یادداشت ”خسرو حکیمرابط” درباره نمایش ”تنها سگ اولی میداند...” به کارگردانی ”ابراهیم پشتکوهی”
نمایش "تنها سگ اولی می‌داند چرا پارس می‌کند مکبث" نوشته و کار "ابراهیم پشت‌کوهی" این روزها در کارگاه نمایش مجموعه تئاترشهر روی صحنه است.
آنچه میخوانید یادداشت "خسرو حکیمرابط" درباره نمایش و گروه اجرایی است که در اختیار سایت ایران تئاتر قرار داده است.
***
این جوان ـ پشتکوهی ـ و گروهش را از جشنواره هجدهم میشناسم. با نمایشنامه "وقتی که برمیگردیم دو پای آویزان مانده است" که برخلاف کلیشههای متداول، متن و اجرای بدیعی داشت و بیشترین جایزهها را دریافت کرد ـ و طنز تلخ اینکه وقتی اینان به دیار خود بازگشتند نه فقط "دو پای آویزان" بلکه تا چندین سال، تمامی گروه در زیر آسمان بندر پا در هوا، آویزان ماندند و آونگان، بدون حق و بدون مجوز حتی یک اجراء چرایش را نمیدانم... شاید رسم آن دیار!...
هرمزگان اقلیم اهل هوا است. در فرهنگ بومی، "اهل هوا" آنهایند که "باد" را و "زار" را ـ زار بیماریزا ـ را از اریکه به زیر میکشند. اینان نیز ماندند.... ماندند... طلسم ممنوعیت را شکستند ... کار کردند ... کار کردند و حالا آمدهاند ... تا امروز و تا اینجا و این بار همراه با نوعی مکبث.
قصه "مکبث" را اهل تئاتر میدانند، آنچه که از نظر اجراء در این "مکبث" تازه است، ترکیبی است هنرمدانه از illusionism و theatricalism ـ واقعنمائی و تئاترنمائی ـ (نمونه شاخص واقعنمائی صحنه بسیار عاطفی و اثرگذار دلتنگیهای لیدی ملکم و سپس مرگ او و به دنبال آن عبور سوگواران سوگنامهخوان از صحنه و نمونه شاخص تئاتریکالیسم رودرروئی و درگیری زار یا باد مکبث با او با همه ساز و کار و جلوههای خالص تصویری از باد در پیکره "مجید کشاورز") نکته جالب، نگاه نویسنده ـ کارگردان است به اینسو و آنسوی جهان ـ تئاتر غرب و آئینهای شرقی (هند، ژاپن و...) و با این همه در عین حال با رنگ و بو و حال و هوائی ایرانی ـ هرمزگانی بر صحنه و با استفاده از مراسم آئینیزار.
در تراژدی مکبث ـ شاید بیش از همه شاهکارهای شکسپیر ـ همه با استعاره سخن میگویند و اشیاء و مفاهیم در گفته آنان جای میگیرد و زندگی شگفتی آغاز میکند. طوفان مرکبی است و ترحم چون نوزادی بر آن مینشیند، فردا بسان زندگانی، با گامهای خرد پیش میخزد، و معبرش لوح تقدیر است، زندگی ابلهی است که افسانه میسراید،" جنایت هیکلی استخوانی دارد و با گامهای فریبکار به مقصد نزدیک میشود" *
نکته جالب در این اجراء اینکه پشتکوهی استعارههای گفتاری و کلامی ـ تصاویر دراماتیک، اما قابل تصور را ـ به تصاویر خالص صحنهای تبدیل و در حقیقت مفاهیم ذهنی و نادیدنی را دیدنی کرده است. در خود آئین و مراسم زار، تجسم فیزیکی باد را نمیتوان دید در حالی که در این اجراء و بر صحنه باد را ... و نه فقط باد یا زار، بلکه بسیاری مفاهیم ذهنی دیگر را به عینه در کار، تصویر، ارتباط و عمل دراماتیک میبینیم... در یک کلمه پر بیراه نیست اگر بگوییم با حذف کلام، غیر از اسم شخصیتها و بعضی لحظات نادر، تقریباً چیزی را از دست نخواهیم داد. تصویر، حرکت، رنگ، عناصر صحنه، روابط و حوادث ما را با خود خواهند برد و ماجرا را خواهند گفت و البته که خلق چنین دنیایی بر صحنه کار کوچکی نیست.
کار، از نظر محتوا، باتوجه به مقوله "وهم" در مجموع پلی است از دنیای سرشار از توهم مکبث به دنیای وهم و پر رمز و راز "باد" و "زار" با تأکید بر این نکته که بیتردید با عبور از این پل، ورود به دنیای شگفتانگیز شکسپیر و شخصیتهای شکسپیری با ذهنیتها و روانشناسی پیچیده آنها نه مقدور است، نه مورد انتظار و نه احتمالاً مقصد و مقصود نویسنده ـ کارگردان.
در عین حال پرداختن به "زار" و عناصر شرقی نیز نه به این قصد که آن عناصر و این "آئین و مراسم"، خام، ابتدایی و به همان صورت موجود و متداول بر صحنه تکرار شود که البته تکرار هم نشده است.
استفاده از شیوههای شرقی و مفاهیم، موسیقی، لباس و بعضی جلوههای تصویری "زار" سکوی پرشی است برای ورود به دنیایی دیگر، دنیایی تازه از تخیل، تصویر و قصه. در حقیقت زاری که دیگر "زار" نیست.
در پایان نمیتوان چشم بست و نادیده و ناگفته گذاشت موسیقی مناسب و صحنه آرایی ساده و بیپیرایه را ـ استفاده هنرمندانه از تنها چند متر پارچه سرخ برای انتقال آن همه مکان، مطلب و حادثه ـ من میدانستم که این گرما زدگان و آفتاب سوختگان "با بادبان پاره به دریا نمیروند" و حالا با دیدن این اجراء مطمئنتر شدم.
* از مقدمه عبدالرحیم احمدی بر ترجمه مکبث