گفت و گوی مجلهی پاریس ریویوبا لیلیان هلمن، نمایشنامهنویس
نوشتن برای تاتر کاملا متفاوت است. امااگر میخواهید که مردم هم نمایشنامههایتان را بخوانند باید مطمئن شوید که آنچه مینویسید هم نمایشی و هم خواندنی است. بعضی اوقات در کتاب باید جملهای را جور دیگری بنویسید. من این کار را انجام میدهم. اما تغییراتی که اعمال میکنم مختصر است. مثلا نقطهگذاری یا جای یک فعل را تغییر میدهم.
جان فیلیپس و آنه هلندر
ترجمه: مجتبی پورمحسن
یکی از ویژگیهای نمایشهای شما تنش متمایل به خشونت است. در نمایش "رودخانه راین را تماشا کن" روی صحنه مستقیما قتل و کشتار میبینیم. آیا داشیل همت و آثارش حتا به طور غیرمستقیم تاثیری روی شما نگذاشته است؟فکر نمیکنم. نه فکر نمیکنم. من و داش کاملا متفاوت فکر میکنیم و نویسندگان متفاوتی هستیم. او همیشه به استفادهی من از خشونت در کارهایم اعتراض میکرد. او فکر میکرد من بلد نیستم به خوبی از تکنیک استفاده کنم. حق با او بود. چیزی که بود او برای تاتر نمینوشت اما من این کار را میکردم.
فیلمنامههای زیادی نوشتهاید؟
کارم را با فیلمنامهی فرشتهی تاریک آغاز کردم. بعد فیلمنامههای اقتباسی "بن بست" و "روباههای کوچک" را نوشتم. الان هم دارم فیلمنامهای با نام "تعقیب" مینویسم.
هیچ وقت فکر کردهاید که هالیوود برای نویسندهای جدی کوچهای بن بست است؟
هرگز، اگر اینطور فکر میکردم که اصلا فیلمنامه نمینوشتم. وقتی آن اوایل به هالیوود رفت و آمد میکردم یک نفر بود که با نویسندهها درباره روسپیگری حرف میزد. اما هیچ وقت یک روسپی نمیتواند شما را اغوا کند مگر اینکه خودتان بخواهید روسپی باشید.
یک شب وقتی داشتیم به ترانهی فولک پیسته سیگر گوش میکردیم حسی نوستالژیک به شما دست داده بود؟
از اینکه انسانی دوباره مرتکب گناه شده بود تحت تاثیر قرار گرفتم.
ما در این قضیه مقصر نیستیم؟
نه خیلی زیاد. سادگی، ظرافت، کار سخت و اعتقاد عمیق سیگر تاثیرگذار بود. او برایم یادآور آدمها و لحظات متفاوت و متعددی است. همیشه بیشمار آدمهای بیعرضه، بیشمار آدمهای ساده لوح و احمق بودهاند که علیرغم این ویژگیها آدمهای برجستهای بودند و با اعتقاداتشان زندگی میکردند. روزولت این احساس را به شما منتقل میکرد که دولت کاری برای شما انجام میدهد و وضعیت بهتری برای شما و دیگران مهیا میکند. دههی سی با همهی حماقتهایش زمان خوبی بود و من همیشه به آن سالها احترام میگذارم. بسیاری از هم سن و سالهای من آن دوره ر مسخره میکنند و احساس بدی نسبت به آن دوره دارند. آدمهای محدودی اینچنین بدون احترام نسبت به حرف یا کارهای احمقانه واکنش نشان میدهند. اما بعضیها اینطور رفتار میکنند چرا که این روزها ایمان چندان رواج ندارد و در میانسالی ترس به سراغ آدم میآید.
هنوز هم مردم این گفتهی شما را در کمیتهی بررسی فعالیتهای آمریکایی به یاد میآورند: "نمیتوانم آگاهیام را به خاطر تطابق با معیارهای جدید کنار بگذارم"؟
بله.
آیا اظهار این جمله باعث شد که کنگره شما را تحت تعقیب قرار دهد؟
نه، من هرگز تحت تعقیب قرار نگرفتم.
