در حال بارگذاری ...
...

سفرنامه ”رضا آشفته” از بیست و یکمین جشنواره تئاتر استانی کرمان

سفرنامه ”رضا آشفته” از بیست و یکمین جشنواره تئاتر استانی کرمان

رضا آشفته: پیش از آنکه وارد کرمان بشوم اطلاع دقیقی از وضعیت تئاتر این شهر و استان نداشتم؛ فقط می‌دانستم که امیر دژاکام و کرامت رودساز اهل این دیارند که حالا در تهران مشغول به کارند. همچنین می‌دانستم که دو مترجم تئاتری به نام یدالله آقاعباسی و بهزاد قادری نیز کرمانی‌اند. اما این مقدار اطلاعات اندک نمی‌توانست دلالتی بر حضور تئاتر در این دیار باشد.

سال گذشته نیز در جشنواره تئاتر مناطق، در یاسوج یک نمایش از علی‌محمد رادمنش دیدم به نام «عقل سرخ» که یک نمونه اجرایی قابل اعتنا به شمار می‌آمد. یک نمایش که به شیوه تک‌گویی و بر مبنای تفکرات و قصه‌های شیخ شهاب‌الدین سهروردی شکل گرفته بود. نمایشی که متکی بر بازی بازیگر بود و می‌خواست به گونه‌ای اجرایی بر عینیت یک فضای شهودی و عارفانه تاکید کند. تا حدی هم موفق بود اما هنوز در عینیت بخشیدن بر رمزها و تمثیل‌ها نیاز به بازنگری و تلاش بسیار داشت چراکه پا نهادن به متافیزیک و مقولات فرازمینی در صحنه تئاتر چندان هم جالب و منطقی نمی‌نماید.
بنابراین ذهن کنجکاو و پرسشگرم به دنبال ارزیابی از وضعیت تئاتر در استان کرمان بود که امسال با دو نیمه شمالی و جنوبی، جشنواره استانی‌اش را برگزار می‌کرد. این کنجکاوی هم به این خاطر بود که می‌دیدم هنرمندان قابل تاملی در استان‌های همجوار کرمان هستند که امروز اسم و رسمی در حد ملی پیدا کرده‌اند، اما تئاتر کرمان هنوز بی‌صداست.
درباره تئاتر کرمان در یک وبلاگ خوانده بودم که:
"صد سال پیش که غلامحسین  صنعتی، نمایشنامه‌اش را نوشت و برای اجرا در شهر کرمان آماده کرد، باور نمی‌کرد که پس از اجرای اولین نمایش، پاسبان‌های شهر او را جلب کنند و از او تعهد بگیرند که دیگر چنین کاری را در شهر تکرار نکند ...»
بعد از این اتفاق او رمان نویس شد اما جریان سیال تئاتر راه خود را در کرمان با فراز و نشیب بسیار ادامه داد. اما اکنون یک زمان صد ساله نیز به داد تیاتر کرمان نرسیده است و به قول یکی از فعالان این عرصه حتی یک گروه حرفه‌ای تئاتر نیز در کرمان فعال نیست .گویی در این صد سال به جز مقطعی چند ساله تیاتر کرمان تنها مانده است."
این دیدگاه را بدبینانه دیدم، هر چند که نمی‌توان آن را از منظری کاملا رد شده تلقی کرد؛ چراکه بقای هر پدیده نیاز به استمرار و حضور پیاپی دارد. تئاتر هم در صحنه و با اجرای عمومی و با حضور هنرمندانی با دیدگاه‌های مختلف و متنوع، علنی و واقعی خواهد شد. جشنواره هم نمی‌تواند بیانگر برقراری یک تئاتر اسم و رسم‌دار باشد.
بنابراین سعی‌ام بر این بود که با نگاهی خوش‌بینانه دیده‌ها و شنیده‌هایم را به تحلیلی درست از تئاتر کرمان سوق دهم.
