در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با ”مسعود طیبی” کارگردان نمایش ”خداحافظی نکن”

همان‌طور که شما گفتید در یک کار رئالیستی نقطه قوت و اتکای کار، بازیگران هستند. شاید کارگردان دو وظیفه اصلی داشته باشد اما در نمایش رئالیستی اول انتخاب بازیگر است و دوم قرار دادن بازیگران در فضای متن.

گفت‌وگو با ”مسعود طیبی” کارگردان نمایش ”خداحافظی نکن”

همان‌طور که شما گفتید در یک کار رئالیستی نقطه قوت و اتکای کار، بازیگران هستند. شاید کارگردان دو وظیفه اصلی داشته باشد اما در نمایش رئالیستی اول انتخاب بازیگر است و دوم قرار دادن بازیگران در فضای متن.

محسن حسن‌زاده: کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر این روزها میزبان نمایش "خداحافظی نکن" به کارگردانی "مسعود طیبی" است. کارگردان جوانی که با توجه به دغدغه‌های اجتماعی خود نمایشنامه‌ای از "فارس باقری" را انتخاب کرده است.

 "خداحافظی نکن" برشی از زندگی دو خواهر است که به علت اختلاف فکری با مشکلاتی مواجه می‌شوند. روند زندگی یکی از این خواهران در مقابله با پسری که از آشنایان آنهاست تغییر می‌کند و ...
در ادامه گفت‌وگوی سایت ایران تئاتر را با "مسعود طیبی" می‌خوانید.
***
نمایش "خداحافظی نکن" دارای یک فضای رئالیستی است. به تبع مضامین اجتماعی هم مورد نظر نویسنده بوده است. دلیل انتخاب این متن از سوی شما هم مضامین اجتماعی اثر است؟
بله انتخاب من هم به همین مضامین اجتماعی بر می‌گردد. به خاطر اینکه معتقدم اجتماع و افرادی که این اجتماع را می‌سازند زیربنای همه اتفاقات هستند و این افراد و به تبع آن اجتماع است که آینده یک مملکت را رقم می‌زند.
بر مبنای صحبت شما نویسنده هم سعی دارد شخصیت‌های منحصر به فردی خلق کند مثلاً شخصیت مرد نمایشنامه که نویسنده تلاش زیادی برای نشان دادن او دارد. این نمود خاص بودن شخصیت‌ها هم می‌تواند دلیلی به ترغیب شما برای کارگردانی این اثر باشد؟
من به عنوان کارگردانی که این متن را انتخاب کرده است به این اعتقاد دارم که هر آدمی در جای خود خاص است و ویژگی‌های مخصوص به خود را دارد. قاعدتاً شخصیت‌های این نمایشنامه هم خاص هستند و ویژگی‌های منحصر به فردی دارند مانند همه ما که خصوصیات مخصوص به خود را داریم. اتفاقاً من بر خلاف اعتقاد شما اعتقاد دارم که شخصیت مرد نمایشنامه در قشر جوان ما و مخصوصاً قشر دانشگاهی این نوع آدم‌ها زیاد دیده می‌شوند. من نمی‌خواهم زیاد بودن این نوع آدم‌ها را به عنوان یک معضل مطرح کنم ولی این مسئله‌ای است که وجود دارد و این نوع آدم‌ها در نوعی بلاتکلیفی و سردرگمی هستند که نمونه آنها را من به شخصه زیاد دیده‌ام.
نمایشنامه "خداحافظی نکن" یک نمایشنامه رئالیستی که نویسنده سعی دارد در قالب گفت‌وگو و موقعیت اثر خود را پیش ببرد و اصولاً از طرح داستانی گریزان است. در صورتی که انسجام در طرح داستانی یکی از اصول نمایشنامه‌های رئالیستی است. نحوه برخورد شما به این ویژگی نمایشنامه چگونه بود؟
ببینید اتفاقی که بین من و نویسنده در این اثر افتاد، اتفاق جالب توجه‌ای بود. این یک تعامل دو طرفه بود و ما خیلی از قسمت‌های نمایشنامه را عوض کردیم و نویسنده هم با ما همکاری می‌کرد. به اعتقاد من این عدم انسجام و عدم وجود طرح داستانی ویژگی اثر است، نه یک معضل. این چندپارگی و قرار گرفتن مجموعه اتفاقات در کنار هم که عموماً به یک اتفاق واحد هم منتهی نمی‌شود ویژگی این اثر است که از یک ساختار به روزتر برخوردار است. این نمایشنامه چند مسأله را در کنار هم مطرح می‌کند و فقط می‌خواهد یک تصویر را بسازد و لزوماً قرار نیست اوج و پایانی داشته باشد.
