نگاهی به نمایش«ژولیوس سزار به روایت کابوس» نوشته نغمه ثمینی و به کارگردانی کیومرث مرادی
نمایش«ژولیوس سزار به روایت کابوس» گام مثبت و مفیدی است در ارائه نمایش هوشمندانه و فارغ از روزمرگیهای رایج در کشور ما.
مشهود محسنیان:نگاه تازه یا دیگرگونه به متون نمایشی قدیمی و اجراهای مختلف از آنها روی صحنه، در دنیای نمایش چیز تازهای نیست و بارها به شیوههای مختلف تکرار شده است. این امر تا جایی پیش میرود که گاه، حتی اندیشه اصلی یک اثر نوشتاری یا به اصطلاح ادبی، دستخوش تغییرات و دست کاریهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ... یک جامعه میشود یا در برخی موارد، ساختار، خود را به اشکال دیگری مینمایاند.
نمایش«ژولیوس سزار به روایت کابوس» با نگاهی که به نمایشنامه شکسپیر داشته است، سعی دارد، طرح و توطئه تازهای را در بطن همان داستان، پرورش و به تماشاگرش ارائه دهد. اولین مسئله مهمی که در برابر این نمایش با آن مواجه هستیم، این است که آیا این داستان تازه با سر و شکل و تکنیک و درونمایهای که آن را از زاویه دیگری روایت میکند و چهرهای تازه میبخشد، در جلوه دادن خود به تماشاگر و بیان تمامی زوایایش موفق عمل میکند یا خیر. در واقع، توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که این نمایش، قرار نیست اجرای دیگری از نمایشنامه شکسپیر باشد و حتی بازنویسی متن یا بازخوانی آن هم نیست. به اعتقاد من این نمایش اگرچه بر پایههای اثر کلاسیک شکسپیر بنا شده است، اما شخصیتی منحصر به خود دارد و علاوه بر مایههای شکسپیر، اندیشه نویسنده خود را بر دوش میکشد که از اهمیت اساسیتری برخوردار است.
بهترین شکل نگاه به این نمایش این است که بدون افتادن در ورطه مقایسه آن با منبع برداشت یا اقتباس آن را به عنوان اثری مستقل مد نظر قرار دهیم و به دنبال خصوصیات و ارزشهای نمایشی فعلی آن باشیم. اما در خود این نمایش، نکاتی وجود دارد که ما را از دنبال کردن این شیوه نگاه باز میدارد و به مقایسه میکشاند. هر چه نمایش پیشتر میرود، بیشتر احساس میکنیم که این نمایش و نمایشنامهاش نیازمند پیش زمینه فرهنگی تماشاگر درباره اثر شکسپیر هستند. شاید نغمه ثمینی که به عنوان نویسنده این نمایش حضور دارد و قدرت نویسندگی خود را در آثار قبلیاش به اثبات رسانیده است، به عمد به این سمت رفته باشد. اما موضوع اصلی اینجاست که رابطه تنگاتنگ میان نوشته او و نمایشنامه شکسپیر در نهایت به نفع اثر تمام نمیشود و نقاط مبهمی را در ذهن تماشاگرانی که اثر شکسپیر را نخوانده یا ندیدهاند، بر جای میگذارد و همین اثر به خود کفایی این نمایش و تسلسل اتفاقات و زنجیره منطقی داستانیاش، لطمه وارد میکند.
از جمله این موارد را میتوان در شخصیتپردازی و همچنین سیر حوادث نمایش دید. زمانی که توطئه مرگ سزار چیده میشود، تکیه نمایش بر پیش زمینههای متن شکسپیر، باعث میشود از انگیزههای شخصیتهای نمایش برای انجام این امر خطیر بیخبر بمانیم. انگیزه قتل سزار به صورت بسیار گذرا توسط آنها بیان میشود و به مرز باورپذیری نمیرسد. دیگر آن که«بروتوس» برای تماشاگر، ناملموس به نظر میآید. باید این نکته را بپذیریم که تماشاگر، الزامی برای دانستن نکات متن شکسپیر و گذشته و چگونگی این شخصیتها از پیش، ندارد و بنابراین به تمامی داشتههای همین متن بسنده خواهد کرد. در این جا«بروتوس» بسیار جزئی معرفی میشود و حتی از چرایی خیانت او به سزار به طور کامل با خبر نمیشویم و او تنها به این که صلاح روم در این است، بسنده میکند. این امر در مورد دیگر شخصیتهای نمایش هم صدق میکند.
این نمایش با تکیه بر داستان تازهای که نویسنده بر اساس داستان شکسپیر، تنظیم کرده است، به سمت نشان دادن ایدهای نو در قالب یک داستان قدیمی به امروز در آمده حرکت میکند. نویسنده و کارگردان این نمایش با آگاهی از درونمایه متن اصلی و ساختار آن به سمت ساختن یک اثر تازه میروند و پیچیدگی روابط انسانی را در پیچیدگی طرح قصه و پیچشهای دراماتیک و بیشتر تکنیکی و ساختار گرایانه به تصویر میکشند.