دو پیش‌کسوت تئاتری
 در آنجا با دو اسم مواجه شدم که از قدیمی‌ها و پیشکسوتان استان به شمار می‌آمدند. یکی مهدی ثانی که از دهه 50 نمایش‌های بی‌شماری را به شکل اجرای عمومی و ارائه در جشنواره‌های ملی مطرح کرده است. مردی که ضمن توجه به بومی‌نویسی، بر نمایش‌های ایرانی به لحاظ ساختاری توجه خاص دارد. دومین نام رضا قدس بود. مردی که در حوزه نمایش‌های ایرانی با اتکای بر فردوسی و دراماتورژی متون حماسی و کهن ایران، سعی بر آن دارد که در صحنه اتفاقات قابل تاملی را عینی کند. ثانی یکی از داوران جشنواره بیست و یکم استان کرمان شمالی بود و رضا قدس هم کاری در جشنواره نداشت و فقط در یکی دو جلسه نقد حضور داشت.  
مهدی ثانی از اولین کسانی است که نمایش در استان کرمان را به سمت و سویی جدید جهت داد. تا قبل از آثار ثانی، نمایش در کرمان منحصر به بعضی از نمایش‌های تاریخی و کلیشه‌ای می‌شد. «شب تا به روز»، «آخرین برومند»، «تاول»، «لولی»، «توتم»، «حسو»، «زلزله»، «شاه‌بازی»، «خیال‌بازی»، «شب بی‌مادری»، «ماشین مشتی‌مندلی»، «ماه‌ خاتون» و «هما و همایون» از جمله نمایشنامه‌های منتشر شده این هنرمند به شمار می‌آیند.
مهدی ثانی، نمایشنامه‌نویس درباره چگونگی حضورش با ارائه یادداشتی نوشته است:«آنچه من نمایش می‌دانم از «صفه» خانه پدری شروع شد. دوران نوجوانی از همان کلاس سه، چهار به بعد، از همان روز جشنی که لباس‌های خواهر یکی از همکلاسان که خانه او در جوار مدرسه کوروش بود را پوشیدم. زیر درخت چنار که به باغ مدرسه منتهی می‌شد و در جوار آن «گاو گردی» بود که باغ را سیراب می‌کرد.»
وی می‌افزاید: «از آن روز بچه‌ها، همکلاسان،‌ همسایه‌ها نگاهی دیگر به من داشتند. روی «صفه» خانه پدری که شصت سانتی از کف آجرفرش حیاط خانه برآمده‌تر بود و روی سیم محل آویزان کردن لباس «بی‌بی سلطان» مادرم چند تا چادر آویزان کردیم و آنچه از مردم کوچه و بازار، همسایه و خانه آموخته بودیم به سکوی نمایش می‌آوردیم، خیلی ساده بود.
نمایش من از این نوع نمایش شروع شد. این است آنچه من نمایش می‌دانم. کاملا مفهومی و دارای پیامی متعالی که ما نمی‌دانستیم و حتی املاء آن را اشتباه می‌نوشتیم. «متعالی، مفهومی» البته این نمایش به سادگی میسر نمی‌شد، مگر اینکه پدر و مادرها با ما یک دعوای مفصلی می‌کردند. ما را منع می‌کردند. بچه‌ها تا چند روزی پیدا نبودند. تا اینکه روز تعطیلی. عصر جمعه‌ای و دوباره نمایش.
از حیاط که روی «صفه» می‌رفتیم. انگار سکوی نمایش بود برایمان. ساده بود نمایش دادن ولی خیلی سخت می‌گذشت تا بتوانیم به تقلید ادای بزرگترها را در بیاوریم. صندلی. بلیت. پرده. دکور دیگر ابزار به این سادگی به دست نمی‌آمد.»