منظور من هم ساختار کلاسیک نبود ولی در طول اثر احساس کردم نویسنده ایده اولیه خود را گم کرده و مسئله‌اش عوض می‌شود. در عین ویژگی‌هایی که نمایشنامه داراست و شما مطرح کردید مسائلی در نمایشنامه مطرح می‌شود که به صورت نکات مبهمی باقی می‌ماند در صورتی که اساساً ضرورتی به پرداختن این مسائل احساس نمی‌شود.
ببینید در دنیای امروز و دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم دیگر یک مسأله برای انسان وجود ندارد که بخواهیم فقط از آن صحبت کنیم. آنقدر اتفاقاتی در طول روز و پیرامون ما رخ می‌دهد که باید با همه آنها کنار بیاییم و با همه آنها بجنگیم. اگر ما به این نمایشنامه فقط به عنوان برشی از زندگی نگاه کنیم و نخواهیم به این بپردازیم که لزوماً این یک نمایشنامه است مسائل حل می‌شود. من اعتقاد دارم این اثر برشی از زندگی است و ویژگی دیگری که من را ترغیب به کار روی این متن کرد این بود که مسائلی که در اثر مطرح می‌شود جوابی برای آن وجود ندارد و مسائل باز می‌ماند. تماشاگر بنا به سلیقه خود می‌تواند در مورد این سوالها به جوابی برسد و او اثر را کامل کند. با آگاهی به این اتفاق که یک داستان و ایده واحدی در این نمایشنامه وجود ندارد، من این اثر را انتخاب کردم.
وقتی دامنه ارتباطی بین شخصیت‌های نمایشنامه شما وجود دارد ما ناخودآگاه در ذهن خودمان به دنبال کامل کردن داستان زندگی یا به تعبیر شما برشی از زندگی این شخصیت‌ها می‌گردیم. فرار از این داستان توسط نویسنده به نوعی عقیم گذاشتن نمایشنامه است چون به هر حال این داستان که داستان ساده‌ای هم هست وجود دارد.
من این عقیم بودن را نمی‌پذیرم و می‌گویم تماشاگر بر خلاف خیلی از آثاری که ما به آنها عادت کردیم باید این داستان را کامل کند. مخاطب ما عادت کرده آثاری را ببیند که شروع می‌شود و مسئله‌ای را مطرح می‌کند، آن را تحلیل می‌کند و در نهایت به یک نتیجه‌ای می‌رسد که اگر این نتیجه هم وجود نداشته باشد در یک اوجی اثر تمام می‌شود. در صحبت‌ با نویسنده خواسته من این بود که این مسئله را هم خود تماشاگر پیدا کند و برای خود حل کند. من عکس‌العمل‌های تماشاگران را حین اجرا خیلی دقیق دنبال می‌کنم و برای من خیلی جالب است که تماشاگر در حین اجرا در مورد اثر حرف می‌زند و عکس‌العمل شدیدی نسبت به اتفاقات نشان می‌دهد. خیلی جاها حدس‌هایی می‌زند که این حدس‌ها اشتباه است و خیلی مواقع این حدس‌ها از نظر من به عنوان کارگردان نمایش درست است. برای من خیلی جذاب است که فکر می‌کنم به ازای هر مخاطبی مسئله‌ای مطرح می‌شود که مخاطب به این مسئله جواب بدهد یا نه را من نمی‌دانم ولی امیدوارم که در این مورد اشتباه نکرده باشم.
[:sotitr1:]این سردرگمی هم که من از آن صحبت کردم به کارگردانی هم به نوعی انتقال پیدا کرده است. به این معنا که وقتی به طراحی صحنه نگاه می‌کنم می‌بینم در طراحی سعی شده یک فضای واقع‌گرایانه تداعی شود ولی در عین حال عناصر نامانوسی هم در فضا دیده می‌شود مثل لب‌تاپ و چهارچوب‌هایی که از آن استفاده شده است.
این سردرگمی را من می‌پذیرم و علت آن هم این است که اتفاقی که برای این نمایش در جشنواره فجر افتاد با اتفاقی که الان در اجرای عمومی می‌افتد، متفاوت است. از جشنواره تا به اجرای عمومی خیلی چیزها تغییر کرد. به خاطر اینکه من تمرین‌ها را دیر شروع کردم و در مضیقه زمانی گیر کردم که یک مقدار ناهماهنگی در دکور را به وجود آورد. بخشی از دکور به صورت رئالیستی است و بخشی هم به صورت المان است مثل در اتاق یا در حمام. این تقصیر طراح صحنه هم نبود. نه اینکه ما متوجه این ایراد نباشیم فقط مشکل این بود که من کمی بی‌دقتی در هماهنگی برنامه‌ها داشتم که مجبور شدیم فضا را به این شکلی که می‌بینید مهیا کنیم. اگر زمان ایده‌آلی داشتیم من ترجیح می‌دادم یک فضای کاملاً مشکی داشته باشم با در و پنجره‌هایی کاملاً واقعی و همه چیز واقع‌گرا باشد؛ اما متاسفانه این اتفاق به دلیل ناهماهنگی‌هایی من نیافتاد و من این مشکل را می‌پذیرم.
