گفتوگو با مهدی افشارقهرمانی، کارگردان«سونات گوجههای سبز»
من در نگرش به رمان سرزمین گوجههای سبز سعی کردم به فضای کلی رمان وفادار باشم و تقریباً ۹۰ درصد کاراکترها هم عیناً از نوشته اصلی برداشت شده، اما بعضی از قصهها و برخی روابط و مناسبتها بعداً اضافه شده است.
مهدی نصرتی:
مهدی افشارقهرمانی فارغالتحصیل کارگردانی تئاتر از دانشگاه سوره در پرونده هنری خود کارگردانی نمایش مرغ دریایی(آنتوان چخوف)، مردی با چمدانهایش، شاه میمیرد، مکبث(اوژن یونسکو)، جایی برای نشستن(لطفالله سیفی)، قهوه تلخ برای آقای شکسپیر(شهرام احمدزاده) را دارد. این روزها نمایش «سونات گوجههای سبز» که اقتباسی آزاد از رمان سرزمین گوجههای سبز نوشته هرتا موله است را در تالار کوچک مجموعه تئاترشهر به اجرا گذاشته است. وی علاوه بر نوشتن و کارگردانی این کار، به عنوان بازیگر نیز روی صحنه حضور دارد.
تا چه اندازه به رمان و نوشته اصلی وفادار بودید و چقدر از آن را استفاده کردید؟
من در نگرش به رمان سرزمین گوجههای سبز سعی کردم به فضای کلی رمان وفادار باشم و تقریباً 90 درصد کاراکترها هم عیناً از نوشته اصلی برداشت شده، اما بعضی از قصهها و برخی روابط و مناسبتها بعداً اضافه شده است. کلیت داستان برمیگردد به کشور رومانی بعد از جنگ جهانی دوم یعنی دوران دیکتاتوری چائوچسکو، دورانی که رومانی درگیر کمونیست خودخواهانهای بود. تقریباً 9 ماه طول کشید تا من این کار را از شکل رمان به یک نمایشنامه قابل اجرا تبدیل کنم و حدود 10 ماه نیز به همراه گروه روی آن کار کردیم تا به مرحله اجرا برسد. نمایش سونات گوجههای سبز اولین بار در جشنواره تئاتر فجر سال گذشته روی صحنه رفت.
بنابراین با هدف به اجرا گذاشتن نمایش در جشنواره فجر به تمرین آن پرداختید؟
نه. من هدفم کار کردن است و مهم نیست که کارم قرار است در کجا به اجرا درآید. ما زمانی میتوانیم بگوییم تئاتری هستیم که کاری انجام دهیم و اصل قضیه هم برای من همین است. با منفعل بودن کاری از پیش نخواهیم برد.
تم نمایش شما چیست و آیا این تم با سوژهای که در رمان به آن پرداخته شده فرق میکند؟
اگر بخواهیم به طور اختصاصی برای نمایش سونات گوجههای سبز تمی مطرح کنیم به نظر من بهترین جمله نفوذ و تاثیر سیستم حکومتی در زندگی آدمها است و این که این حکومتها چطور روی آدمها اثر گذاشته و در زندگی آنها تغییر و تحول ایجاد میکند و گاهاً به نابودی میکشاند. حضور این سیستم و روش آن، تحمیل به شکلی کاملاً رضایت بخش است. آنها سعی دارند به هر نحوی که شده آدمها را در یک مسیر و آن هم فقط در مسیری که خودشان میخواهند حرکت دهند و اجازه ندهند کسی راهی به غیر از دیگران برود. همه باید شبیه هم باشند و این گونه است که هیچ چیز نو و جدیدی ابراز وجود نمیکند چرا که در جامعهای که همه چیز از طرف سیستم ناظر و غالب بر افراد تحمیل میشود نباید منتظر بروز نوآوری بود.
