نگاهی به نمایش ”بیداری در خواب هزار من” نوشته و کار ”علی ثقفی”
معرفی موضوع خواب، روایت و نقل اطلاعات و سپس چالش میان دو نگرش مذهبی زنها در دو سمت خوابهای سعید قرار گرفته است. این نوع چینش صحنه در اجرا البته به تقسیمبندی حوزههای درگیری و نیز به دست دادن شکلی برای ارائه طبقهبندی شده اطلاعات کافی به نظر میرسد.

مهدی نصیری: تئاتر دینی در ایران همواره بزرگ‌ترین و مهم‌تری آسیب‌ها را از ناحیه تکرار کلیشه‌ها و باقی ماندن در محدوده موضوعات و فضاهای تجربه شده متوجه خود دیده است. شاید دلیل شیوع چنین آسیبی در تئاتر دینی را بتوان در نگاه سطحی و شتابزده هنرمندان نسبت به موضوع‌ها مورد جست‌وجو قرار داد.
اما واقعیت این است که این کاستی میتواند با برخی تغییر نگرشها و در ضمن با توجه و مطالعه بیشتر در تاریخ دینی یا حتی تمرکز بر موضوع کاملاً به یک نقطه قوت تبدیل شود.
چند سال پیش نمایشنامه رستگاری در شب دور به قلم طلا معتضدی، چنین تجربهای را با موفقیت پشت سرگذاشت. در واقع کلیشهها و تابوهای سطحی و نگاه سفارشی و ساختگی که در بسیاری از آثار ضعیف تئاتر دینی در دورههای مختلف وجود داشت با آثاری از این دست شکسته شد.
نمایش "علی ثقفی" هم به طور مستقیم متأثر از نمایشنامه متفاوت معتضدی با بازنگری و تولید شده است. "بیداری در ..." همان داستان، چالش میان عروس و مادر شوهر، باغ، اتاق طبقه بالا، طب الرضا، مرد در حال مرگ و رستگاری حقیقی و دروغین و... نمایشنامه معتضدی را دستمایه کار اجرا قرار داده است؛ با این تفاوت که یک بازنگری کوچک تنها برخی از مؤلفههای ساختار داستان را با هم جابجا کرده است. در نمایشنامه معتضدی چالش اصلی میان مادر و عروس است و عمو همچون یک واسطه در میان آنها قرار میگیرد. در نمایش ثقفی هم علیرغم تلاش برای اختصاص دادن داستان به مرد جوان، ساختار عملاً به همان شکل عمل میکند و باز هم درگیری اصلی میان مادر واقعی سعید و عروس اوست.
البته در کنار اینها ثقفی تا اندازهای در تلاش برای تغییر فضای "رستگاری ..." به نوعی به فضای وهمآلود و کابوسوار دست پیدا کرده است. این فضا در خوابهای سعید تعریف میشود. خوابهای پریشان مردی که ادامه یک نسل ناگزیر تعریف میشود که به واسطه ناآگاهیاش در مقابل سرنوشت بیتقصیر نشان داده میشود.
ثقفی چالش میان دو زن، که یکی نماینده رستگاری و دیگری نماینده رستگاری دروغین است را در خوابهای این شخصیت مدد تکثیر کرده است. نقطه اوج چالش میان دو وجه رستگاری آنجاست که مرد جوان در خواب به جنینی تصمیم گیرنده تبدیل میشود. هویت سعید در این صحنه به واسطه معرفی فرزندش تعریف میشود و در مقابل این پرسش که تمایل به، به دنیا آمدن دارد یا نه در میان دو زن (دو وجه رستگاری) زمان به زمان، به گذشته بازمیگردد تا اینکه سرانجام به سلمان پسر عبداللهبن بشیر در سال 195 هجری میرسد.
در حوزه ژرف ساخت "بیداری در ..." پس از بازگشت به نقطه آغاز (عبداللهبن بشیر) به یک برداشت دینی متفاوت میرسد و دوباره به امروز بازمیگردد.
عروس: اون پسر منه، میخواد به دنیا بیاد!
مادر: اون بچه منه، نمیخواد به دنیا بیاد!
این حرکت میان گذشته و امروز و تحلیلی که نسبت به آن داده میشود، مهمترین ویژگی است که کار ثقفی را از متن معتضدی متفاوت میکند. در واقع "رستگاری در... " بیشتر به دنبال طرح و بسط رویدادهای قوی دراماتیک و خلق فضایی کابوسوار است، اما نمایش علی ثقفی تمایل دارد تا تحلیلی دینی ارائه بدهد و فضایی میان خواب و بیداری واقعی و معنوی بیافریند.
اما شیوهای که ثقفی برای اجرای نمایشاش از آن استفاده کرده در انتقال این تحلیل و حداقل در فضاسازی برای بیان موضوع چندان مطلوب و مناسب به نظر نمیرسد. صحنه یک تختخواب و دو صندلی را شامل میشود. سعید بر روی تخت خوابیده و مادر و همسرش در دو سمت کنار او نشستهاند.
