در حال بارگذاری ...
...

گزارشی از تمرین نمایش دفتر یادداشت به کارگردانی کتایون فیض مرندی

نمایش دفتر یاداشت اثر ژان کلود کریر نمایش نامه نویس فرانسوی که سال ها با پیتر بروک همکاری کرده است برای جشنواره بیست و سوم آماده می شود.

فهمیه خضر حیدری
روز به پایان رسیده و شهر کم کم در آرامش سرد شب فرو می‌رود. ساعت 30/9 شب است و کتایون فیض مرندی نفس نفس زنان از راه رسیده تا کار تمرین نمایش”دفتر یادداشت” را با گروه خود در سالن قشقایی تئاترشهر پی بگیرد. مرندی که لیسانس طراحی صحنه و فوق لیسانس کارگردانی دارد و در دانشگاه آزاد، نمایش درس می‌دهد مهم‌ترین مشکل گروه خود را سالن تمرین و بعد هم سالن اجرا می‌داند و می‌گوید:«مسئولان از ما خواسته بودند که به خاطر شرایط ویژه سالن‌های تمرین، در صورت امکان از سالن‌های دانشگاه استفاده کنیم که البته دانشگاه هم در حق ما کم لطفی کرد و علی‌رعم اینکه من، خودم در آنجا چند پلاتو ساخته بودم ولی سالن را از ما دریغ کردند، ساعتی هم که در اداره تئاتر به من دادند 8 صبح بود که اصلاً ساعت مناسبی نبود و در آخر هم اگر همدلی آقای پارسایی نبود شاید اصلاً کار به سرانجام نمی‌رسید؛ گرچه در نهایت من مجبور شدم 30/9 تا12 شب تمرین بگذارم که باز هم ساعت مناسبی نیست و در واقع ساعت خستگی همه است و به خاطر دشواری تردد در این وقت شب، هزینه‌های اضافی‌ای را به گروه تحمیل می‌کند.»
اما مساله به همین جا ختم نمی‌شود. نمایش”دفتر یادداشت” برای اجرا هم سالن مناسبی نصیبش نشده است و طراحی‌ای که کارگردان برای صحنه‌اش کرده هیچ ربطی به سالنی که به او رسیده، ندارد اما کارگردان، زن جوان، پرانرژی و خوشبینی است و می‌داند که مدیران میانی، همیشه تصمیم گیرندگان اصلی نیستند و قطعاً آنها هم محدودیت‌هایی دارند.
کار طراحی صحنه را کتایون فیض مرندی با دستیاری علیرضا بیرقی انجام داده است.جواد مرآتی مدیر صحنه است و رامین سلیمانپور و میثم امیرارسلانی دستیاران کارگردان‌اند. موسیقی باهومن دهلوی است و نیما دهقان نیز فعال و پرانرژی به گروه مشاوره می‌دهد؛ به این ترتیب نمایش”دفتر یادداشت” را گروهی اجرا می‌کنند که در پشت صحنه تعداد بیشتری هستند تا در جلوی صحنه نمایش تنها دو بازیگر دارد: هنگامه قاضیانی که فوق لیسانس فلسفه از آمریکاست و علی سرابی که از دانشگاه آزاد لیسانس بازیگری دارد.
مرندی می‌‌گوید:« همه دوستان فارغ التحصیل دانشگاه هستند و ما تقریباً یک گروه آکادمیک تشکیل داده‌ایم.»
گروه آفتاب
کتایون فیض مرندی و همکارانش گروهی را راه‌ انداخته‌اند به نام«گروه آفتاب». این گروه که پیش از این نیز با کاری از مریم شهیدی در جشنواره تئاتر عروسکی شرکت کرده بود بر آن است تا ضمن انتخاب مضمون‌هایی که دغدغه و مساله جامعه امروزی ماست پروسه تحقیق، پژوهش، ترجمه، تالیف و اجرا را به درستی طی کند. مرندی که عضو هیئت علمی گروه نمایش دانشکده هنر و معماری نیز هست معتقد است که اگر افراد از فیلتر دانشگاه وارد دنیای کار می‌شوند باید حرکت تازه‌ای بکنند و از آنجا که ما امروز وارد دهکده جهانی شده‌ایم، دغدغه‌ها و مضمو‌ن‌ها هم کم کم باید جهان شمول‌تر و بشری‌تر شود.
گروه آفتاب این بار نمایشنامه”دفتر یادداشت” ، نوشته ژان کلود کریر، از مولفان فیلمنامه و نمایشنامه‌نویس در دنیای امروز را برای کار انتخاب کرده است؛ نمایشنامه‌نویسی که با پیتر بروک کار می‌‌کند و در”دفتر یادداشت” فضایی را می‌سازد مشابه فضای دیروز برتولوچی؛ فضای جامعه فرانسه در سالهای 76-1975 که البته شباهت غریبی با شرایط بحرانی جامعه امروز ما در آن دیده می‌شود. مرندی که در کارش به دنبال ارتباطات جهانی است، می‌گوید:« ما در جریان کار مدام با کریر در ارتباط بودیم. به او ایمیل می‌زدیم و مشکلاتمان را رفع می‌کردیم. حتی قرار بود که او برای اجرا هم به ایران بیاید ولی به دلیل تعطیلات نتوانست بیاید و امیدواریم که برای اجرای عمومی، مهمان ما باشد.»
عشق، معجزه‌ای سپری شده که دیگر اتفاق نمی‌افتد
