. مجید قربانی در ارائه نقش سلطان، لحظاتی دارد که در برگیرنده جلوههای کمدی است و در این لحظات او سلطان نیست بلکه با ادا و اطوار در پی شکستن نقش است تا فضا را به باوری درست از یک کمدی برساند.
البته بازیگر در این نوع کار نیز باید بر اغراق، بیشتر مسلط شود تا از همان ابتدا با ارائه نقش کاریکاتورگونه بر جلوه کمدی نقش و اثر بیفزاید.
[:sotitr1:]ملیکا رضی نیز در ارائه نقش پیرزن تکیهاش بر کلیشههاست. او اگر میتوانست نوآورانهتر این نقش را بازی کند، آن وقت بازیگریاش نمود بیشتری مییافت. بقیه بازیگران نیز بازیهایشان نیاز به پرداخت و رتوش دارد و این مهم به سالها تجربه یا هدایت به موقع و تیزبینانه کارگردان نیاز دارد که بر کاستیهای رفتاری و بیانی بازیگرانش قبل از اجرا و در طول تمرینات به خوبی چیره شود.
متأسفانه در نمایشهای ایرانی به جلوههای بصری (لباس، دکور، وسایل صحنه، نور و چهرهپردازی) کمتر توجه میشود، در صورتی که پرداختن به این عناصر نیز لازمه هر اجرایی است ولو این اجرا متکی بر سیاه بازی و گونههای نمایش ایرانی باشد.
چرا که وقتی برای سیاهبازی برخلاف قاعده مرسوم متن نوشته میشود، میتوان برای دیگر عناصرش نیز تغییرات و تبلیغاتی را در نظر گرفت.
این خود ما را به میزانسن بنابر تعاریف استانداردش نزدیکتر خواهد کرد. چون این مهم نیز بنابر دراماتورژی نمایش در دنیای معاصر همخوانی دارد، چرا که نمایشهای امروز برگرفته از چند گونه و شیوه نمایشی هستند.
البته گروه موسیقی نمایش با آهنگسازی محمد امیری در طول اجرا لحظات نمایشی خوبی را تدارک میدیدند که این خود حضور این گروه را در طول اجرا الزامیتر میکرد.