در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با ”اصغر خلیلی” نویسنده و کارگردان نمایش ”زندگی میان آتش”

بخشی از تحصیلات من در حوزه نقاشی بوده و بین سبک‌های مختلف نقاشی به امپرسیونیست‌ها خیلی علاقه داشتم. سعی کردم در کارگردانی تئاتر همان کاری که یک نقاش امپرسیونیست روی بوم انجام می‌دهد در ساختار تئاتر انجام دهم. این نوع نگرش نه تنها در ساختار داستان بود، بلکه در شیوه صحنه‌پردازی و شکل اجزای صحنه هم بود که من سعی کردم این سبک را حفظ کنم؛

گفت‌وگو با ”اصغر خلیلی” نویسنده و کارگردان نمایش ”زندگی میان آتش”

بخشی از تحصیلات من در حوزه نقاشی بوده و بین سبک‌های مختلف نقاشی به امپرسیونیست‌ها خیلی علاقه داشتم. سعی کردم در کارگردانی تئاتر همان کاری که یک نقاش امپرسیونیست روی بوم انجام می‌دهد در ساختار تئاتر انجام دهم. این نوع نگرش نه تنها در ساختار داستان بود، بلکه در شیوه صحنه‌پردازی و شکل اجزای صحنه هم بود که من سعی کردم این سبک را حفظ کنم؛

علیرضا نراقی: نمایش "زندگی میان آتش"که در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر اجرا می‌شود، با ایده‌ای جسورانه در مضمون و فرمالیسمی روایی سعی کرده موقعیتی آشنا را دوباره و از زاویه جدیدی تعریف کند و حرفی ساده را در میان کلیشه‌های پیچیده با مخاطب خود در میان بگذارد.

گفت‌وگوی سایت ایران تئاتر را با "اصغر خلیلی" نویسنده و کارگردان این نمایش می‌خوانید که ضمن توضیح دلایل فرم روایتی کارش سعی می‌کند تا از نگاه خود به مضمون پیچیده قربانی شدن آدم‌ها در اضطراب جنگ و تعصبات امروز بگوید.
***
نمایش شما داستان ساده‌ای دارد، اما نوع روایت آن غیر خطی است. می‌خواهم ابتدا توضیح دهید که آیا از اول داستان اینگونه در ذهن شما شکل گرفت یا قصه را ساده در اختیار داشتید و به مرور به این ساختار رسیدید؟

