گفتوگو با ”کتایون حسینزاده” نویسنده و کارگردان نمایش ”شن”
من در نمایشنامههایم اول موقعیت را خلق میکنم و بعد شخصیتها را در این موقعیت میگذارم. بعد به این کاراکترها کم کم هویت میدهم. پیش از این که نمایشنامه را بنویسم مدتها به کاراکترها فکر میکنم و با آنها زندگی میکنم.

محسن حسن‌زاده: همه چیز از یک موقعیت شروع می‌شود. موقعیتی که بتوان عکس‌العمل شخصیت‌ها را نسبت به آن برانگیخت. کتایون حسین‌زاده اعتقاد دارد که اینگونه می‌تواند بنویسد و در آخرین تجربه خود این روزها نمایش "شن" را در تالار سایه مجموعه تئاترشهر روی صحنه دارد.
"شن" برشهایی از زندگی دو زن را بازگو میکند که در زیر شنهای دریا مدفون شدهاند. هر یک از این دو زن بر مبنای زندگی گذشته خود با موقعیت اکنونشان برخورد میکنند.
در ادامه گفتوگوی سایت ایران تئاتر با کتایون حسینزاده را میخوانید:
***
اولین مسئله در ارتباط با نمایش "شن" باورپذیر کردن موقعیت است. به نظر میرسد شما در طول نمایش توجیهاتی در این راستا میآورید اما این توجیهات فقط مسیری را مشخص میکند که مخاطب به این موقعیت با نگاه رئالیستی نظر کند و سرگذشت شخصیتها را برای رسیدن به این موقعیت درنظر بگیرد. آیا مدنظر شما هم همین بوده است؟
ببینید من باید سوال شما را اصلاح کنم. اول اینکه موقعیت نمایش ما یک موقعیت رئال نیست. نمایشنامه یک اثر کاملاً مدرن است که بر یک موقعیت خاص بنا شده است در نتیجه این موقعیت باعث میشود آدمهایی که در آن قرار میگیرند هم خاص شوند اما نباید این را هم فراموش کنیم که هر نمایشنامهای چه مدرن و چه غیرمدرن از بخشی از زندگی واقعی ما نشات میگیرد. خب طبیعتاً این آدمها نمیتوانند بیسرانجام و بیگذشته باشند. تفاوتی که باعث شده این ذهنیت برای شما ایجاد شود این است که ما در اکثر نمایشنامههای مدرن چیزی از گذشته شخصیتها نمیبینیم. شخصیت میتواند روی صحنه خلق شود و بمیرد. اما در این نمایشنامه همانطور که شما هم میگویید ما بخشهایی از سرگذشت این آدمها را میبینیم. من نمیتوانم بگویم این از چه چیزی نشات میگیرد. آیا من واقعاً خواستم که این نمایشنامه را به سمت فضای رئال ببرم که مسلماً این نمایشنامه رئالیستی نیست، به خاطر اینکه موقعیت اینگونه نیست. آن چیزی که من در اینجا خواستم این بود که ابعادی از این شخصیتها را نشان بدهم که شما توجیه نامگذاری میکنید و من شرح موقعیت که این ابعاد باعث میشود موقعیت این شخصیتها قابل باور شود. کار من توجیه تماشاگر نیست، کار من این است که سعی کنم مخاطب همپای نمایش پیش برود و حداقل درکی از موقعیت داشته باشد. به شکلی طبیعی چنین چیزی امکان ندارد که 2 نفر خودشان را در یک محفظه بسیار کوچک حبس بکنند و تصمیم بگیرند زیر شنهای دریا بروند. چنین موقعیتی رئالیستی نیست در نتیجه این موقعیت باعث میشود شخصیتها هم رئال نباشند.
ولی در جایی از نمایشنامه رابطه شخصیتها رئالیستی میشود و تماشاگر باور میکند که این شخصیتها در فضایی واقعی با هم ارتباط برقرار میکنند. به تبعیت این موضوع فضای نمایش هم عوض میشود.
دقیقاً. ببینید بارها من این موضوع را گفتم که اگر از من بپرسند که این چه سبک خاصی است من چیزی برای گفتن ندارم. من فقط میتوانم بگویم این یک نمایشنامه مدرن است ولی شما از رئال حرف میزنید. باز هم تکرار میکنم ممکن است ما جنبههایی از رئالیست را در این نمایشنامه ببینیم همانطور که در بسیاری از نمایشنامههای دیگر در سبکهای مختلف میبینیم ولی با وجود اینکه من شیوه بازیگران را هم به سمت بازی رئالیستی بردم ولی این تفاوتها را عمداً وارد کار کردم.
