در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش ”پاره‌های ساده” نوشته ”مهدی میرمحمدی” و کارگردانی ”علی هاشمی”

نگاهی به نمایش ”پاره‌های ساده” نوشته ”مهدی میرمحمدی” و کارگردانی ”علی هاشمی”

رحیم‌ عبدالرحیم‌زاده: "زندگی حقیر من آنقدر ساده و آرام می‌گذرد که در آن کلمات حادثه‌هایند."گوستاو فلوبر ایجاد کنش، تعلیق و جذابیت در تئاتر معمولاً به وسیله حوادث صورت می‌گیرد و هر چه حوادث یک نمایش بیشتر و بزرگتر باشند با اثر جذاب‌تری روبرو هستیم؛

به همین دلیل در بسیاری از فیلم‌های هالیوودی برای جذب مخاطب شاهد حوادث متعدد و پی در پی برای شخصیت‌ها هستیم حال آنکه در زندگی واقعی، آن هم در چنین زمان کوتاهی هیچ‌گاه ما با این تعدد حوادث روبرو نیستیم.
از دیگر سو این حوادث کلان و پرداختن به آن‌ها باعث می‌شود بسیاری از اتفاقات جزئی و روزمره دیده نشود و نویسنده بدان نپردازد و هر چه از میزان این حوادث جزئی و جزئیات مربوط به شخصیت‌ها و رویدادها کاسته شود، اثر بیشتر به سمت اثری حماسی، افسانه‌ای و قهرمانی می‌رود و از واقعیت فاصله می‌گیرد و این بالاخص در آثار رئالیستی که داعیه نشان دادن واقعیت را روی صحنه دارند بیشتر جلوه می‌کند، چرا که پرداختن به حوادث کلان آن‌ها را از واقعیت دور می‌کند و در همان حال پرداختن به امور جزیی باعث عدم تعلیق در اثر و کسالت بار شدن آن می‌شود.
پرداختن به جزئیات به ظاهر غیرضروری یکی از نقاط انفصال رئالیسم جدید از رئالیسم سنتی است. چرا که رئالیسم برخلاف بسیاری از مکاتب که در برهه‌ای ظهور و پس از آن رو به افول نهانده از قرن نوزدهم به این سو همواره در حال تغییر و تحول بوده و تا به امروز نیز به حیات خود ادامه می‌دهد.
اگر در رئالیسم سنتی به ذهن چندان پرداخته نمی‌شد و حفره‌هایی در روایت وجود نداشت، در رئالیسم جدید ذهن با تمام پیچیدگی‌اش به کار گرفته می‌شود، حفره‌های متعددی در روایت وجود دارد که ناشی از زبان الکن راوی و عدم یاری ذهن وی در بازسازی روایت است.
رئالیسم جدید علیرغم ظاهر پیچید‌ه‌اش بسیار به واقعیت نزدیک‌تر است؛ چرا که پیچیدگی‌های آن در دنیای واقعیت نیز وجود دارد. نمونه تمام عیار این شکل از رئالیسم را می‌توان در رمان "خشم و هیاهو" اثر ویلیام فاکنر مشاهده کرد.
یکی از ویژگی‌های این شکل از رئالیسم پرداختن به امور جزئی و نشان دادن واقعیت همچون خود واقعیت است و حتی برخی اوقات برای هر چه واقعی‌تر نشان دادن حوادث، زمان روایت و زمان‌ گاه شمار با هم منطبق می‌شوند.
مهدی میرمحمدی در نمایشنامه‌ "پاره‌های ساده" به شکلی آشکار تمایل خود را به این شکل از رئالیسم نشان می‌دهد. از همان ابتدا که بحث پیدا شدن دفتر خاطرات مهرناز مطرح می‌شود او سعی دارد بر مستند بودن و واقعی بودن حوادث تأکید کند تا تأکید روی جزئیاتی چون پیدا شدن دفتر در اکباتان، این که چه نوع دفتری است و جزئیات بسیاری از این دست که در طول نمایش تأکید بر آن گذاشته می‌شود.