در ابتدا یک زمینه ابتدایی از داستان داشتم که همان داستان ساده و خطی بود، اما بعد از آن تلاش کردم که به یک ساختار پازلی برسم و قصه را اینگونه اجرا کنم.
 چه لزومی داشت که به جای روایت داستان به همان شکل خطی آن را پیچیده و پازل گونه تعریف کنید؟
من همیشه در ذهنم این بود که زاویه دانای کل که در ادبیات داستانی سابقه دار است، چگونه می‌تواند در یک اثر نمایشی هم استفاده شود؛ به گونه‌ای که در درون ساختار کار باشد نه اینکه از بیرون، کسی داستان را تعریف کند. در تلاش‌هایم سرانجام به این رسیدم که شاید روایت پازل گونه بتواند مرا به این زاویه دانای کل نزدیک کند. یعنی اگر داستان را به یک کولاژ تبدیل کنم شاید بتواند تداعی‌کننده زاویه دانای کل باشد. در ضمن همان‌طور که شما هم اشاره کردید نمایش من داستان بسیار ساده‌ای دارد و به همین دلیل به خاطر آن شرایط ساده خواستم که تماشاگر را کمی بیشتر در نمایش گیر بیندازم و کار را برای او جذاب تر کنم. البته روشن است که هرچه داستان سهل‌الوصول‌‌تر باشد بهتر است، اما عنصر جذابیت الزاماً از سهل الوصول بودن نمی‌گذرد، بنابراین به منظور رسیدن به آن جذابیت تلاش کردم که داستان را ضمن حفظ سادگی به این گونه روایت کنم.
این تکنیکی که شما به کار بردید باعث شده تا کار خیلی قطع شود و این قطع‌ها سبب خروج پی در پی مخاطب از فضای کار می‌شود. شما به عنوان مؤلف نگران نبودید که این امر از ارتباط گرفتن مخاطب با داستان جلوگیری کند؟
این امر کاملاً تعمدی بود و به چند دلیل انجام شد. بخشی از تحصیلات من در حوزه نقاشی بوده و بین سبک‌های مختلف نقاشی به امپرسیونیست‌ها خیلی علاقه داشتم. سعی کردم در کارگردانی تئاتر همان کاری که یک نقاش امپرسیونیست روی بوم انجام می‌دهد در ساختار تئاتر انجام دهم. این نوع نگرش نه تنها در ساختار داستان بود، بلکه در شیوه صحنه‌پردازی و شکل اجزای صحنه هم بود که من سعی کردم این سبک را حفظ کنم؛ بنابراین بخشی از این قطع‌ها به ترجمه آن سبک روی صحنه تئاتر برمی‌گردد. از طرفی در ابتدا این متن خیلی سیال‌تر بود، اما من با توجه به دغدغه دیگری که داشتم یعنی حفظ تکثر و زوایای مختلف به یک مقوله ترجیح دادم که این قطع‌ها را در اجرا ایحاد کنم تا آن تعدد دیدی که در روح متن بود در اجرا حفظ شود.   
در طراحی دکور بسیار نشانه محور و مینیمالیستی عمل کردید در حالی که تأکید بر مکان در کار شما اساسی است. دلایل انتخاب این طراحی چه بود؟
قصه نمایش ما به نوعی قصه مالکیت است و از این جهت مکان در آن اهمیت دارد، چرا که مالکیت بر یک مکان مطرح است. چیزی که در صحنه برای من مهم بود این بود که فضای مشترکی از طریق چند عنصر ساخته شود که مالکش چند نفر باشند. من می‌خواستم از طریق این ابزار محدود چند مکان ساخته شود تا تماشاگر معلق بودن مالکیت را لمس کند، حتی استفاده از شیشه برای درها به همین علت بود تا با استفاده از آن نشان دهم که در حالتی که هرکس گمان می‌کند در فضای خصوصی خودش است و کسی او را نمی‌بیند، اما درون زندگی آنها همیشه در معرض دید است. اما نگاه مینیمالیستی در اجرا به دید شخصی‌ام بر می‌گردد که در کارهای قبلی‌ام هم حضور [:sotitr1:]داشت. من در واقع تلاش می‌کنم که تمام عناصر اضافی را حذف کنم تا به اساسی‌ترین مواردی برسم که حذفشان به کار لطمه می‌زند. این نگرش به داستان نمایش ما هم بر می‌گردد که سعی شده در فشرده‌ترین شکل ممکن بدون زوائد تعریف شود.
از یک نقش اسلیمی در کف صحنه استفاده کرده‌اید. معنای این نقش و دلیل استفاده از آن چیست؟
مربع و این نقشی که ما از آن استفاده کردیم، پایه معماری دینی است. یعنی تمام معماری‌ها و معابد هر مذهبی براساس این نقش شکل گرفته است. به دلیل تضادهای دینی موجود در متن من از این نقش استفاده کرده‌ام تا به نوعی از طریق آن بتوانم به هم‌ریشه بودن همه ادیان اشاره کنم.