معرفی موضوع خواب، روایت و نقل اطلاعات و سپس چالش میان دو نگرش مذهبی زنها در دو سمت خوابهای سعید قرار گرفته است. این نوع چینش صحنه در اجرا البته به تقسیمبندی حوزههای درگیری و نیز به دست دادن شکلی برای ارائه طبقهبندی شده اطلاعات کافی به نظر میرسد. اما مهمتر از این آن است که آیا این نوع آرایش اجرا و نوع پرداخت مؤلفههای دیگر اجرا در گستره دیداری آن، آیا کمکی به خلق محتوا میکند و باز هم مهمتر اینکه آیا این شیوه در انطباق با محتوا و ژرف ساخت اثر قرار میگیرد؟
نمایش ثقفی در خلق اتمسفر و ایجاد روح غایی اثر چندان موفق نیست و به نظر میرسد که تقسیمبندی صحنه و قرار دادن حوزههای تفکر دینی (طرفین چالش) و تقارن حضور آنها در دو طرف جایگاه حضور شخصیت محوری، مهمترین آسیبی است که شکل کلی آن را به گونهای مکانیکی و بیروح جلوه میدهد.
[:sotitr1:]جایگاه ثابت شخصیتها در سه نقطه البته میتوانست با تحرک در بستر رویداد دراماتیک به حرکت درآید. اما بهتر بود که پیش از تجربه این شگرد، نتیجه آن یا دست کم چگونگی بازخورد دیداری آن در مواجهه با تماشاگر نیز مورد ارزیابی قرار میگرفت. شیوهای که ثقفی در اجرا مورد پرداخت قرار دهد بیش از آنکه در خدمت روایت ذهنیت و خوابهای قهرمان باشد، اسیر الگوهای چینش میزانسن و آرایش صحنهای است که تابع الگوهای مدرسهای است.
شاید بهتر بود که مؤلفههای اجرا به جای آنکه مفهوم و نشانههای مفهومی تکرار شده را بر منظور تحمیل کنند، در پی ارائه روایتی ساده و در خدمت مضمون و مفهوم داستان باشند. استفاده از تقارن سفید و سیاه و مثلاٌ تقسیم پشت سر و جلوی روی بازیگران به این دو رنگ برای تعیین حضور مشترک دو به دو آنها در هر صحنه، نه تنها کمکی به کار نمیکند، بلکه بیجهت آن را با فرم و شکلی باسمهای همراه میسازد. چرخش دو به دو شخصیتها رو به تماشاگر به راحتی حضور در لحظه آنها در مقابل یکدیگر را نشان میدهد و هیچ نیازی به استفاده تکراری از سفیدی و سیاهی ندارد.
نورپردازی همچنین سایهها بیش از آنکه اهمیت وکارکرد داشته باشد، خودنمایی میکند. نورپردازی و استفاده از سایهها به جز در صحنهای که چالش دیدگاههای مذهبی دو زن به اوج میزند و سایه آنها به عنوان پیش زمینههایی از تفکر آنها در پشت سر آنها قاب میشود، تقریباً هیچ کارکرد دراماتیکی در اجرا پیدا نمیکند.
نمایش "علی ثقفی" به جز این مؤلفهها بدون شک باید متکی بر بازی بازیگرانش باشد. بازیگران علاوه بر فضاسازی در هر لحظه میبایست، بخشی از شخصیتها را هم بازسازی کنند و در کنار اینکه چندین و چند فضای حسی را بسازند، فکر و اندیشه را هم با شخصیت درآمیخته و در فضای خواب و وهم ارائه دهند.
در حوزه کار بازیگران بدون شک معصومه رحمانی بیش از دو بازیگر دیگر موفق نشان میدهد. هر چند هر سه شخصیت نمایش ضعفهای بسیاری در پرداخت دارند و ایرادهایی را از نمایشنامه به بازی بازیگران تحمیل میکنند، اما رحمانی با خلاقیت و تلاش زیادی که صرف اجرای کارش کرده واقعاٌ چیزی فراتر از شخصیتها را ارائه میکند و به ویژه در فضاسازی و خلق پاساژهای حسی بسیار موفق است.
محسن حسنزاده و پرنیان گودرزی اما کاملاً براساس مشخصاتی که شخصیت و ساختار اجرا برایشان تعیین کرده عمل میکنند، البته بر این اساس نمیتوان ایرادی بر کار آنها وارد دانست؛ چرا که فراتر رفتن از این محدوده اگر با بیدقتی همراه میبود، حتی میتوانست به نتیجه معکوس منتهی شود. به هر حال آنچه امروز در "بیداری در ... " از این دو بازیگر میبینیم به قدر کفایت در خدمت نمایش و مضمون آن است.