نگاهی به نمایش ”آواز دورترین کرانه مهآلود زمین” نوشته ”ایوب آقاخانی” و کارگردانی ”شهرام گیلآبادی”
تنظیم و متناسبسازی پاساژهای حسی، تحرک بخشی به گفتار و ایجاد ریتم در روایت و اجرا در حقیقت به واسطه تسلط و قدرت تیرانداز در بازیگری به انجام رسیده و به همین دلیل سیما تیرانداز را میتوان موفقترین عضو گروه این نمایش دانست.

مهدی نصیری: نمایش "آواز دورترین کرانه مه‌آلود زمین" بیش از آنکه در حوزه ادبیات دراماتیک قابل تحلیل و نقد باشد، اثری متکی بر جنبه‌های ادبی و بیشتر نزدیک به ادبیات روایی و گفتاری است. پیش‌تر ایوب آقاخانی را به عنوان درام‌نویسی می‌شناختیم که علاقه‌مند به تئاتر قصه‌گوست و حتی اگر قصد بیان اندیشه و مفهومی را داشته باشد، آن را در قالب یک داستان و با توجه به جذابیت و گیرایی عناصر داستانی درام در معرض انتقال می‌گذارد.
اما آقاخانی در این نمایش رسم همیشگی را که در آثارش رعایت میکرد، پشت سر میگذارد و از همان لحظه آغاز با جملهها و کلمات و واژهها بازی میکند؛ "آنگاه که فرد را سودی نیست، خردمندی درد ایست" ایوب آقاخانی نمایشنامه جدیدش را سراسر بر مبنای گفتار و کلام مورد پرداخت قرار داده است. قهرمان نمایشنامه او پیش از آنکه یک شخصیت دراماتیک باشد بازیگری است که نطق میکند. در واقع بیان مستقیم اندیشه، آن چیزی است که مهمترین آسیبها را متوجه کار کرده است. نمایشنامه پتانسیل لازم برای درگیر کردن مخاطب را با خود به همراه ندارد و تنها میخواهد با اندیشه و محتوا پل ارتباطی میان تئاتر و مخاطب را ایجاد کند.
نمایشنامه در این مسیر همچنین تراژدی یونانی ادیپ و باز شناخت و وقایع بعد از آن را محمل پرداخت قرار میدهد و با جانشین کردن جایگاه قهرمان با ادیپ و آنتیگون، چالشی ژرف ساخت را به اقتباس میگذارد و قصد دارد به مضامینی امروزی دامن بزند.
ظاهراً نمایش با اطمینان از آنکه اشتراکاتش با تراژدی کلاسیک یونانی با شناخت و تجربه مخاطب ارتباط برقرار میکند، تنها به همین مفاهیم، شعارها و اندیشههای مستقیم اکتفا کرده و چندان مقید به طرح داستان، خلق چالش واکت دراماتیک و علاقهمند به قصه نبوده است.
آنچه در صحنه نمایش "شهرام گیلآبادی" اجرا میشود، تصویر تخت و بیجان از ادیپ شرمگین و مندرس و آنتیگون در بند است که پیشزمینه آغاز، آغاز و ادامهای از زندگی و تفکر درگیر با جامعه را به نمایش میگذارد. جامعهای که سراسر به واسطه تقابل با خردمندی مورد انتقاد قرار میگیرد و قهرمانی که مدام تماشاگر را دعوت به گفتن میکند: "چیزی بگو!"
مفهوم و ژرف ساخت نمایش گیلآبادی به همان اندازه که جذاب، مفید و امروزی است، راه مناسبی را برای در معرض انتقال به تماشاگر قرار گرفتن، در اختیار ندارد.
در واقع بازیگر نمایش تنها دردها و انتقاداتش را در قالب یک مونولوگ چهل و پنج دقیقهای برای تماشاگر بازگو میکند و تنها ترفندی که گیلآبادی برای جبران تنهایی این بازیگر به کار برده، اضافه کردن نفر دومی است که در میان تماشاگران میچرخد و سعی دارد آنها را بیشتر با گفتار مرتبط کند.