چطور شد که این شکل اجرایی را برای کار خود انتخاب کردید. یعنی شکل پراکندگی صحنهها و پس و پیش بودن گذشته و حال. شما فکر نکردید ممکن است تماشاگر به علت تعدد زیاد صحنههای پس و پیش شده و مجهولات بسیاری که وجود دارد، بعضی چیزها را متوجه نشود؟ مثلاً این که چرا هرتا به سروان گفت دوستت دارم؟ چه کسی افراد گروه را لو میداد؟ آیا کورت لو داد یا خود هرتا و ادگار زیر شکنجه دهن باز کردند؟ سارا خودکشی کرد یا کشته شد؟ اگر خودکشی کرد چرا واگر کشته شد؟ برای چه و توسط چه کسانی این عمل صورت گرفت؟
در واقع سوال شما دو بخش دارد که یکی برمیگردد به ساختار روایی و دیگری به ساختار اجرایی. در ساختار روایی اتفاقات هم مجهول هستند و هم واضح. همه کسانی که فکر میکنند در لو رفتن گروه بیتقصیرند در واقع خود یکی از لو دهندگان هستند. اگر دقت کرده باشید هرتا در صحبتهایش با سروان شروع میکند به گفتن بعضی مسائل در مورد گروه. صحبتهایی هم دال بر گناهکار بودن کورت عنوان میشود. ادگار هم رسماً زیر شکنجه حرف میزند و گئورک نیز به همین صورت. همه همدیگر را لو میدهند و این در حالی است که هر کسی فکر میکند خودش تنها کسی است که لب به سخن باز نکرده است. نکته دوم این است که خود سیستم حاکم سعی در پوشاندن بعضی از مجهولات دارد و علت برخی از سردرگمیهای افراد نمایش، سیستم است. یعنی معلوم نشدن این که سارا خودکشی میکند یا کشته میشود تا حدودی به محتاط کاری و پنهان کاری سیستم نظارتی و شیوه کار سروان بچله برمیگردد. در خصوص شکل اجرای که در نمایشمان به کار گرفتیم باید بگویم من خودم به شدت به عدم تطابق روایی علاقهمندم و در سونات گوجههای سبز نیز خط داستانی مستقیمی را طی نکردم. اعتقاد دارم وقتی روایت یک نمایش به شکل خط مستقیم است، هر چقدر هم که روایت جذاب باشد، مخاطب برای باورپذیری آن کشش زیادی نخواهد داشت. روش روایت به طریقه خط داستانی غیر مستقیم، یعنی همان پازلهای بر هم ریخته که با کنار هم قرار دادن آن به یک خط داستانی مستقیم میرسیم، برای مخاطب تنوع بیشتری دارد. ضمناً علت دومی که باعث شد این شکل اجرایی را انتخاب کنم این است که تماشاگر به تفکر وا داشته شود. تماشاگر با دیدن صحنههایی از آینده و گذشته و حال و با قرار دادن آنها در کنار هم به یک خط مستقیم داستانی میرسد که این به مراتب برای تماشاگر جذابتر و قابل تاملتر است تا نمایش که مخاطب با دیدن آن تنها منتظر است نتیجه و پایان قصه را دریابد. در این شکل نمایشها که روایت با فلاش بکهای متعدد همراه است مخاطب ابتدا از اتفاقی که افتاده با خبر میشود مثلاً کشته شدن سارا، لو رفتن گروه، کشته شدن الا، خود فروشی الا، فروپاشی گروه و غیره و بعد از این است که مینشیند تا چگونگی شکل گرفتن این اتفاقات را ببیند. دلیل دیگری نیز برای انتخاب شکل اجرایی نمایشم دارم. توجه کنید که زمان برای آدمها، زمان مضمحل کنندهای است و گذراندن زمان زندگی اینها را نابود میکند به همین سبب من زمان را به جلو و عقب میبردم تا تماشاگر مدام به چگونگی شکلگیری این اتفاقات آگاه باشد، به نوعی بازی با زمان. ما در ادبیات دراماتیک همواره به دنبال چه میشود؟ میگردیم در حالی که ما در نمایشمان کل اتفاقات را در ابتدا نشان میدهیم و میخواهیم مخاطب چراهای این اتفاقات را پیدا کند.