حاضر بودید هرچه کمیته بررسی میخواست دربارهی شما بداند را بگویید اما نمیخواستید آدمهای بیگناهی را که گول خورده بودند به دردسر بیندازید؟
نامهای نوشتیم و در آن گفتیم که حاضرم علیه خودم شهادت بدهم به شرطی که سوالی دربارهی دیگران نپرسند. اما کمیته بررسی از پیشنهاد من استقبال نکرد. فکر میکردم آنها میدانستند بیگناه هستم اما میخواستند افراد دیگر را گیر بیندازند. آن روزها خیلی معمول بود که آدمها نه تنها دربارهی همدیگر حرف بزنند بلکه زمینه صحبت را جالب جلوه بدهند. میشود اسمش را گذاشت شهادت دوستانه که گذشتهشان را متنوعتر از آنچه واقعا بود نشان میداد.
یک جنبهی کمتر شناخته شدهی لیلیان هلمن این است که او مایهی الهام برای شخصیت نورا چارلز، همسر سلطنتی نیک چارلز، کارآگاه نمایش "مرد لاغر" بوده است. آن ازدواج به زیبایی در کتاب اتفاق میافتد و ویلیام پاول و میرنالوی هم در فیلمی که از روی آن ساخته شده به خوبی نقش آن دو را بازی میکنند.
بله.
خوشحالتان نکرد؟
چرا، مطمئنا.
وقتی میرنالوی نقش نورا را بازی میکند او همسری کامل میشود.
بله بازی او را دوست دارم. اما نورا اغلب زنی احمق است. او کارهایی میکند که نیک را به دردسر میاندازد.
و شما دو نفر هم چنین وضعیتی داشتید؟
خب من و همت اوقات خوبی با همدیگر داشتیم. همیشه نه اما اکثر اوقات از همدیگر لذت میبردیم.
آیا به خاطر آن کتاب بود که گرترود استین شما را به شام دعوت کرد؟
خانم استین به آمریکا آمد و گفت که میخواست دو نفر را در اینجا ببیند. در آن لحظه هر دوی آنها در کالیفرنیا بودند. داش و چاپلین. ما برای شام به خانهی یکی از دوستان خانم استین دعوت شدیم. چارلی چاپلین، داش، من، پائولت گودارد، خانم توکلاس، میزبانان ما و یک مرد دیگر. سفرهی گران قیمتی روی میز بود که فنجان قهوه چاپلین از دستش افتاد. اولین چیزی که خانم استین گفت این بود: "ناراحت نباش، روی من نریخت" او خیلی از چاپلین فاصله داشت اما این حرف را کاملا جدی زد. بعد به داش گفت او تنها نویسندهی آمریکایی است که به خوبی دربارهی زنها مینویسد. داش واقعا خوشحال بود.
و هیچ اعتباری برای شما قائل شد؟
داش به من اشاره کرد اما خانم استین توجهی نداشت. من فقط دختری بودم که دور میز نشسته بودم. با خانم توکلاس حرف زدم. دربارهی غذا صحبت کردیم که خیلی خوب و لذتبخش بود.
ناتائل وست را میشناختید؟
او مدیر هتل شاتن کلاب بود. ما آنجا نیمه رایگان و گاهی اوقات مجانی زندگی میکردیم. داش "مرد لاغر" را در ساتن هتل نوشت. عموی پپ وست آنجا را خرید. او به پپ یک کار داد. پپ دوست داشت نامه مهمانها را باز کند. او داشت مینوشت و نسبت به هر چیز و هرکس کنجکاو بود. او دوست داشت پاکتها را باز کند و من هم به او کمک میکردم. او میخواست همه را بشناسد.
داش مسوولیت رویال را در اختیار داشت که شامل سه اتاق کوچک میشد. بیشتر اوقات همانجا غذا میخوردیم چون آنقدر پول نداشتیم برای غذا به جای دیگر برویم.
آن روزها فاکنر زیاد پیش شما میآمد؟
فاکنر و داش همدیگر را دوست داشتند. چندی بعد اوضاع خیلی خوب شد. داستانهای کوتاه داش فروش خوبی داشتند. فیلمها خوب میفروختند. بنابراین ما پول زیادی داشتیم و خوب زندگی میکردیم. هر شب همدیگر را میدیدیم و شبهای ادبی ادبی داشتیم. یکی از بحثهایمان دربارهی توماسمان بود که هفتهها طول کشید.
فاکنر ساکت بود؟
او مردی مودب با خصوصیات مردم جنوب بود. عادت داشت مرا خانم لیلیان صدا بزند. پس از آن دوره هیچ وقت ندیدمش به جز چند سال پیش که دوباره همدیگر را دیدیم و او از آن روزها به نیکی یاد کرد.
نوشتن کدامیک از نمایشنامههایتان آسانتر بود؟
"باغ پاییز" از بقیه آسانتر بود.