 جمع‌بندی این هنرمند کرمانی از بیان خاطرات خود این گونه است:« آنچه من نمایش می‌دانم از اینجا شروع شد. اصلاً همین است. هنوز هم همین است. پدیده‌ای اجتماعی را شناختن، تاثیر گرفتن، برگشتن، تجربه کردن تا آنجا که به «ادراک مواجهه» رسیدن، پای از مرز شناخت فراتر گذاشتن،‌ در خلوت، تنهایی، در لحظه‌ای که انگار همه جهان مجموع شده‌اند تا به انسان هنرمند در لایتناهی تخیلش کمک برسانند تا هنرمند به لحظه ناب خلق اثرش برسد. به «ادراک تخیل» برسد و قلم بر صفحه کاغذ بگذارد و واقعیتی را که بر همه جوانب او تسلط ادارکی دارد و این ادراک هنرمند را اجاقی سوزان کرده که شعله‌های آن جهان را نورانی می‌کند.»
طی صحبتی که با رضا قدس داشتم او هم چندان خوش‌بین به اوضاع تئاتر نبود چراکه در صحنه حضور نداشت. حتا کارش هم چیزی غیر از تئاتر بود و این خیلی آشکارا نشان از جفای در حق او داشت. مردی که تئاتر و درام را می‌شناسد، اما دریغا که نمی‌تواند به کارش بپردازد.
خروس
«خروس» از نوشته‌های محمد رحمانیان و درباره دوره حکومت طالبان در افغانستان است. روابط یک خواهر و برادر و یک دختر غریبه که جزیی از زندگی آنها خواهد شد. حمید نژادی از بردسیر این نمایش را کار کرده بود و به حق در ارائه اثر و تحلیل یک گام جلوتر از اجرای خود رحمانیان بود. او در قفس خالی اشاره به خروسی می‌کرد که تمام ماجراها در بود و نبود همین خروس سمت و سو می‌گرفت. رحمانیان در اجرای خروس از یک خروس زنده در صحنه استفاده کرده بود اما نژادی با حذف آن باعث شده بود که هم نبود نامزد ماه‌جان که او را در جنگ از دست داده بود و هم نبود مرد حقیقی در زمانه طالبان به شکل تمثیلی در خور تامل در صحنه دیدنی شود. محبوبه قائمی در ارائه نقش لیلما و طیبه سالاری  در ارائه نقش ماه‌جان حضور فعالانه‌‌ای داشتند. نژادی هم در ارائه نقش کاکا نقشبند نیز با خلاقیت در صحنه حضور داشت اما متاسفانه بازیگر نقش سخی داد خشک و یکنواخت بازی‌اش را ارائه می‌کرد و با توجه به تحول‌پذیری مرد، می‌باید او نیز در ارائه بازی‌اش از تنوع حسی و رفتاری برخوردار می‌شد. مشکل عمده این اجرا کندی ضرباهنگ بود که این هم به خاطر تاکیدگذاری بر لهجه و گویش افغانی بود.
دو به دل
"دو به دل" یک نمایش واقع‌گرا و مبتنی بر جغرافیا و فرهنگ بومی کرمان است. نمایش درباره دو به دل شدن یک خانواده در رابطه با جابجایی نوزادشان در زایشگاه است.
در این نمایشنامه شخصیت کتابفروشی وجود دارد که طرف دوم قضیه است چراکه فرزند او با فرزند یک سید به احتمالی جابه‌جا شده است. این کتابفروش متن نمایشی پدر استریندبرگ و کرگدن اوژن یونسکو را برای مطالعه در اختیار یک مرد فضول قرار می‌دهد. این خود ارجاعات بینامتنیتی را ایجاد می‌کند که بار علمی نمایش را بالاتر می‌برد. حتا در نقطه پایانی نیز با توجه به آن که هنوز سید از بدگمانی خود دست نشسته است، کتابفروش باز با اشاره به نمایشنامه اتللوی مغربی اثر ویلیام شکسپیر ارجاعات بینامتنی خود را کامل‌تر می‌‌کند چراکه برای کنجکاوان روشن خواهد شد ‌که اگر سید بخواهد بر گمان بد خود اصرار بورزد سرنوشتی همانند اتللو در پیش خواهد داشت. جلیل امیری در نویسندگی، خلاقه عمل کرده و آنچه می‌نویسد مابه‌ ازای بیرونی پیدا می‌کند و از سوی دیگر نوآوری و نگاه جزیی‌نگر و مینی‌مالیستی‌اش اثر در خوری را در صحنه موجب می‌شود. او به همراه   نادر فلاح در کارگردانی نیز همین نشانه‌های متن را در صحنه به منصه ظهور رسانده‌اند. اما در صحنه پراکندگی بیش از حد در استفاده از وسایل صحنه و دکور موجب اتلاف وقت در برقراری یک اجرای دقیق و سلیس می‌شد. بازی‌های امیر کارگران، نادر فلاح و فاطمه رادمنش هم در این نمایش به اتفاق بازیگران خردسال، نوجوان و پیر مثال‌زدنی بود.