بازیگر دوم پژواک صدای زن را تکرار میکند و گویی آنکه بر برخی از گفتارها و شعارهای متن تأکید میگذارد.
حتی به گونهای دیگر میتوان این شخصیت دوم را یک نیروی بازدارنده هم دانست. این بازیگر علیرغم آنکه قصد دارد تأکید کند و نکاتی را برجسته سازد، در برخی از زمانها توجه تماشاگر را به حضورش جلب میکند و توجه را از بازیگر اصلی و گفتارش میگیرد.
تماشاگران "آواز دورترین کرانه مهآلود زمین" گرداگرد صفحهای که از بالا آویزان شده و بازیگر روی آن نقل میکند، نشستهاند و با حجم گستردهای از کلمات و واژهها مواجهند. گفتار نمایش سریع و بیمقدمه آغاز میشود و صفحه متحرک و تلاش بازیگر هم کمکی به این روایت سریع گفتار نمیکند.
از سوی دیگر به سختی میتوان روایتهای داستانی را که قصد دارند با روایت آشنای کلاسیک ارتباط برقرار کنند و به رویدادها و مفاهیم امروزی متصل شوند، اداراک کرد و از آنها نتیجه گرفت.
گیلآبادی همچنین قصد داشته تا قهرمان نمایشاش را همچون پژواک صدای او با قرار دادن آینههای متعدد بر گرداگرد صحنه به نوعی تکثیر کند و این قهرمان و تصویر آشفتگیها و درماندگیهایش را به اندازه تعداد [:sotitr1:]تماشاگرانش در سالن تکرار نماید، اما اینکه این تکثر بخشی تا چه اندازه به کار و فرایند اجرا کمک میکند را باید در نتیجه نوع ارتباط مخاطب با اثر مورد تحلیل قرار داد.
این طور به نظر میرسد که آینهها و تخته معلق در سالن بیش از آنکه به خرده روایتهای کلاسیک مربوط باشند، قصد دارند تا سیال بودن مفهوم خواستن، بودن، اندیشیدن و خرد ورزیدن را بر کشتی معلق در فضا و به صورت تکثیر شده در اطراف و پیرامون تماشاگر به نمایش بگذارند. مسلماً گیلآّبادی به دنبال جاری کردن این مفاهیم در فضای ذهن و اندیشه مخاطب امروزی بوده است، همچنان که شعارها و هشدارها و نالههای زن و پژواک و تکرار گفتارش توسط مرد همراه و رادیویی که با خود دارد، چنین کارکردی را تا اندازهای امکانپذیر میکند.
نمایش شهرام گیلآبادی در واقع بیش از هر چیز در تبدیل کردن درام کلاسیک و تفسیر ژرف ساخت آن در قالب یک روایت ایرانی و انطباق آن با مفاهیم جاری و ساری در ذهن مخاطب ایرانی موفق بوده اما در عین حال به نظر نمیرسد که این تبدیل، موفقیت در اجرا و ارتباط ایجاد کردن با مخاطب را با خود به همراه داشته باشد.
دیگر آنکه، سیما تیرانداز و انرژیای که در اجرا میگذارد، بخش مهمی از تواناییهای اجرا را به خود اختصاص داده است. تیراندازی که تجربه بازیگری تنها در صحنه را پیشتر هم داشته و به عنوان نمونه سال گذشته در "پریخوانی عشق و سنگ" موفق هم نشان داده است، در نمایش گیلآبادی موفقترین بخش کار را با بازیاش نتیجه داده است.
تنظیم و متناسبسازی پاساژهای حسی، تحرک بخشی به گفتار و ایجاد ریتم در روایت و اجرا در حقیقت به واسطه تسلط و قدرت تیرانداز در بازیگری به انجام رسیده و به همین دلیل سیما تیرانداز را میتوان موفقترین عضو گروه این نمایش دانست.
"آواز دورترین کرانه مهآلود زمین" قصد دارد مفهومی جدی، عمیق و امروزی را بیان کند. شاید مهمترین کاستی این نمایش در اختیار نداشتن مؤلفههای مناسب برای درگیرسازی مخاطب در وهله نخست و دشوارگویی زبانی در مرحله بعد باشد.