او به شکلی هوشمندانه خاطرات 13 روزه مهرناز را از حوادث متعدد پر نمی‌کند بلکه ما شاهد کسالت‌های هر روزه مهرناز هستیم که زندگیش را با حل کردن جدول پر می‌کند. حتی بعضی روزهای وی کاملاً خالی از حادثه‌ای ولو جزئی است و صفحه دفتر خاطرات او خالی است و نویسنده نیز به تبع آن روز را خالی بر جای می‌گذارد.
همان‌گونه که از نام نمایشنامه‌ آشکار است نمایش از "پاره‌هایی ساده" تشکیل شده است، پاره‌هایی که اصراری بر حوادث عظیم و رویدادهایی شگرف ندارند؛ اما در نهایت و در ساختاری موزائیک‌وار این پاره‌ها خط سیر روایتی را برای مخاطب آشکار می‌کند و یا لااقل برشی از زندگی شخصیت را برای مخاطب روشن می‌کند، برشی که رویدادهایی از گذشته را نیز با خود حمل می‌کند.
اصرار میرمحمدی بر جزئیات و عدم پرداختن به حوادث کلان دو ویژگی مهم به نمایشنامه "پاره‌های ساده" می‌بخشد، نخست آنکه به دلیل پرداخت جزئیات با شخصیت‌هایی کاملاً تفکیک شده روبرو هستیم که هرکدام ویژگی‌های خاص خود را دارند و دوم آنکه با انتخاب آگاهانه این جزئیات و ساختن یک روایت از آن، نمایش دچار عدم تعلیق نمی‌شود، بلکه برعکس نبود حادثه دراماتیک یکی از جذابیت‌های نمایشنامه محسوب می‌شود که باعث تفاوت آن از نمایشنامه‌های هم سنخ خود می‌شود.
هر چند میرمحمدی در پاره‌ای از لحظات از جمله مرگ مادر مهرناز یا پرداخت شخصیت مریم با انبوه رویدادهایی که تجربه کرده است از این فضا منصرف می‌شود و در این صحنه‌ها بیشتر از آنکه شاهد رویدادی واقعی باشیم با رویدادی دراماتیک روبروییم، اما در یک برآیند کلی نمایشنامه را می‌توان متعلق به رئالیسم مدرن و افراط در پرداختن به جزئیات و هر چه واقعی‌تر نشان دادن واقعیت به شمار آورد.
این ایده متن که در واقع می‌توان آن را جذاب‌ترین ایده متن خواند در اجرا تا حدودی از دست می‌رود، چرا که کارگردان اصرار خاصی برای پرداختن به رئالیسم مدرن که مبتنی بر نوعی تئاترزدایی و هر چه واقعی‌تر نشان دادن نمایش است ندارد و ما شاهد اثری تئاتریکال هستیم که مایه‌هایی از رئالیسم را در خود دارد.
نه طراحی صحنه نمایش با دیوارهایی که از اوراق یک سر رسید پوشانده شده‌اند بیانگر واقعیت برهنه هستند و نه نورپردازی کارگردان با استفاده مکررش از نورهای موضعی رنگ و بویی از رئالیسم مدرن را دارد. حتی بازی‌های اغلب بازیگران نمایش نیز اگرچه بازی‌هایی قابل قبول است؛ اما کاملاً نمایشی است و هر لحظه تماشاگر در می‌یابد که در سالن تئاتر است و نه در بخشی از واقعیت.
از این منظر می‌توان اجرا را در تعارض با نمایشنامه دانست. البته این نکته را نمی‌توان نادیده گرفت که الزامی وجود ندارد که کارگردان پیرو همان ایده‌های نویسنده باشد و می‌تواند از منظری دیگر نمایشنامه را به صحنه بیاورد و از سوی دیگر نمایشی بودن اجرا دالّ  بر ضعف آن نیست، بلکه تنها نشانه تعارض آن با متن است، اما شاید همسویی اجرا با متن می‌توانست منجر به خلق یک اثر هایپر رئالیستی درخشان شود. شاید.