یکی از نکات نمایشنامه شما مضمون‌گرایی است. به نظر من بسیاری از حذفیات و خلاصه گویی‌های کار  برای پررنگ کردن مضمون انجام شده و البته نکته بدیع در اجرای شما هم همین نگرش مضمونی است که شاید از احساسات‌گرایی مرسوم جامعه ما دور است. چگونه تلاشی بود دور شدن از نگاه عادت شده به یک موضوع و زاویه جدید یافتن؟
واضح است که درباره موضوع نمایش ما حساسیت‌های خیلی زیادی در ایران وجود دارد و برای  همه دارای اهمیت است. اولین کار من در تنظیم نمایشنامه این بود که نگاهی را که متعلق به خودم است وارد اثر کنم و دریچه خودم را به مخاطب نشان دهم، دوم اینکه نگاه انسانی مذهب و مبناهای انسان‌دوستانه را در رابطه با موضوع فارغ از حساسیت‌‌های دیگر پررنگ کنم. نکته بعدی تلاش من برای داشتن نوعی نگاه اومانیستی به ماجرا بود و دلیلش هم این بود که موضوع نمایش من در همه جای دنیا مطرح است و وقتی در هر جای دنیا اجرا شود به آن به عنوان بخشی از تاریخ نگاه می‌شود. این موقعیت جهان‌شمول در نمایشنامه، اساساً نگرش اومانیستی را می‌طلبد.
شما هم از پایه‌های مشترک دینی حرف می‌زنید، هم از اومانیسم می‌خواهم بگویید این دو نوع نگاه که خیلی با هم ممزوج نیستند چگونه در ذهن شما و در تفکر اثرتان کنار هم نشسته‌اند؟
 من در این نمایش می‌خواهم به کارکرد دین که برای تعالی همه انسان‌هاست اشاره کنم. دین با این دیدگاه برای من به تفکر انسان‌‌محور نزدیک می‌‌شود، چرا که اساساً کارایی آن برای انسان‌هاست.
یکی از ضعف‌هایی که در رابطه با اثر شما می‌توان به آن اشاره کرد، عدم شخصیت‌پردازی و تیپ گرفتن آدم‌هاست. در حالی که شما تحلیل و برداشت تازه‌ای از یک موضوع دارید اما در شخصیت پردازی دقیق نشده‌اید، به طوری که آدم‌های نمایش فاقد خصوصیات مشخص هستند. چرا روی آدم‌های نمایشنامه بیشتر دقیق نشدید؟
ببینید ما دو نوع اطلاعات در مواجهه با یک اثر داریم. یکی اطلاعات پیشینی تماشاگر که با خود به درون سالن تئاتر می‌آورد و یک سری اطلاعاتی که ما در دل نمایش به تماشاگر می‌‌دهیم. من معتقدم که نباید از اطلاعات پیشینی تماشاگر در مواجهه با کار استفاده کرد، بلکه باید تماشاگر را  با اطلاعاتی که از خود اثر می‌‌گیرد، پیش برد. قصه‌ای که ما انتخاب کردیم به گونه‌ای است که تماشاگر ذهنیت مطلقی درباره آن دارد، مثلاً فضای داستان‌هایی که براساس شاهنامه یا تعزیه تنظیم می‌شود هم دارای همین قطعیت‌هاست؛ بنابراین شخصیت‌پردازی در آن، زمان زیادی می‌طلبد و به دشواری محقق می‌شود. شما باید این را در نظر بگیرید که به همان دلایل برون‌متنی و حوصله تماشاگر من اجرای فشرده‌ای می‌خواستم، پس به عمد شخصیت‌پردازی نکردم و از ابتدا داستان به شکلی در ذهنم بود که تنها می‌خواستم یک موقعیت داشته باشم که توسط یک زن، دو مرد و یک بچه ساخته شود، فارغ از جزئیات شخصیتی هر یک از آنها.
طبیعتاً اگر شخصیت پردازی می‌کردم نوع کارگردانی، طراحی صحنه، موسیقی و خیلی نکات اجرایی دیگر تغییر می‌کرد، بنابراین این اجرا هماهنگ با نگاه من و میزان پرداختشان در متن است.
اما شما در همین اجرا می‌‌توانستید با شخصیت‌پردازی از ابتدا آشنایی‌زدایی کنید و اطلاعات خود را برای مخاطب بسازید، فکر نمی‌کنید در این حالت به اطلاعات و قضاوت‌های پیشین تماشاگر بیشتر متکی شدید؟
من حرف شما مبنی بر آشنایی‌زدایی  و الزاماتش را می‌فهمم و به آن اعتقاد دارم؛ اما در این نمایش خاص اگر آشنایی‌زدایی سیر طبیعی خود را طی می‌کرد، تماشاگر خیلی زود کار را پس می‌زد و حتی سالن را ترک می‌کرد. من خواستم با جابجایی روایت از همین مسئله جلوگیری کنم و اطلاعات را با این رفت و برگشت‌ها به گونه‌ای به تماشاگر بدهم که او گمان نکند دارد یک ایده تکراری را می‌بیند. برای همین فشرده کردن و طرح مسئله اصلی از هر چیزی برایم مهم‌تر بود.