نقطه قوت نمایش شما بازی بازیگرانتان است. در نگاهی که شما به نمایشنامه دارید با بازیگرانتان هم عقیده بودید و آیا متن بر مبنای بداهه‌پردازی بازیگران تغییر کرده است؟
همان‌طور که شما گفتید در یک کار رئالیستی نقطه قوت و اتکای کار، بازیگران هستند. شاید کارگردان دو وظیفه اصلی داشته باشد اما در نمایش رئالیستی اول انتخاب بازیگر است و دوم قرار دادن بازیگران در فضای متن. من فکر می‌کنم بازیگرانم را درست انتخاب کرده‌ام. زمانی که ما داشتیم روی متن کار می‌کردیم تناقضات زیادی برای بازیگران به وجود آمده بود و خیلی نمی‌توانستند با فضای نمایشنامه کنار بیایند و این فضا برایشان قابل هضم نبود اما با توجه به ویژگی‌های متن و گفت‌وگوهای زیاد تا حد خیلی زیادی مشکلات بازیگران با متن حل شد.
شما نشانه‌ای در اثر دارید و آن هم تابلوی نقاشی است. این نشانه در نمایش شما خیلی پرکاربرد و در عین حال یگانه است. دلیل تاکید بیش از حد روی این نشانه چیست؟ و چرا نشانه‌های دیگری از این جنس در نمایش ندارید؟
اول اینکه به صورت غیرمستقیم ما از طریق این تابلو هم شخصیت دختر را بازگو می‌کنیم و هم شخصیت پسر را. درختی که تنها در مه است و بحث در مورد تابلو زمانی شکل می‌گیرد که این سوال پیش می‌آید مه زیباتر است یا درخت؟ و از این طریق تضاد فکری بین دختر و پسر نمودار می‌شود. ارجاعات بیش از حد به این تابلو به این خاطر است که من فکر می‌کنم که شخصیت زن برای فرار از خودش به این تابلو پناه آورده است. مصداق این حرف هم این است که دختر به محض ورود، قلموهایش را گم کرده و در واقع به تنها چیزی هم که می‌تواند پناه ببرد، تمسک نمی‌جوید. از طرفی دو شخصیت دیگر هم تمرکز خود را روی تابلو می‌گذارند. که علاوه برکمک به معرفی شخصیت می‌خواهند شخصیت خود را جایی بروز بدهند. اما جایی برای بروز پیدا نمی‌کنند به همین خاطر به تابلو پناه می‌برند. این تابلو تنها قسمتی از این آدم‌ها است که راستگو است مخصوصاً در مورد شخصیت خواهر بزرگ‌تر. اگر تاکید میزانسنی هم روی این تابلو هست برای این است که من همیشه فکر می‌کردم در یک خانه آدم‌ها در یک قسمت خانه بیشتر رفت و آمد دارند. اکثر رفت و آمد اینها به اتاق خواب است و اینها یک حرکت تکراری را انجام می‌دهند چون زندگی آنها به یک ورطه تکرار افتاده است. در ضمن اینکه من تاکید داشتم به واقعی‌ترین حالتی که می‌شد این نمایش را به روی صحنه برد کار کنم و اگر دقت کرده باشید به ترکیب‌بندی این نمایش خیلی اهمیت ندادم.
در مورد موسیقی هم احساس می‌شود که در قسمت عمده نمایش به ابتدایی‌ترین شکل ممکن فقط برای تاثیرگذاری بیشتر فضا از موسیقی استفاده می‌شود.
در این کار من حتی دنبال تاثیر فضاسازی هم از موسیقی نبودم. عمد داشتم این آ‌دم‌ها به صورت خیلی ابتدایی از موسیقی استفاده کنند همانند زندگی عادی که گاهی آهنگ‌ها پخش نمی‌شود و به این صورت که دنبال موسیقی بگردند، شاید به یک موسیقی بی‌ربط برسند و در لحظه خواستند که آن را گوش دهند. حتی ما جای موسیقی را انتخاب نکردیم و من به بازیگران گفتم هر جا احساس می‌کنند موسیقی را باید استفاده کنند دکمه شروع را بزنند.
برای موسیقی من کاربرد خاصی جز حس و حال خود بازیگران در نظر نگرفتم.