وقتی از مرگ مؤلف حرف می زنیم، از چی حرف می‌زنیم  
نمایش «وقتی از مرگ مولف حرف می‌زنیم، از چی حرف می‌زنیم» نوشته مازیار نیستانی و کار مجید عتیق نیز با بهره‌مندی از زندگی و آثار صادق هدایت ارائه شده بود. جمعی از شخصیت‌های داستان‌های هدایت بر آن شده‌اند تا سرنوشت خود را با طغیان علیه نویسنده تغییر دهند. این اتفاق با مرگ هدایت و ارائه گزارشی از این مرگ ناممکن می‌شود. اما جا داشت تا در این بازنگری و نگاه خاص با ارجاعات بینامتنی یک پایان باز برای نتیجه گرفتن از این موقعیت اتفاق بیفتد. متاسفانه همین نامفهوم ماندن پایان، مانع از تحقق شکل منسجم یا برخوردار از تئوری قوی در صحنه می‌شد؛ با آنکه مجید عتیق توجه خاصی به عناصر بصری مانند طراحی صحنه، لباس، چهره‌پردازی و نور داشت. همچنین این کارگردان در انتخاب و هدایت بازیگران نیز تلاش چشمگیری داشت. متاسفانه به نتیجه نرساندن موقعیت مانع از یک ارتباط متکامل و نسبی از موقعیت می‌شد. با آنکه در این نمایش تئوری مرگ مولف از رولان بارت و ارجاعات متن‌های صادق هدایت فضای در خوری را در نگاه اول به وجود آورده بود، همین خود استنباطی اولیه از ایجاد یک نمایش پست مدرن می‌داد که در کلیت اجرا برای رسیدن به آن نیز گام‌های موثری برداشته شده بود. متاسفانه این اثر به دلیل همان ایرادات وارد بر متن از تحقق نهایی چنین سبک و شیوه‌ای بازمی‌ماند.
چیزهای پشت پنجره
«چیزهای پشت پنجره» برداشتی آزاد از متن "اسب‌های پشت پنجره" ماتئی ویسنی یک است. عبدالرضا قراری سعی بر آن داشت تا موقعیت تاریخی و جغرافیایی متن را که وابسته به اروپا و قرون گذشته است، به منطقه خاورمیانه و زمان معاصر تغییر دهد. این خود خبر از یک دراماتورژی در خور تامل می‌دهد. متاسفانه او هم در اجرا و عملیاتی شدن ایده باز می‌ماند. این باز ماندن هم با تمرین و اجرای عمومی مرتفع خواهد شد؛ چرا که کارگردان هوشمندانه در صحنه حضور دارد. او در ارتباط بیشتر با بازیگرانش از عهده برقراری یک ضرباهنگ دقیق و ظریف با توجه به سه‌گانه بودن فضای حماسی، نوستالزیک و تغزلی و در نهایت خلاگونه هر سه اپیزود برخواهد آمد. عبدالرضا قراری ایران، افغانستان و عراق را بهانه این سه اپیزود قرار داده و همین خود عاملی برای ارتباط تنگاتنگ با مخاطب خواهد شد.
