در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با ”رسول نقوی” نویسنده و کارگردان نمایش ”تپانچه و سکوت”

اعتقاد دارم اولین اصل هر اثر دراماتیک، ایجاد ارتباط است. وقتی می‌خواهم با مخاطبم ارتباط برقرار کنم در جنس ادبیات گویشی داستانم نیز صرفاً وابسته به فضای داستان نمایش نیستم. کمی ادبیاتم را هم آشتی می‌دهم.

گفت‌وگو با ”رسول نقوی” نویسنده و کارگردان نمایش ”تپانچه و سکوت”

اعتقاد دارم اولین اصل هر اثر دراماتیک، ایجاد ارتباط است. وقتی می‌خواهم با مخاطبم ارتباط برقرار کنم در جنس ادبیات گویشی داستانم نیز صرفاً وابسته به فضای داستان نمایش نیستم. کمی ادبیاتم را هم آشتی می‌دهم.

محسن حسن‌زاده: "رسول نقوی" همانند بسیاری از نویسندگان و کارگردانان جوان تئاتر اعتقاد به آزمون و خطا دارد با این تفاوت که او برای مخاطبش جایگاه ویژه‌ای قائل است. جایگاهی که او را حتی به نرمش در برابر بعضی از انتقادها وا می‌دارد. با وجود این، مخاطب‌محوری نقوی بدون شک ثمرات مفیدی را برای او به همراه خواهد داشت.

وی این بار نمایش "تپانچه و سکوت" را در تماشاخانه سنگلج به صحنه آورده است. نمایش از پهلوان شهری می‌گوید که برای انتخاب جانشین خود از سوی خانواده‌اش، مردم شهر را به آزمون می‌کشد. در این میان عده‌ای با تپانچه‌هایشان به میدان می‌آیند و عده‌ای دیگر خانه‌نشین هستند و سکوت‌شان را به فریاد ارجح می‌دانند. گفت‌وگوی سایت ایران تئاتر را با "رسول نقوی" می‌خوانید:
***
در ارتباط با نام نمایش، اعتقاد دارم "ورودی پنجم" با فضای نمایش منطبق‌تر بود تا عنوان "تپانچه و سکوت"، چرا نام نمایش را تغییر دادید؟

وقتی سالن اجرای من عوض شد، چون از ابتدا قصد اجرا در تماشاخانه "سنگلج" را نداشتم با در نظر گرفتن این نکته که یکی از وظایف کارگردان و نویسنده مخاطب‌شناسی است، هر سالنی برای خود تماشاگر خاص خود را دارد مخصوصاً تماشاخانه‌ای مانند "سنگلج" بنابراین سطح توقعات و نوع نگرش و بینش تماشاگر ملاک مهمی است. وقتی من در ارتباط با محل اجرای خود در یک عمل انجام شده قرار گرفتم احساس کردم عنوان "ورودی پنجم" برای مخاطب این سالن خیلی جاذبه ایجاد نمی‌کند. برای همین، عنوان "تپانچه و سکوت" را که به اعتقاد من برای مخاطب در برخورد اول جذاب‌تر است انتخاب کردم. این موضوع جدای از بحث مرتبط بودن یا نبودن با فضای نمایش است که البته من اعتقاد دارم این عنوان هم مرتبط است چون من از دیالوگ‌های خود نمایشنامه به این نام رسیدم. ولی به گفته شما خود من هم نام "ورودی پنجم" را خیلی دوست داشتم و هنوز هم دارم.
