نگاهی به نمایش ”شمشیرهای ژنرال” نوشته ”قدرتالله فتحی” و کارگردانی ”مسعود موسوی”
نمایش مسعود موسوی شروع خوبی هم دارد. فضای تیره و تاریک و پوشیده در سیاهی و خاکستری صحنه و پوشش تیره بازیگران، همراه با ارائه بخشی از تردیدها و سؤالهای اشخاص در قالب اطلاعات محدود و نیز در کنار شخصیت عجیب خدمتکار هتل (مارتا وایگل) با بازی ملودی آرامنیا کاملاً در خدمت ایجاد حس، فضا و تأثیری مرموز و عجیب قرار گرفته است که مخاطب را به خود جذب میکند.

مهدی نصیری: موضوع‌ها و تم‌های مرتبط با سیاست همواره بسترهای فرعی‌ای از مضامین انسانی را هم با خود به همراه دارند. هرگاه سیاست و مبارزه سیاسی در یک گستره مضمونی مطرح می‌شود مبارزه و نتیجه عمل قهرمانان سیاسی از منظری دیگر به حوزه‌های انسانی و اخلاقی هم نزدیک می‌شود.
"شمشیرهای ژنرال" که در کارنامه مسعود موسوی هم اثر متفاوتی مینماید، از این منظر یک اثر سیاسی و انسانی است. اما نوع نگاه کارگردان و نویسنده به موضوع و مواجه او با داستان به گونهای است که تحلیل و نگاه سیاسی تا اندازه بسیار زیادی در حاشیه تم انسانی آن قرار میگیرد. در واقع نمایش ظاهری سیاسی دارد، یا اینکه دست کم از مؤلفههای داستانی سیاسی به نفع طرح معما و رسیدن به تحلیلی انسانی استفاده میکند.
مسعود موسوی، این بار برخلاف آثار پیشیناش به سراغ طرح و معما رفته است و در کنار طراحی ساختار و شکلی که متکی بر چینش پازلوار قطعات است، به دنبال طرح تئاویل و برداشتهای دیگر هم هست. در واقع نگاه چندگانه به واقعه علاوه بر آنکه بر ساختار معماگونه کار اضافه میشود و شکلی زیباتر به اثر میبخشد، در حوزه ژرفساخت هم قضاوت و داوری مخاطب را از چندین منظر به واکنش وا میدارد.
تکرار کشتن در ادامه طرح توطئه و انتقام در ساختار داستان و قرار گرفتن لحظه کشتن در فصل مشترک میان یک روایت که برای چند لحظه قطع میشود، ترفند مناسبی است که موسوی در این نمایش با استفاده از آن قصد به تفکر واداشتن ـ یا بهتر است بگوییم، فعالسازی قضاوت اندیشه ـ مخاطب را دارد. کشتن به وسیله اسلحه در مجموع هشت بار و به دست سه شخصیت از چهار شخص داستان انجام میشود. بهترین نمونه این اتفاق که به اندازه واقعی بودن در هر نوبت میتواند غیرواقعی هم باشد زمانی مورد پرداخت و استفاده قرار میگیرد که تصور انجام گرفتن آن در کنار واقعیت به انجام تولیدش اهمیت پیدا میکند و قضاوت و داوری مخاطب در مقایسه پس و پیش از اتفاق فعال میشود.
نمونه چنین پرداختی را میتوان در فصول مختلف اجرا مورد جستوجو قرار داد. به عنوان مثال آنجا که گئورگ بعد از صحبتی کوتاه با سارا، او را میکشد و پس از یک رفت و برگشت نور، همان صحبت و گفتوگو از چند لحظه قبل دوباره آغاز میشود و با حذف اتفاق (کشتن) ادامه پیدا میکند.
بدین ترتیب کشتن و تکرار آن میتواند به همان اندازه که واقعی است، غیرواقعی هم باشد. البته باید اعتراف کرد که بخشهایی از کارکرد ترکیب پازل ساختار در اجرا مسلماً پیش از آن به گونهای مؤثر و مطلوب در متن مورد پرداخت قرار گرفته است. موسوی و قدرتالله فتحی (نویسنده نمایشنامه) با برهم زدن توالی و ترتیب زمان، نظمی دیگرگونه را برای طرح موضوع به دست آوردهاند که خود این نظم به کارکرد معماگونه و نیز جذابسازی اجرا در ارتباط با مخاطب هم کمک کرده است.
داستان خیلی ساده است؛ شمشیرها ایزاک را بعد از 20 سال وسوسه کردهاند و به شهری کشاندهاند که سالها پیش در آن با یک گروه سیاسی مقاومت، همکاری داشته است. ایزاک در این شهر با گئورگ روبر میشود که سالهاست منتظر دوباره یافتن اوست تا وفاداریاش به گروه مقاومت و در عوض خیانت ایزاک به گروه را اثبات کند. گئورگ که در تمام این مدت به ناحق خائن نامیده میشده اما نمیتواند نقشهاش را آنطور که میخواهد پیش ببرد و به دست سارا، دختر ایزاک، به قتل میرسد.
در واقع قدرتالله فتحی در پرداخت متن و مسعود موسوی در پردازش اجرا زمان و ترتیب رویدادها را اندکی جابهجا کردهاند و ترتیبی جدید به دست آوردهاند که اولاً: در جهت ساختار اصلی قرار میگیرد. دوم: به جذابسازی روایت کمک میکند و سوم: قضاوت مخاطب را در جهت محتوای اثر در معرض تأویلهای چندگانه قرار میدهند.