نمایش شما چند داستان را حول یک محور روایت میکند. آیا با من هم عقیدهاید؟
بله. من فکر میکنم ما در سونات گوجههای سبز تقریباً 10 روایت داریم. 6 روایت حاشیهای از زندگی 6 دانشجو که بعد از اتمام دانشگاه به کار سیاسی میپردازند و در نهایت از هم میپاشند. در کنار این روایتها، کار سروان بچله را به عنوان کسی که مامور است این گروه سیاسی را از قدرت بیاندازد را نشان میدهیم. روایت دیگر، داستانی است که ما از زندگی آدمها آن هم از نگاه هرتا میبینیم که به زندگی 6 ساله آدمهای نمایش میپردازد و نهایتاً روایت کلی است که خود اثر از کل داستان را بازگو میکند.
نظر من این است که لطفالله سیفی در نقش سروان بچله با بازی مسلط و روانش به نوعی بین خود و تمامی پارتنرهایش کنتراست بوجود آورده و با وجود خشن بودن نقشی که به عهده دارد، لطافت و نرمی خاصی را به فضای سنگین نمایش بخشیده است. نظر شما چیست؟
سیفی یکی از بازیگران خوب تئاتر است و بارها در نقشهای متفاوت توانایی خود را نشان داده و دریافت جایزه بازیگری از هفتمین جشنواره بینالمللی دانشجویی فجر آن هم فقط در 6 دقیقه بازی در نقش ملکوم مؤید این مطلب است. او از بازیگران دکتر صادقی هم هست و من چند سالی است که با ایشان همکاری دارم و تقریباً با هم زندگی میکنیم. اولین چیزی که در مورد یک بازجو به ذهن خطور میکند: شکنجه، سرسختی، اعتراف گرفتن از مجرم و از این دست کارها است. سیفی با درک دقیق نقش، وجه احساسی بودن، عاطفه داشتن، دل سوز بودن و همچنین رنج بردن از بیماری سروان بچله را در کنار این همه خشکی و سرسختیاش نشان میدهد. او بسیار فراتر از انتظار من ظاهر شد و همان طور که میبینید با 25 سال سن، نقش یک آدم تقریباً 50 ساله را کاملاً باورپذیر بازی میکند.
ترجیح میدهید تماشاگر کارهایتان چه کسانی باشند؟ یا بهتر بپرسم فکر میکنید مخاطبان کار شما چه نوع مخاطبانی باشند؟
سوال بسیار سختی کردید. باید اعتراف کنم که به این موضوع فکر نکرده بودم اما باید بگویم برای خودم فرقی نمیکند. اگه با خودم باشد من دوست دارم هر کسی کار مرا میبیند با توجه به نوع نگاهش ارتباط برقرار کند. هیچ چیزی برای من لذت بخشتر از این نیست که کارم برای قشر خاصی نباشد و همه بتوانند آن را ببینند. به نظرم اتفاقاً یکی از بزرگترین مشکلات تئاتر ایران دسته بندی مخاطبان است. سم کشندهای که در تئاتر ایران وجود دارد این است که ما باید منتظر باشیم تا فقط دانشجوها، تئاتریها، منتقدان و خبرنگاران برای تماشای کارمان بیایند. ما در واقع داریم کارهای همدیگر را میبینیم، پس نباید منتظر اتفاق خاص و جدیدی باشیم. باید اجازه بدهیم مخاطب عام به سالنها بیاید و این کار میسر نخواهد شد مگر با نگاه باز و هوشمندانه دستاندرکاران تئاتری در ساخت کارهایشان.
در سابقه کاری شما کار کردن نمایشهایی از یونسکو و چخوف دیده میشود. آیا رابطهای بین کارهای گذشتهتان با کار اخیرتان وجود دارد؟
من علاقه زیادی به چخوف، طرز فکر او و نوع نوشتنش دارم. او بیشک یکی از بزرگترین مردان ادبیات دراماتیک جهان است. چخوف تمام ابعاد شخصیت آدمها را در نمایشنامههای خود نشان میدهد و همین مورد یکی از دلایل گرایش من به آثار چخوف بود. علاوه بر علاقه شخصیام، چندین سال در حین تحصیلات دانشگاهیام به طور تخصصی روی زندگی چخوف و آثارش کار کردم و معتقدم حتی مطالعه کردن نمایشنامههایش میتواند کلاس بزرگی برای ما باشد.