همیشه یک داستان تکراری در ارتباط با نمایش‌هایی که به فرهنگ پهلوانی می‌پردازد وجود دارد و آن انتخاب جانشین پهلوانی است که به هر ترتیب دوره او به پایان رسیده است. در نمایش شما تمرکز بر روی شخصیت‌ها و پرداخت درست آنها در کنار ارتباط این قصه تکراری با دغدغه‌های امروز جامعه درام جذابی را شکل داده که این جذابیت در ساختار نمایش هم آمده است. انتخاب چنین فضایی تنها به دلیل بیان دغدغه‌های شما بود یا اساساً به فضای نمایش‌های به اصطلاح سنتی علاقه دارید؟
درست عنوان کردید. برای من هیچ وقت پرداختن به موضوعات تکراری جذاب نبوده، همانطور که برای هیچ کس جذاب نیست؛ ولی ما مجبوریم برای خلق درام به دنبال بهانه‌ای بگردیم. من احساس کردم برای این نوع گفتن بهترین شکل، رفتن به سمت همین سوژه پهلوان و انتخاب نائب برای او است که در ابتدا مخاطب به شکل تکرار یک سوژه با آن روبه رو می‌شود، ولی رفته رفته ما در بطن متن چیزهای دیگری را می‌فهمیم. احساس می‌کنیم که اگر قرار است چیزهایی را بشنویم که تا به حال شنیده‌ایم در آن گفته‌هایی وجود دارد که بعد از شنیدن آنها می‌فهمیم که امروز هم نیاز داشتیم دوباره برای ما بازگو شود. به هر حال کل "تم‌ها" و موضوع‌ها تکراری است و شما بهتر می‌دانید چگونگی پرداخت این موضوع‌ها اهمیت دارد. نوع زاویه نگاه شما به عنوان نمایشنامه‌نویس در ارجحیت قرار دارد. من سعی کردم نوع نگاهم را نسبت به مسائل روز جامعه‌ام تطبیق بدهم و امیدوارم که این اتفاق افتاده باشد.
اما شما برای بیان دغدغه‌های امروزی خودتان از خلق فضا و جغرافیای درست محدوده زمانی خاصی که مربوط به داستان نمایش است کمی غافل مانده‌اید. در مورد این موضوع توضیح می‌دهید؟
من فکر می‌کنم غفلت نبوده بلکه تعمد وجود دارد. من با اشراف کامل نسبت به فضایی که می‌خواهم خلق کنم سعی کردم فرازمان و فرامکان عمل کنم، یعنی اینکه خیلی به محدود بودن در جغرافیای خاص، افراد و آداب و سنن مرسوم به یک دوره خاص اعتقاد ندارم، چون به این صورت از تماشاگر امروزمان فاصله می‌گیریم.
ولی "مفتش" و "پهلوان" به شکلی که در داستان شماست مربوط به دوره و فرهنگ خاصی است؟
من برای اینکه حرفی را بزنم سر وقت دوره خاصی می‌روم. این دوره زمانی را مخاطب ایرانی احساس کرده چون تماشاگر ایرانی با نمایشی که آشنا نباشد سخت ارتباط برقرار می‌کند. حالا می‌توان در ارتباط با ایجاد این آشنایی بحث کرد. آیا صرفاً با دادن زمان و مکان خاص آشنایی ایجاد می‌شود و یا نه با کدهایی همانند همین کلمه "مفتش" یا "پهلوان"، یا حتی دوره‌ای که ژاندارم‌ها حکم دادند که عزاداری امام حسین (ع) ممنوع است و ... من تعمد داشتم که فضا، زمان و محدوده جغرافیایی خاصی را ایجاد نکنم، برای اینکه به یک محدوده خلاصه نشوم. زمانی که شما خودتان را به یک محدوده خلاصه می‌کنید قطعاً در همان دوره می‌مانید. در ضمن من این نمایش را برای مخاطب ایرانی اجرا می‌کنم که یقین دارم به دنبال قصه است بنابراین سعی کردم قصه طراحی کنم و این قصه را با ذهنیت مخاطبم با همین کدها و فاکتورهایی که عرض کردم، انس دادم.
گاهی هم ارتباط داستان با فضای امروز را به شکلی کاملاً آشکار و کمی سطحی برقرار می‌کنید. مثل به کار بردن واژه‌هایی مانند "معارفه"، "پیچوندن"، "آمار گرفتن" و از این دست کلمات که در تعارض با زبانی است که خود شما در محدوده زمانی خاصی آن را نگه داشته‌اید.
