در حال بارگذاری ...
...

یادداشت ”علی پویان” به مناسبت درگذشت ”حسین نصرآبادی”

یادداشت ”علی پویان” به مناسبت درگذشت ”حسین نصرآبادی”

"محمدحسین نصرآبادی"مدرس تئاتر و کارگردان ۳ آبان بر اثر بیماری سرطان درگذشت. به همین مناسبت "علی پویان"نویسنده و کارگردان تئاتر یادداشتی را در اختیار سایت ایران تئاتر قرار داد که می‌خوانید:

***
گویی از صحبت‌مان نیک به تنگ آمده بود / بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت
امروز را با حسین آغاز می‌کنم، با دلم برایت می‌نویسم و نه با قلم ناتوانم، با این امید که حاصلش مورد رضای خدا باشد و تو... آری تو، حسین نصرآبادی، مرد آرام، بی‌تکلف، ساده در زیستن و هوشمند و زیرک در اندیشه و هنر، حسین جان از تو یک گله دارم، گلایه نه به رسم رنجش که تنها یک درد دل دوستانه، به یاد داری که در آخرین مکالمه‌ای که داشتیم از دفتر گروه نمایش دانشکده به من، نه که به "رحمت امینی" و من قول دادی که خودت برای دیدار تماس می‌گیری تا من و استاد امینی، نه با پا که با سر مشتاقانه بیائیم و باز همان چشمان تیزبین و نگاه گویای هزاران رمز و راز و خاطراتمان را ببینیم و ببوسیم... و حسین جان از تو یک شکایت هم دارم... نه اصلاً دنبال معنای این کلمه هم نباش که صورتش منفی است و سیرتش مثبت... سیرتش همان رازی است که تو می‌دانستی و با آن مرگ را هم به سخره گرفتی و این زیباترین بازی تو بود... بازی مرگ، نه که بازی با مرگ و خروجی و نتیجه‌اش مقاومت و اراده تو بود. شاید قریب به یک سال. یک شب قبل از هجرتت از این قبیله که چندان هم با تو سازگار نبودیم و نبودند به گوشی همراهت زنگ زدم صدایی جوان و شبیه به صدای خودت از آن سوی گفت: سلام آقای پویان. گفتم: سلام استاد نصرآبادی... گفت: من پسرش هستم نوید... گفتم نوید جان، پدر... پدر چطورند؟ و نوید گفت: به شما حقیقت را می‌گویم، پدر خوب نیستند، اصلاً خوب نیستند. پزشکان گفته‌اند که اگر یک آمپول که نایاب است و کمیاب و باید از خارج خریداری شود برای تزریق کنند 10 ماه دیگر زنده می‌ماند و در غیر اینصورت ... برایش دعا کنید...
فکر کردم در مکالمه چند روز پیش هم، حسین از من و از آقای امینی خواست که برایش دعا کنیم و اکنون تو، نوید چنین می‌خواهی و دعا کردیم...
«و از پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت»  
دلداری‌اش دادم و از نوید خواستم که از تو بخواهد آیا اجازه می‌دهی به دیدارت بیایم و بیائیم. گفت چرا که نه، او خوشحال می‌شود. وقتی مجید جعفری و امیر دژاکام به عیادتش آمدند بسی روحیه گرفت. چرا نه حتماً بیائید. خوشحال می‌شویم. و در میان اشک و آهی که نوید نه دید و نه شنید مکالمه‌مان تمام شد. و آخرین جمله‌ام این بود که خدا کمکش می‌کند. نگران نباش ما همه کنار پدر و تو هستیم و مکالمه تمام شد.
با خودم گفتم این جوان مودب و باهوش باورش را با تمام تلخی به من گفت. گفت که برای پدرش فقط دعا کنیم. چشم، دعا کردم و کردیم... فردای ‌آن شب، سه‌شنبه 4 آبان ماه 89 صبح در حالی که مشغول درس و کلاس بودم در فاصله بین دو کلاس یک پیامک برایم رسید باز کردم. پیام کوتاه بود و دردناک «انا لله و انا الیه راجعون، استاد حسین نصرآبادی دار فانی را وداع گفت» و همین ... حسرتی دیگر، حسرت دیر رفتن و نرسیدن، حسرت آخرین نگاه در آخرین ایستگاه زندگی ... و حسین با صبوری بر دردهایش و البته گلایه‌هایش که همواره می‌بخشید و می‌گذشت از این دنیای فانی به دیار باقی هجرت کرد...
سفرت خوش حسین جان که به ما و دیگر ماندگان در این سرای فانی، یاد دادی که لحظه‌های با هم بودن را قدر نهیم، پیش از آنکه تقدیرهایمان بدرقه تابوت‌هایمان شود...
«همچو حافظ همه شب ناله و افوان کردیم / که دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت»...
سلام دکتر محمدحسین نصرآبادی ... و بدرود ...