به اعتقاد من حرکت به نویسنده و کارگردان در اجرای یک اثر مبتنی بر نوعی ساختار در هم پیچیده و معماگونه و دارای پس زمینه کلاسیک و انسانی، بسیار قابل تامل و تقدیر است. اما این نکته را نیز نباید فراموش کنیم که در کشور ما این امر در آغاز راه خود است و مسلماً با نقصهای فراوانی روبهرو خواهد شد که این نقصها در تجارب و سیر حرکت آن در زمان، کمرنگ و کمرنگتر خواهند شد. از آن جایی که نغمه ثمینی و کیومرث مرادی را در اکثر مواقع به عنوان نویسنده و کارگردان در کنار یکدیگر دیدهایم، میتوانیم خصوصیات بارزی را از آثار قبلی ارائه شده توسط آنها نام ببریم. یکی از این خصوصیات رازآمیزی موقعیت و شخصیتهای نمایشی است. موقعیت و شخصیتهایی که در نمایشهایی مثل«خواب در فنجان خالی»، «افسون معبد سوخته» و ... به چشم میآمدند، همگی از نوعی پیچیدگی و رازآمیزی خاص برخوردار بودند. در واقع در طرح موقعیتهای نمایش نویسنده و کارگردان سعی داشتند، موضوعی غیر عادی و جذاب را سر راه تفکر تماشاگر بگذارند و از این راه به هدف سرگرم کردن و به تفکر واداشتن وی برسند.
شیوه حرکت خالقان این نمایش اخیر همان شیوه است اما در این نمایش به نظر میرسد که نکات بسیار مهمی در متن اصلی یا حتی در تاریخ جا ماندهاند و به ذهن تماشاگر منتقل نمیشوند.
پیچیدگی داستانی که در نهایت بایستی به یک توطئه خونبار و قتل در پی قتل منجر شود، موقعیت اصلی و برزخی این آدمها را زیر سوال برده است و از نفس کشیدن آن جلوگیری میکند. چرایی قتل سزار، چرایی همکاری«بروتوس»، چرایی کینه«کاسیوس» و همچنین چرایی نقشهها و اهداف«آنتونی» و در آخر و مهمتر از همه چرایی قدرت بیحد و حصر و نابودی همگان به دست کاهن پیر، زیر لایهای از خون و خاک و حیلههای منجر به قتل، کمرنگ شدهاند. حتی به درستی متوجه نمیشویم که چرا سزار خودکشی میکند و به راحتی از قدرت و انتقام گرفتن دست میکشد.
اجرایی که کارگردان و گروه اجرا به کمک بازیگران بر صحنه میآورند، اگر چه در بسیاری از موارد در هماهنگی با متن و حتی در تکمیل آن قدم برمیدارد، اما در برخی نقاط نیز دچار عدم بسط و گسترش داستانی و اتفاقات شده است. تلفیق ماجراها و کابوسهای نمایشی به خوبی در کنار هم قرار گرفتهاند. نکات مثبت بسیاری در متن و خود نمایش هستند که تمامی کسانی که دستی بر آتش دارند یا حتی تماشاگران این نمایش خود به خوبی به درک آنها رسیدهاند و من چندان قصد ندارم به بیان آنها بپردازم، بلکه هدف این است که با ارائه نظری با دیدگاه نقادانه نمایشهای بعدی این گروه به قدرت و انسجام بیشتری همچون کارهای قبلی همین گروه برسند.
شخصاً در مواجهه با پایان این نمایش و«U Turn» یا پیچش دراماتیک نهایی آن، توقع بسیار بیشتری از نویسنده و کارگردان آن داشتم. در حالی که ساختار نمایش به حالتی رازگونه و معماوار پیش میرود، قابل پیشبینی شدن اکت پایانی نمایش چندان قابل توجیه نیست و با توجه به این که از دید من، انگیزه قدرتمندی هم برای به راه انداختن این سری جنایات در اختیار شخصیت کاهن قرار ندارد، این پایان تا حدودی ناامید کننده به نظر میرسد. اما اگر از دید دیگری به این قضیه نگاه کنیم و شخصیت کاهن را نماینده طبیعت، تقدیر یا حتی خدایان بدانیم، بسیاری از موارد قابل توجیه و توضیح هستند. اما در این صورت نیز، قدرت مطلقه تقدیر به شکل شفاهی به تصویر کشیده نشده است و کوبندگی و هراسناکی مد نظر را در اختیار ندارد.
نمایش«ژولیوس سزار به روایت کابوس» گام مثبت و مفیدی است در ارائه نمایش هوشمندانه و فارغ از روزمرگیهای رایج در کشور ما. از این نظر احترام خاصی برای سازندگان آن قایل هستم و امیدوارم همچنان با تکیه بر درونمایههای قدرتمند، کلام آهنگین و ساختارمند، تکنیکهای داستانی و شخصیتپردازی، خلاقیت در ارائه تصاویر و جان بخشیدن به افکار و قدر نهادن به تماشاگران شاهد آثار دیگری از آنها باشیم.