اعتقاد دارم اولین اصل هر اثر دراماتیک، ایجاد ارتباط است. وقتی می‌خواهم با مخاطبم ارتباط برقرار کنم در جنس ادبیات گویشی داستانم نیز صرفاً وابسته به فضای داستان نمایش نیستم. کمی ادبیاتم را هم آشتی می‌دهم. شما کلماتی در این نمایش می‌شنوید مثل "نشتی" و مثال‌هایی که شما گفتید. در به کار بردن این واژه هم من سعی کردم خیلی آشکار نشود و خیلی هم از ماجرا دور نباشد که به چشم بیاید، ولی من برای تماشاگر امروز کارم را اجرا می‌کنم، حتی اگر من این نمایش را 10 سال دیگر هم اجرا کنم، حتماً دست نوشته‌ام را تغییراتی می‌دهم. این یک نگاه شخصی و در واقع سلیقه من است. در چند کار قبلی خودم این نگاه را امتحان کردم و مخاطب را همراه نمایش‌هایم دیدم. برای او مهم این بود که من چه چیزی می‌خواهم بگویم. اعتقاد دارم تماشاگر امروز به دنبال خواندن "رمان" نیست، بلکه قصه‌های کوتاه را می‌پسندد، چون عصر سرعت است و برای همین تماشاگر شاید بگوید من نیاز به توضیح واضحات ندارم. گاهی لازم نیست مثلاً به محدوده جغرافیایی که در ارتباط با آن صحبت کردیم، برگردم و دوباره پایبند به آن باشم.  
[:sotitr1:]اعتقاد دارم شکستن قاب صحنه به دو شکل در این نمایش صورت می‌گرفت که شکل اول کاربردی، خلاقانه و درست بود و شکل دوم کاملاً تکراری و بی دلیل. چرا وقتی شما اینگونه زیبا دو فضای متفاوت را با شکست قاب صحنه خلق کرده‌اید، در لحظاتی هم برای روایت داستان دوباره قاب صحنه شکسته می‌شود که در شکل دوم می‌توانست روی صحنه این اتفاق صورت بگیرد.
صادقانه بگویم خود من هم شاید بعضی چیزها را دوست نداشته باشم، ولی باز هم اعتقاد دارم باید تماشاگر را در نظر گرفت. اگر قرار بود من این نمایش را در تئاتر شهر به روی صحنه ببرم، قطعاً با این چیزی که شما دیدید متفاوت بود. حتی نسبت به اجرای جشنواره فجر من سه کاراکتر اضافه کردم و سه فضای دیگر به کار اضافه شد. در اجرایی که در جشنواره داشتم به همین صحبت شما برگشته بودم و خیلی از مسائلی که به اجرا شکل دم‌دستی بدهد را در کار نداشتم، ولی در اجرای عمومی بسیاری از چیزهایی که به اعتقاد شما تکراری است و به سمت توضیح واضحات می‌رود برای من و شمایی که تماشاگر حرفه‌ای تئاتر هستیم به این شکل است. در واقع من سعی کردم با به کار بردن این توضیحات، تنفسی را برای تماشاگرم در این سالن ایجاد بکنم تا دچار سردرگمی نشود. با توجه به ساختار نمایش اگر این لحظات روایتی که مستقیم‌گویی می‌شود حذف می‌شد، ذهن تماشاگر آشفته می‌شد، چون این موضوع را امتحان کرده و به این نتیجه رسیده‌ام. در بحث تخصصی تئاتر بین من و شما آنچه می‌‌گویید صحیح است ولی من در اجرای عمومی مخاطب‌شناسی کردم و برای من مهم آن بود که ارتباط بین مخاطب و اثر قطع نشود. البته اعتقاد دارم که این کارم غلط نیست، چون برای من فهم مخاطب اهمیت دارد. شاید عده‌ای خرده بگیرند و این کار را غلط بدانند، ولی شما مطمئن باشید اگر این کار را مثلاً در یک شهرستان اجرا ببرم باز هم بنا به فراخور مخاطب آنجا، در نمایش تغییراتی می‌دهم.