ویژگی نمایشنامه”دفتر یادداشت” ابهام برانگیز بودن است و همین ویژگی سبب می‌شود که هر تماشاگر در نهایت با تعلیق خودش سالن نمایش را ترک کند. یک روز صبح دختر جوانی به نام سوزان، وارد آپارتمان مرد میانسالی به نام ژان ژاک می‌شود و طی جریان‌هایی کشف می‌کند که مرد دفتر یادداشتی دارد که در آن ملاقات‌های خود با زن‌های مختلف و بیوگرافی آنها را یادداشت کرده است. دختر این شک را در مرد به وجود می‌آورد که شاید او هم یکی از آن زن‌ها بوده از کجا معلوم که نبوده و مرد چه قول‌هایی که به او نداده است...
زن جوان 3 روز در خانه مرد می‌ماند و همین 3 روز کافیست تا شور، عشق و زندگی را با خود به خانه مردی ببرد که پیش فرض‌های مردانه‌اش راه عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن را بر او سد کرده است.
مرندی نمایشنامه کریر را که پیش از این به فارسی ترجمه نشده بود و اکنون نیز ناهید نصیری، یکی از اعضای گروه آفتاب آن را به فارسی برگردانده، نمایشنامه‌ای با مضمونی تلخ می‌داند که با ظرافت طنز از گزندگی و آزاردهندگی آن کاسته شده و از این جهت”دفتر یادداشت” را شبیه نمایشنامه”حرفه‌ای‌ها” می‌داند؛ از آن نوع کارها که از تلخی‌ها می‌گویند ولی الزاماً تلخ نیستند و شما به هنگام دیدن کار، می‌خندید و موقع خندیدن فکر هم می‌کنید. فضای نمایشنامه، فضای نسل‌هایی است که دچار عصیان شده‌اند، خانواده را از دست داده‌اند و هیچ چیز هم جایگزین آن نکرده‌اند؛ نسل‌هایی که به عشق همچون تجربه‌ای دست نایافتنی و محکوم به شکست و روزمرگی و فیزیکال نگاه می‌کنند.
تمرین در هاله‌ای از دود و غبار
خانم کارگردان شاد و سرزنده از این سوی سالن به آن سو می‌رود، با عوامل کار خود حرف می‌زند و همکارانش را به مهربانی مخاطب قرار می‌دهد. قرار است تابلوی پنجم از نمایش را کار کنند. گروه یک ماه و نیم تمرین کرده است و تا روز اجرا نیز همچنان به روتوش بازی‌ها ادامه خواهد داد. لیلا تجدد، منشی صحنه دفتر میزانسن را به دست می‌گیرد تا با همکاری بقیه، صحنه تابلوی پنجم را آماده کند. اینجا سالن قشقایی است و محمود اکبرشاهی و همکارانش مشغول جمع کردن وسایل صحنه نمایش”حرفه‌ای‌ها” هستند: دو چمدان پر از خاطرات عمر رفته کواچ، میز و ماشین تحریر مارتا و لیوان‌هایی که لوکا در آن‌ها شراب نوشیده است، وسایلی هستند که از صحنه خارج می‌شوند.
شیوه تمرین در”دفتر یادداشت” بیشتر کارگاهی و مبتنی بر رای و نظر جمع بوده است. گروه زمان زیادی را صرف تحلیل کرده تا همه به درستی دریابند کجا هستند و اصلاً نمایشنامه چه می‌خواهد بگوید و بعد هم با اتود پیش رفته‌اند. مرندی اساساً اعتقاد ندارد که کارگردان در راس یک مثلث ایستاده است بلکه ماجرا را کاملاً به شکل یک دایره می‌بیند. فضای تابلوی پنجم با چند نیمکت و صندلی و یک پتوی قرمز رنگ بازسازی می‌شود، هنگامه قاضیانی شالی زرد و نارنجی به رنگ خورشید دورگرن دارد و روان و شاد بازی می‌کند. صحبت‌ از پیچک‌های عطری و گل‌های همیشه بهار است ولی بوی دود می‌آید و فضا غبار‌آلود شده.
دود ظاهراً از طرف کارگاه دکور است. می‌گویند بخاری کارگاه مشکل دارد و دو روز پیش هم منفجر شده است. حالا دیگر دود همه جا را گرفته بچه‌ها سرفه می‌کنند ولی کار ادامه دارد. علی سرابی گلویش گرفته و به شوخی می‌گوید:« بهتر است پانتومیم اجرا کنیم!»
چشمان روشن کارگردان در میان هاله دود و غبار می‌درخشد و پیشنهاد می‌کند:«شما لب بزنید، من دیالوگ‌ها را می‌گویم.» ولی هیچ یک از این اتفاق‌ها نمی‌افتد و گروه همچنان فعال و پرانگیزه کار خود را ادامه می‌دهند. میثم امیر ارسلانی می‌رود تا بلکه بتواند سالن خالی دیگری پیدا کند.
وقتی که عشق به صحنه رنگ می‌دهد
قرار است صحنه نمایش یک فضای سیاه و سفید باشد. عشق در دنیای ما گم شده و گویی دیگر فرصتی برای فکر کردن به آن نیست. همه چیز دست به دست هم داده‌ تا عشق دیگر نه انتخابی آزاد و رهایی بخش بلکه قسمتی از روزمرگی‌ها باشد. صحنه سیاه و سفید است، آدم‌ها انگار همین طورند و دیگر رنگ ندارند. مرندی می‌گوید:«در این شرایط یاد شعر شاملو می‌افتم. که می‌گوید:”‌آی عشق، چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست!” و اینجاست که صحنه ما آبی و نارنجی می‌شود.»
تمرین تمام شده. برای امشب کافی است! نیمه شب است. شهر در سکوت خود مچاله شده وزندگی چون باد در کوچه‌های خالی می‌وزد.