نگاهی به نمایش«آنوا»
این بار به مسئله بردهداری از زوایه دیگری نگاه میشود. نویسنده زمانی را نشانه میگیرد که استعمار و استثمار کمی عقبنشینی کرده و زمان حمله فرهنگی به صورت ناخودآگاه فرا رسیده است. «آنوا» که زنی تجددگرا در عین حال پایبند به اصول انسانی است در مسیر زندگی که خود میخواهد آن را تعین کند به بنبست بردهداری میرسد.
مشهود محسنیان:
1- نمایشنامه
مهمترین و بزرگترین مشکلی که نمایش«آنوا» با آن روبهروست، از نمایشنامه نشأت میگیرد. موضوعی که این نمایشنامه مطرح میکند، بسیار قابل توجه است. این بار به مسئله بردهداری از زوایه دیگری نگاه میشود. نویسنده زمانی را نشانه میگیرد که استعمار و استثمار کمی عقبنشینی کرده و زمان حمله فرهنگی به صورت ناخودآگاه فرا رسیده است. «آنوا» که زنی تجددگرا در عین حال پایبند به اصول انسانی است در مسیر زندگی که خود میخواهد آن را تعین کند به بنبست بردهداری میرسد. اما این بار بردهداری از سوی سفیدپوستان صورت نمیگیرد، بلکه این شوهر سیاهپوست خود آنواست که وارد این تجارت میشود.
چیزی که به نمایشنامه لطمه وارد کرده است، درونمایه آن یا موضوعش نیست، این نمایشنامه از جانب ساختار بزرگترین ضربه را متحمل میشود. نویسنده در پیدا کردن تم و موضوع با مشکل مواجه نبوده است. اما از نظر ساختار و سر و شکل داستان، نویسنده دچار تزلزل شده است و نمیتواند با تکیه بر داشتههای فرهنگی و اسطورهای یا حتی جادویی خود، داستان جذابی را تعریف کند. اساسیترین مشکل داستان هم از این جا برمیآید که به صورتی شدیداً خطی و با فراز و فرودهایی قابل پیشبینی روایت میشود. ایجاد کردن بستر مناسبی که تم و موضوع بتوانند بر آن گسترش پیدا کنند و سپس کنشها و انگیزهها و کشمکشها در کنار هم ساختار معقولی را تشکیل دهند، از وظایف نویسنده است. در این نمایشنامه به نظر میآید که نویسنده شدیداً مجذوب درونمایه متن شده و توجه چندانی به چگونگی کنار هم چیدن عناصر مختلف نکرده است. تناقضهایی که در شخصیت آنوا دیده میشوند از مواجه شدن او با فرهنگ وارداتی و همچنین مخالفت او با رسوم قدیمی مردم خود برمیآیند. اگر چه نویسنده، نمایش خود را به سوی ساختار تراژدی مدرن پیش میبرد، اما این تراژدی در پایان نمایش شکل نمیگیرد و نابودی شخصیتها، حزن و درد یا حتی آگاهی آنچنانی را در پی ندارد.
مسئله مهمی که در ژن این شخصیتها وجود دارد و از طریق محیط و جغرافیای زندگی آنها در سراسر زندگیشان گسترش پیدا میکند، میتواند از طریق انگشت گذاردن روی نقاط حساس و دقت و توجه بیشتر به نحوه قرار گیری عناصر نمایشنامه در کنار یکدیگر به مسئلهای جهانی و مهم و قابل تامل برای تمامی انواع بشر، تبدیل شود.
2- طراحی صحنه
فضایی که برای این نمایش طراحی شده است، تا حدود زیادی دهکدههای قدیمی آفریقایی رابه ذهن متبادر میکند. استفاده از بافت و رنگی که از لحاظ بصری، حس فقر و عقبماندگی و در عین حال بدویت را در اذهان ایجاد میکنند، از نقاط قوت این طراحی است.
3- بازیها
به اعتقاد من یکی از مواردی که در جبهه گرفتن تماشاگر نسبت به شخصیتها و کل نمایش، تاثیر فراوانی دارد، نوع بازی شخصیتهاست. نوع و شگرد بازی به اصطلاح تله تئاتری که اکثر بازیگران ایرانی به هنگام بازی در نقشهای خارجی به آن دچار هستند، همیشه تماشاگر را آزار میدهد و از همذات پنداری دور میکند. شیوه تصنعی گویشها در کنار حرکتهایی که در فیگورهای ثابت و خشک گرفتار هستند، تماشاگر را به یاد موجودات غیر قابل باور و تیپیکال نمایشهای قدیمی میاندازد.
با توجه به مکان اتفاقات نمایش و شخصیتها، میتوان توقع داشت که بازیگران روی حرکات و رفتار مردمان مورد نظر و جغرافیایی محیطی و شهر و روستایی آنان کار کرده باشند. میتوان نکاتی را از رفتار واقعی یک سیاهپوست مزرعهدار یا یک زن سیاهپوست دهاتی، برای به نمایش گذاردن این شخصیتها وام گرفت. در ابتدای هر جمله بازیگران از آوایی مثل«هی» یا«آهای» استفاده میکنند که تکرار این آواها فضای کند نمایش و غیرقابل باور بودن شخصیتها را دو چندان میکند.
ذکر این نکته را نیز لازم میدانم که استفاده از برخی حرکات یا رفتارها یا تکه کلامهای سیاهپوستی اگر چه نمیتوانند در تمامی شخصیتها مصداق داشته باشند اما در صورت استفاده میتوانند، تماشاگر را که کوچکترین آشنایی با این فضا ندارد، مجذوب نمایند. اما در این نمایش از این ترفند نیز استفادهای نمیشود.
4- کارگردانی
از مهمترین وظایف یک کارگردان در حالتی که او انتخاب کننده است، گزینش متن برای اجراست. کارگردان این نمایش با توجه به شناختی که روی متون خارجی و ایرانی دارد و اجراهای دیگری که پیش از این، از او دیدهایم، میتوانست بسیار بهتر از این عمل کند. کارگردان در هدایت بازیگران و ساختن فضای مناسب، چندان موفق عمل نمیکند. چرا که بازیگران به سمت اجرای اغراقآمیز نقشها و به صورت تکراری میروند. به عنوان مثال پدر آنوا به جای یک مرد سیاهپوست میانسال، با پیپی که در دست دارد و ژستهای خاصی که میگیرد، لردهای انگلیسی را به خاطر میآورد. دیگر این که تلاشهای بازیگران برای زنده کردن نقشها غالباً به صورت عوض کردن حس و ریتم حرکات در هر جمله عاطفی نمود پیدا میکند که وظیفه کارگردان در این جا، اصلاح یا حتی جرح و تعدیل این حرکات است که در این نمایش این نقش چندان به چشم نمیآید.
ایجاد ریتم درونی و بیرونی مناسب برای انتقال به تماشاگر، میتوانست از نقاط قوت نمایش به حساب آید که تاکید روی خود نمایشنامه و خصوصیات آن، زمان نمایش را به 90 دقیقه طولانی تبدیل کرده است و هر صحنه با توجه به طفره رفتنهای نویسنده برای رسیدن به حرف اصلی نیز دچار همین مشکل کندی است.
در یک جمعبندی کلی میتوان این گونه گفت که این نمایش با ایجاد تغییر در نوع بازیها و همچنین توجه بیشتری به سرگرمی تماشاگر و مجذوب ساختن او میتواند به شکل مطلوبتری دست پیدا کند.