نگاهی به نمایش ”معرکه اهل طرب” نوشته ”روحالله ایرجی” و کار ”رهام مخدومی”
حُسن متن بهرهمندی از شیوه قصه در قصه یا نمایش در نمایش است که بر پیچ و خم درام میافزاید، البته این تکنیک در به کار گیری آن در متن روحوضی اهمیت پیدا میکند چراکه در این شیوه همه چیز بداهه و کاملا خطی روایت میشود.

رضا آشفته: نمایش "معرکه اهل طرب"با تمام وفاداری‌اش به اصول نمایش روحوضی از خنثی شدن شخص سیاه (با بازی میثم یوسفی) رنج می برد. در حالی‌که همه می‌دانیم سیاه، زبان تند و تیزی دارد و با نگاه منتقدانه بر آن است تا شرایط روز اجتماع و افراد را در بوته نقد قرار دهد.
وقتی اصلیترین شرایط یک اجرا از بین میرود و یا آن قدر کمرنگ و بیرنگ است که فقط کورسویی از آن باقی مانده است، میتوان امیدی به آن بست؟ در اینجا نویسنده و کارگردان متضرر شدهاند. مطمئنا مساله روز ما ازدواج نیست. منظور این است که جوانان آن قدر دیر یا به ندرت ازواج میکنند که همه پدر و مادرها حاضرند خودشان راحتترین شرایط را برای ازدواج فراهم کنند. متاسفانه این خود موردی است که باید به آن پرداخته میشد. بنابراین حتا این قصه که برای نمایش درنظر گرفته شده چندان باب روز نیست و چون دغدغه ذهنی مخاطب نیست، به ارتباط و تفکر و تاملی هم منجر نمیشود. جز آن که تماشاگر فقط در لحظاتی از نمایش به بازیها و شیرین کاریها بخندد. گروه هم بهتر از هر کسی میدانند که سیاه، لوده و مسخره نیست که بخواهد در هجو و فکاهی کارش را ارائه کرد. بلکه طنز سیاه زبانزد است. اوست که به تلخی و گزندگی شرایط روز را واکاوی میکند. بنابراین این نوع بداههگری هم فقط میخنداند و نمایش را بیشتر در سطح نگه میدارد؛ درحالیکه بداهه سیاه عمیقتر از این حاضرجوابیهاست.
نمایش در نمایش
حُسن متن بهرهمندی از شیوه قصه در قصه یا نمایش در نمایش است که بر پیچ و خم درام میافزاید، البته این تکنیک در به کار گیری آن در متن روحوضی اهمیت پیدا میکند چراکه در این شیوه همه چیز بداهه و کاملا خطی روایت میشود. البته در سیاهبازی بیشتر اتکا بر کلام است و در اجرای رهام مخدومی کمی بیشتر به حرکت و رفتار بها داده شده است تا اینکه بافتاری نوین در اثر تنیده شود.
در یک گروه نمایش، میرزا عاشق دختر پیرمرد بازیگری است. پیرمرد از سر نداری و ناچاری دخترش را به جمع بازیگران افزوده است. قصه نمایش هم درباره پسر مطربی است که عاشق دختر استاد کمانچهنواز خود است، اما خانوادهای با این عشق و وصلت موافقت نمیکنند. حاجی بابا بازاری و حجرهدار است که میانهای با مطربی و ساز ندارد و به همین خاطر اصلا نمیخواهد به وصلت پسرش با یک خانواده مطرب جواب بله بدهد. به همین خاطر وردست و شاگردش که یک سیاه است به همراه مادر پسر دسیسه میکنند که حاجی را به هوای دیدن دختر و ازدواج با او به خانه مرد مطرب بکشانند. موفق هم میشوند؛ اما در آنجا قضیه ازدواج پسرش با دختر مرد مطرب مطرح میشود که چارهای جز بله گفتن ندارد. همین ماجرا بله گفتن پیرمرد برای وصلت دخترش با میرزا را فراهم میکند.
[:sotitr1:]این قصه فقط در پرداخت خود ماهرانه است و شخصیتهای تیپکال در آن نقش پررنگی برای بروز لحظات کمیک دارند. سامان دارابی در ارائه نقش حاج بابا و پیرمرد بازیگر کاملا موفق است و بخشی از خندههای حاضران نیز به خاطر حضور این بازیگر فعال و محرک است که در "باغ شکرپاره" قطبالدین صادقی نقش سیاه متفاوتی را سال گذشته ارائه کرده بود. او در اینجا نیز با آن که سیاه نبود؛ اما در ارائه لحظات شادیآور بسیار کوشیده بود و جواب هم گرفته بود. هر چند برخی از شوخیهایش ساده و دمدستی بود و همین بازیاش را در سطح نگه میداشت. ژاکلین آواره هم در ارائه نقش حاج خانوم حضورش کاملا پر رنگ مینمود. او پا به پای دارابی در ارائه لحظات شاد خوش میدرخشید. مهدی زمینپرداز هم مثل کمدینهای غربی در پیچ و تاب دادن به بدن و بهرهمندی از فیگور و حرکت بر ارائه نقش خود میافزود و بازی متفاوتش را آشکارا عیان میساخت. شاید این تیپ بازیگران امروز بیشتر نیازشان در تئاتر کمدی و طنز احساس میشود؛ چراکه مردم به کمدی رفتار و موقعیت بیشتر از کمدی گفتار و کلام بها میدهند.
سادگی و ایجاز
در طراحی صحنه و لباس هم اتفاق خاصی نمیافتد. همه چیز به سادگی برگزار میشود. اینکه بگوییم سیاهبازی نیازی به طراحی صحنه و لباس ندارد، به خطا رفتهایم. شاید سادگی و ایجاز برای آن یک رکن باشد، اما این دلیل نمیشود که از ایدهپردازی در این عناصر دیداری اجرای سیاهبازی چشمپوشی شود. ممکن است با یک طراحی درستتر اجرا کاملا دیده شود و همین رمز و راز موفقیت آن محسوب شود. اینکه قرار باشد گروهها به دنبال رعایت یک کلیشه رایج باشند راه به جایی نخواهند برد.
بازی سیاه هم متاسفانه با تمام تلاش میثم یوسفی به سروسامانی بایسته ختم نمیشود؛ چراکه کاملا با آنچه برایش تعریف شده بود، بیتحرک و غیر پویا مینمود. در صورتی که در این گونه نمایش حرف اول و آخر را سیاه میزند؛ چراکه در راس همه امور نمایش سیاه است. اوست که همه را از بلاتکلیفی و سرگشتگی بیرون میآورد. متاسفانه فقط به مزه پراندن و حاضر جوابی و ارائه چند مدل حرکت بسنده کردن این نقش را در حد لودگی معرفی خواهد کرد و به هر تقدیر با این شیوه از بازنمود حقیقی این نقش فاصله خواهد افتاد.