نمایش مسعود موسوی شروع خوبی هم دارد. فضای تیره و تاریک و پوشیده در سیاهی و خاکستری صحنه و پوشش تیره بازیگران، همراه با ارائه بخشی از تردیدها و سؤالهای اشخاص در قالب اطلاعات محدود و نیز در کنار شخصیت عجیب خدمتکار هتل (مارتا وایگل) با بازی ملودی آرامنیا کاملاً در خدمت ایجاد حس، فضا و تأثیری مرموز و عجیب قرار گرفته است که مخاطب را به خود جذب میکند. انحنا و تیزی در ساخت دکور، استفاده از فضاهای پوشیده و قرار دادن مداوم سوژه در پس آن، نوع بازی مارتا، و مؤلفههای جزئی دیگر هم [:sotitr1:]ویژگیهایی هستند که جنبههای دیداری اثر در رسیدن به هدف آن را تشکیل میدهند.
اما مشکل کار موسوی از آنجا آغاز میشود که قطعات پازل شکل و موضوع را لو میدهند، بدین ترتیب به محض آنکه داستان برای مخاطب روشن شود، جذابیتهای دراماتیک کنار زده میشوند و از این به بعد، اجرا باید تمامی انرژی و جذابیت مورد نیاز را در خود داشته باشد.
نمایش هر چقدر که بیشتر از زمان آن میگذرد، بیشتر به نقاطی از تکرار مکانیکی که نزدیک میشود. قطع و وصل چندین و چند باره نور هم به نوعی دیگر ریتم و ضرباهنگ کار را دچار اشکال میکند. در واقع دلایل زیادی وجود دارد که باعث میشوند "شمشیرهای ژنرال" تقریباً از میانه به بعد جذابیتهای اجرایی و ضرباهنگ یکدستاش را دچار اشکال ببیند.
البته "شمشیرهای ژنرال" همچون دیگر کارهای مسعود موسوی یک اشکال کوچک اما بسیار مهم دیگر هم دارد. در آثار موسوی و بیشتر در کارهای اخیری که از او دیدهام، جای خالی اتمسفر به عنوان روح غایی حاکم بر اثر کاملاً خالی است. در واقع یکی از آسیبهایی که نمایش جدید او را هم رفته رفته با کاستیهایی در زمینه برقراری ارتباط با مخاطب مواجه میکند، این است که کار در ایجاد اتمسفر و روحی که حس و احساس مخاطب را به خود متوجه سازد، با خود درگیر کند و این توجه و درگیرسازی را تا پایان حفظ کند، موفق نیست.
البته باید تأکید کرد که ضعفهای متن هم به ویژه از میانه به بعد باعث میشوند که کاستیهای اجرا در درگیرسازی و ارتباط با مخاطب بیشتر به چشم بیایند و احساس شوند. نمونههایی مثل فراموش کردن توطئه و معما در ساختار و کنار گذاشتن شکل کلی پازل و ارائه مستقیم و رودرروی اطلاعات از این دست ایرادهایی هستند که پیش از هر چیز در متن به آن برمیخوریم. مثلاً آنجا که گئورگ یوخیم در پاسخ به سوالهای سارا به نقل طولانی و مستقیم اجرای شمشیرها و چگونگی زخم زدن به ایزاک میپردازد، روایت اجرایی عملاً در شکل دیگر و برخلاف روال مطلوب پیشین پرداخته شده است.
آنچه موسوی از ابتدا در نمایشاش قرارداد میکند و اتفاقاً به درستی با مخاطب ارتباط میگیرد، بعدها با انواع پرداختهایی از این دست دچار کاستی و ایراد میشود. همین مسئله هم یکدستی و قاعدهسازی و قانونمندی روایت و ضرباهنگ آن را با اشکال مواجه میکند.
به جز اینها به نظر میرسد که نمایش مسعود موسوی تقریباً به آنچه که انتظار میرود دست پیدا کرده است. اجرا با ارائه موجز و مفید اطلاعات و طرح مناسب معما و به چالش کشیدن تأویلها و تفسیرهای مختلف در مواجه با داوری ذهن و اندیشه مخاطب به بخش مهمی از خواستهها و انتظاراتش دست پیدا میکند.
"شمشیرهای ژنرال" تراژدی یک قهرمان مبارز است. گئورگ قهرمان این تراژدی است که سالهای سال به ناحق خائن معرفی شده و در برابر قضاوت اشتباه جامعه منزوی شده است. اما لحظه شیرین اثبات حقانیت او با حضور شبه سیاسی دختر جوان رقیب نمایشیاش (سارا) با چالشی دوباره مواجه میشود. چالشی که در پایان او را به عنوان یک قهرمان شکست خورده همیشگی معرفی میکند:
گئورگ یوخیم ـ ایزاک برای همیشه قهرمان و من برای همیشه خائن ...
تصویری که موسوی در پایان ارائه میدهد، دنیای ذهنی بازیسازان مردهای را عینیت میبخشد که گویی تاکنون حادثه مبارزه کوتاهشان در جریان کشاکشی محدود را روایت میکردهاند هر یک به دست دیگری کشته میشوند و تنها کسی که آگاهتر از دیگران در رأس موقعیت این کابوس مرگ قرار میگیرد، مارتا وایگل پیشخدمت است که حالا انتقامش را از همه و حتی انگار از خودش گرفته است.