نمایش‌های دیگر
«سوگ مادیان سرخ» نوشته و کار علی محمد رادمنش هم می‌توانست یک اجرای قابل تامل باشد متاسفانه پایان شعاری مانع از چنین اتفاقی می‌شد. نمایش در بهره‌مندی از تعزیه موفق است. کارگردان بر آن است تا اختلافات اهل یک خانواده را بر سر اجرای تعزیه نمایان کند. اما غافل از آنکه برخی از پایان‌ها زورکی و نخ نما می‌نماید و این خود پیکره یک اثر را از هم می‌پاشاند. در عین حال نگاه اجرایی موجب می‌شد که همچنان یک کارگردان متفکر را در پس اثر ببینیم.
«آزوزار» با آنکه در بومی‌گرایی موفق بود اما لطمه شدید را از چفت و بست‌های لازم در متن نمایش می‌خورد. همین نقص در بازی و صحنه نیز نمود یافته بود. «خانه گورستانی» نمی‌توانست اتفاق در خوری را نمایان کند با آن که سعی می‌کرد اندیشمند بنماید. متاسفانه این نمایش هم از واقعیت‌های پیرامون زندگی هنرمندانش فاصله می‌گرفت و نمی‌توانست تبدیل به حقیقتی ناب شود. «نون و پنیر و سگ» هم در ارائه یک متن روانشناختی با چنین مشکلی روبرو می‌شد که اولا مابه ازای بیرونی نداشت، ثانیا در بازنمایی یک موقعیت پریشان و روان رنجورانه از منطق و ادله لازم دور می‌ماند، برای همین نیز در ارتباط گرفتن با تماشاگر موفق نبود.
«یک نیمکت و دو مرد» از نوشته‌های چیستا یثربی بود که در برگیرنده یک موقعیت ساده و شگفت‌انگیز بود. یک پسر و یک مرد برای دیدن یک دختر روی نیمکتی در پارک انتظار می‌کشند اما سرانجام در می‌یابیم که این مرد پدر دختر است که برای محک زدن دامادش به اینجا آمده است. در اجرا نیز همه چیز در تابعیت از متن پیش می‌رفت و به صورت منطقی نمی‌توانست یک اتفاق بارز تلقی شود.
نتیجه
کرمان هم مثل نقاط دیگر استعدادهای درخوری دارد که متاسفانه چوب ندانم‌کاری‌ها را خورد. شهر کرمان هنوز مجهز به تالارهای در خور تئاتر امروز نیست و از سوی دیگر به دلیل نداشتن برنامه منسجم در زمینه ارائه آثار به شکل اجرای عمومی با صور ناپخته و کالی مواجه شده که در درازمدت و با تمرین‌ها و اجراهای پیاپی می‌توان این نقص کلی را از بین برد وگرنه همانند یک غده سرطانی با بحرانی دیرینه و غریب مواجه خواهند بود.
تئاتر کرمان در دو زمینه متن و طراحی صحنه و دیگر عناصر دیداری دچار فقر شدید مطالعاتی و اجرایی است. برای رفع این نقص عمده نیاز به مشارکت هنرمندان دیگر نقاط کشور است و حتا می‌توان از مشاوره هنرمندان تجسمی استان برای چیره شدن بر آن استفاده کرد. کارگردان و بازیگر در کرمان هست اما متاسفانه تالار و اجرای عمومی خیلی کم است تا این نیروهای انسانی و هنرمند بتوانند استعدادهای خود را در حد شکوفا و بالنده‌ای عرضه کنند.   
انصافا حمید نژادی، نادر فلاح، جلیل امیری، مجید عتیق، عبدالرضا قراری و علی‌محمد رادمنش و تعدادی دیگر که در این جشنواره حضور نداشتند، می‌توانند در سطح ملی حرفی برای گفتن داشته باشند و این خود مرهون توجه مسوولان است تا بر بالندگی آنان بنازند.