چخوف در صحبتهایی که با شاگردانش داشته، نشان دادن موقعیتهای آدمها را نسبت به همدیگر بسیار مهم دانسته و معتقد بوده که باید آدمها را به هم نشان داد و شناساند. لازم است بگویم که پرفسور احمد کامیابیمسک که من افتخار شاگردی ایشان را دارم نیز در گرایش من به سمت چخوف و همچنین یونسکو تاثیر بسزایی داشتهاند. در مورد یونسکو هم باید بگویم ایشان بسیار عالی آدمها را تحلیل کرده است. برخلاف خیلیها که فکر میکنند یونسکو پوچگرا بوده، من معتقدم کسی که میتواند نمایشنامه کرگدن را بنویسد که تماماً امید به زندگی است چطور میتواند پوچگرا باشد!
در مورد موسیقی انتخابیتان در اول و آخر نمایش بگویید؟ و این که توضیح دهید به چه علت در ابتدای نمایش همزمان با موسیقی، بازیگران اسم شخصیت نمایشی خود را عنوان کرده و هر کدام اعلام میکنند که قرار است فلان نقش را بازی کنند؟
ما برای رسیدن به یک اجرای ناب و خالص سعی کردیم از افکت و لباس و وسایل صحنه آنچنانی استفاده نبریم. میخواهیم تجربه کنیم که آیا میشود تماشاگر را بدون جذابیتهای حاشیهای نگاه داشت یا نه. به همین دلیل ما از دو فضای موسیقیایی استفاده کردیم. همچنین در مورد بخش دوم سوالتان باید بگویم ما قصد نداریم به خودمان و مخاطب دروغ بگوییم. لذا از اول عنوان میکنیم که ما بازیگریم و میخواهیم نقش بعضی از آدمهای رومانیایی را بازی کنیم. یعنی اظهار میکنم که شما قرار است یک تئاتر ببینید. این شد که دنبال موسیقی گشتم تا همراه با فرمی که در ابتدا شاهد هستید آن را بشنوید.
شنیدهایم”جهالت“، اسم نمایشنامهای به نوشته خودتان است که در آیندة نزدیک شروع به ساخت آن میکنید؟ آیا این مطلب صحت دارد و اگر این طور است از چه زمانی شروع به کار خواهید کرد؟
بله. میشود گفت ”جهالت” ادامه زندگی آدمهای همین نمایش سونات گوجههای سبز است و در آن جا شخصیتها به گذشته خود حس نوستالوژی پیدا میکنند. این نمایشنامه نیز برگرفته از رمان جهالت نوشته کوندرا است و علاوه بر این که تقریباً برگرداندن آن به نمایشنامه تمام شده است با مجموعه تئاترشهر نیز صحبتهایی انجام دادهایم تا انشاءالله بعد از اتمام اجراهای نمایش فعلی شروع به تمرین کنیم. امیدواریم در پاییز سال جاری بتوانیم آن را روی صحنه ببریم. من اساساً سری کاری را دوست دارم و اگر اثری قابلیت ادامه پیدا کردن داشته باشد حتماً دنباله آن را کار میکنم.
جنایت در کلیسا نیز نوشته شماست و قرار است آن را روزبه ناصری کار کند. همین طور است؟
بله. بین من و ناصری یک ذهنیت مشترک وجود داشت و با صحبتهایی که با هم داشتیم جنایت در کلیسا را که به مسائل مربوط به فوت پاپ در اروپا و مسائل پیش آمده بعد از مرگ ایشان میپردازد، نوشتیم. خبر جالبی که در روزنامه شرق چاپ شد و طی آن تحلیلی بر مادی و سیاسی شدن مذهب در اروپا صورت گرفته بود، خط فکری ما را وسیعتر کرد. جنایت در کلیسا تراژدی است که به قیام یکی از افراد کلیسا و اعتراض او میپردازد.
و حرف آخر...
با توجه به شبههای که در مورد کارهایم به وجود آمده لازم میدانم بگویم من با تئاتر کار سیاسی نمیکنم، چون اساساً هنر ابزار سیاست نیست اما هنر میتواند نقد سیاسی بکند.