در پایان نمایشنامهی "باغ پاییز"، گریگز ژنرال بازنشسته مونولوگی فلسفی را بیان میکند که در نمایشنامههای شما بعید به نظر میرسد؟
آن مونولوگ را داش نوشت. خیلی رویش کار کردم. اما درست از کار درنیامد. یک شب داش گفت: "برو بخواب و بگذار من سعیام را بکنم."
"ساعت مهم سرنوشت، در نقطهی عطف زندگی شما، روزی که انتظار داشتهاید تمام اشتباهات گذشتهتان محو شود و کاری را بکنید که هیچ وقت نکردهاید، به چیزهایی فکر کنید که قبلا به ذهنتان نرسیده است چیزی را داشته باشید که هرگز نداشتهاید ناگهان چنین اتفاقی نمیافتد."
بله، ایدهی اصلی مال او بود. فکر میکنم به آن اعتقاد داشتم. داش بیشتر از من رویش کار کرد. داش آمادهی مرگ نبود اما انتظار بیماری را داشت و میتوانست تحملش کند.
نویسنده چه حسی دارد وقتی کلماتی را که خودش نوشته از زبان کس دیگر میشنود؟ مخصوصا از زبان بازیگری با استعداد؟
گاهی خوشحال میشوم که کلمات معانی دیگری یافتهاند معانی وسیعتر. اما گاهی هم عکس این اتفاق میافتد. هیچ قاعده و قانونی نیست. نباید به شما بگویم چیزی که روی صحنه میشنوم همانی است که نوشتهام.
اما آیا وقتی دیالوگی را مینویسید صدایی را نمیشنوید؟
چرا میشنوم. به هر حال برای خودم میخوانم. معمولا در روزهای اول تمرین میفهمم که بازیگران با کدام بخش از نوشتههایم به مشکل برمیخورند و چقدر میشود مشکل را حل کرد.
با بازیگرانی که میخواهند جملهها را تغییر دهند بحث و مشاجره هم میکنید؟
نه خیلی. از اولین نمایشنامهام که چاپ شد سرسختی خاصی نشان دادهام و حالا به کلهشقی و سرسختی معروفم.
به خاطر این نیست که شما نمایشنامههایتان را مینویسید تا بیشتر خوانده شود تا اینکه روی صحنه اجرا شود؟
یکی از دلایلش این است. امامدتها پیش یاد گرفتهام، خوب یا بد بهتر است روی حرفی که میزنم بایستم. در کانداید قبول کردم کاری را انجام بدهم که اعتقادی به آن نداشتم و اصلا چنین نقشی را خوب بازی نکردم. این اعتقاد من به آن معنا نیست که بقیه حتما اشتباه میکنند اما من نمیتوانم کاری را که آنها میخواهند انجام بدهم.
موافقید که از این به بعد نمایشنامههایتان روی صحنه اجرا نشود و فقط به صورت کتاب منتشر شود تا خوانندگان بخوانند؟
نه دوست ندارم. نمایشنامهها برای اجرای روی صحنه نوشته میشوند. من هم اجرا و هم خوانده شدن را میخواهم.
دیالوگهای مشهور ارنست همینگوی، حتا بهترینشان بسیار مضحک به نظر میرسند وقتی بازیگران در اقتباسهای نمایشی آثارش کلمه به کلمه ادایشان میکنند.
درست است. نوشتن برای تاتر کاملا متفاوت است. امااگر میخواهید که مردم هم نمایشنامههایتان را بخوانند باید مطمئن شوید که آنچه مینویسید هم نمایشی و هم خواندنی است. بعضی اوقات در کتاب باید جملهای را جور دیگری بنویسید. من این کار را انجام میدهم. اما تغییراتی که اعمال میکنم مختصر است. مثلا نقطهگذاری یا جای یک فعل را تغییر میدهم.
فکر میکنید پیام سیاسی در بعضی از نمایشنامههایتان مهمتر از شخصیتها باشد؟
هیچ وقت علاقهای به پیامهای سیاسی نداشتهام بنابراین برایم سخت است که باور کنم من هم در نوشتههایم به پیام سیاسی تن دادهام. مثل هر نویسندهی دیگری من هم از خودم و زمانی که در آن زندگی میکنم استفاده میکنم. سیاسیترین نمایش من "باد سوزدار" بود که شاید به همین دلیل زیاد علاقهای به آن ندارم. اماحتا در آنجا هم تنها میخواستم دربارهی آدمهای خوبی بنویسم که با نیت خیر به نابودی جهان کمک میکردند.