البته براساس این مخاطب‌شناسی ما شاهد اتفاقات خوبی در نمایش هستیم. ریتم مناسب نمایش و کشش درامی که با وجود بعضی اضافات همچنان وجود دارد و ما خسته نمی‌شویم به اعتقاد من نشانگر همین مخاطب‌شناسی شما است.
من تا به حال نمایش بالای یک ساعت اجرا نکرده‌ام. چون خودم حوصله نشستن و دیدن نمایش بالای یک ساعت را ندارم، مگر نمایش‌های اساتیدی همچون "سمندریان" و "بیضایی". همان‌طور که گفتم دوره خواندن رمان تمام شده است.
با این دیدگاه آیا نمی‌شود به شما خرده گرفت یا بهتر بگویم از این نترسیدید که فصل یکسری نمایش‌ها مانند آنچه به صحنه برده‌اید و نمایش‌هایی با فضای سنتی هم تمام شده است؟
ببینید همانطور که گفتم "تم" نمایش شاید تکراری باشد ولی فحوای کلام برای مخاطب امروز حرف دارد و تکراری نیست. من قبل از این نمایش هم سراغ سوژه‌ها و مضامین بسیار تکراری‌تر از این رفتم و در بازخورد مخاطب جواب مثبت گرفتم. چون می‌دانستم چگونگی نگاه به این سوژه‌ها مهم است. از این ترس ندارم که با شکل شناخته شده به سراغ نمایشی بروم بلکه از این می‌ترسم که بدون حرف بروم. از این می‌ترسم که ارتباط مخاطب با نمایشم قطع شود. من به عنوان عضوی از جامعه تئاتر، همین که تلاش می‌کنم مخاطب را به تماشاخانه سنگلج بکشم و به سراغ آنچه تا به حال در این تماشاخانه دیده است نروم، می‌تواند منطقی برای گفته‌هایم باشد. با وجودی که زمینه طنز در نمایش وجود دارد اما اصلاً بر این زمینه‌ها پافشاری نکردم تا سطح خودم را پایین نیاورم. اعتقاد دارم اگر برای همراهی مخاطب این کار را بکنم به تئاتر خیانت کرده‌ام. خیلی از دوستان همین مجموعه به من می‌گفتند نمی‌ترسی از اینکه در این سالن اجرا می‌روی چون اینجا سیاه‌بازی می‌خواهند یا به دنبال طنز کلامی هستند، ولی من چون به کار خودم اعتقاد داشتم، مطمئن بودم تماشاگر با نمایش ما همراه خواهد بود.
یکسری المان‌های به کار رفته در نمایش فضاساز بود و به اثر کمک می‌کرد، ولی المان‌هایی هم در طراحی شما وجود دارد که جنبه تزیینی دارد و نقش فضاسازی را هم ایفا نمی‌کند. این دوگانگی هم باز به مخاطب‌سنجی شما باز می‌گردد؟
دقیقاً باز به همان دوراهی رسیدیم. باز عرض می‌کنم اگر شما اجرای جشنواره ما را دیده بودید من هیچکدام از این المان‌ها را نداشتم و فقط قاب‌ها در صحنه بودند. به قول شما وقتی ما تعریفی می‌گذاریم که مثلاً این استکان یعنی چاه لزومی ندارد که باز هم مدام سعی کنیم روی این تاکید بگذاریم. ولی باز هم همان مخاطب‌شناسی و این که در جاهایی جنبه‌های زیبایی بصری و در جاهایی توقعات مخاطب از صحنه، کمی کار را برای من سخت می‌کرد. به جهت اینکه اگر باز هم می‌خواستم به سراغ فضای بی‌چیز بروم، آن وقت مخاطبی که در این سالن کلی رنگ دیده، ممکن بود با فضای نمایش مانوس نشود.