ولی به نظر میرسد با این رابطه رئالیستی شما خواستهاید زندگی اجتماعی این شخصیتها را هم برای تماشاگر برجسته کنید. همین طور است؟
به طور طبیعی وقتی دو نفر آدم تصمیم به خودکشی میگیرند از چیزی فرار کردهاند و این همان چیزی است که آنها بالا گذاشتهاند و حالا به این پایین آمدهاند. حتما مسائلی بوده که این دو نفر تصمیم گرفتهاند با زندگی واقعی خداحافظی کنند. اسم این را اتفاقاً من زندگی اجتماعی این دو نفر نمیگذارم. تیر نهایی که باعث این موقعیت شده این است که زنی از شوهرش خیانت دیده و زن دیگر شوهر و بچههایش را از دست داده ولی یک تیر باعث نمیشود که دو نفر آدم در این سن و سال و با این شرایط تصمیم به خودکشی بگیرند. عوامل دیگری هم بودهاند که ممکن است خیلی روشن و واضح بیان نشود ولی ما میتوانیم حس کنیم این عوامل چه چیزهایی بودهاند.
همانطور که مشخص است نمایشنامه در بازسازی سه فضا در این موقیعت سرگردان است. در ابتدا یک فضای مدرن و بعد فضایی رئالیستی و در جایی هم فضایی گروتسک. سرگردانی بین این سه فضا ظاهراً با مضمون نمایشنامه در ارتباط مستقیم است. در این اثر برای شما مضمون در اولویت است؟
[:sotitr1:]بله شما کاملاً درست نگاه کردهاید. دقیقاً همینطور است. شاید کارگردان دیگری به گونهای دیگر این اثر را کار کند. من خیلی سعی کردم از متن جدا شوم ولی به شکلی طبیعی هر نویسندهای علاقه دارد جنبههایی از نمایشنامه را که به آن علاقه دارد پررنگ کند. این چیزی که شما میگویید را من صددرصد قبول دارم. من در این جهت حرکت کردم که ببینم فضای متن چیست و در آن جهت حرکت کنم. البته قبل از این تغییراتی که وجود داشت میزانسنها و نوع بازی بازیگران ما کمی متفاوت بود ولی الان نزدیکی ما به متن بیشتر است.
با این توصیفات متن مسیر حرکت شما را مشخص کرده است. اما تناقض اصلی اینجاست که عوامل دخیل در نمایش مثل طراحی صحنه، موسیقی و حتی طراحی لباس شما در یک فضای مدرن باقی میماند. این تناقض برای خود شما به وجود نیامد؟
رفتن به این مسیری که شما میگویید خیلی ایدهآل است، ولی غیرقابل اجراست. ما با این دکور مشکل داریم یعنی این دکور به سختی به سرانجام رسیده است. ما هر شب با آن درگیر هستیم. اگر متن نمایشنامه را ببینید، متوجه میشوید که اتاقکی است خالی و خیلی کوچکتر. ما در طول نمایش هیچ موسیقیای نداریم و فقط در سه پرده شنی را میبینیم که بالا آمده است. صحنه خیلی سادهتر و موجزتر از این بود. یک اتاقک شیشهای بود که در شن در سه مرحله بالا میآید. من در بخش موسیقی و طراحی صحنه به دلیل که خودم نویسنده کار بودم علاقه داشتم که فکر دیگری وارد کار شود. به همین دلیل با آقای کامکاری (طراح صحنه) و توحیدی (طراح موسیقی) خیلی بحث کردیم و من خیلی دوست داشتم که به سمت ایجاز پیش برویم. هر چه سادهتر برای من بهتر بود. آنها تا آن جایی که توانستند در جهت عقیده من کار کردند.
چه ضرورتی دارد در طراحی صحنه شما احساس زندگی به مخاطب انتقال پیدا کند؟ اینها ظاهراً در طول زمان یک دور باطل را کامل میکنند.
این افراد در این خانه زندگی میکردند. من درباره این موضوع در نمایشنامه تاکیدی نداشتم و اسمی هم از این زندگی نبردم ولی ما نمیدانیم اینها چند صد سال هست که در اینجا مدفون شدهاند. اینها سالیان سال هست که در این زیر مدفون هستند. اگر دقت کنید ما هیچ رنگی در صحنه نمیبینیم. همه چیز خاکستری است یعنی زندگیای بوده که الان نیست، درست همانند شخصیتها. این دو نفر در یک زمان نامعلوم خودکشی کردهاند و روحشان از بدشان جدا شده است ولی مشکل اینجاست که جسم آنها هنوز زنده است و زندگی میکند. چرا اینها نمیتوانند گریه کنند؟ چرا وقتی میخندند دلشان شاد نمیشود. به خاطر اینکه دیگر زنده نیستند ولی آگاه به این مسئله نیستند. این قضیه در تک تک عناصری که در صحنه هست، وجود دارد. اینها دو نفری هستند که سالها پیش روحشان را از دست دادهاند و الان فقط جسم تلاش میکند تا به این زندگی ادامه دهد و اتفاقاً جلو میروند به چه شکل؟ این آدمها در پرده دوم با پرده اول متفاوت هستند. عناصری در پرده اول وجود دارد که در پرده دوم نیست و در پرده دوم دیگر هیچ چیزی از پرده اول نمیبینیم. زمان از اینها گذشته و نشانه دیگری از این گذشت زمان، شن است. اگر فقط ببینیم دور باطل باشد، ما باید شن را همیشه در یک حد ببینیم.
ولی شخصیتها نسبت به این گذشت زمان آگاه هستند.
چه کسی میداند وقتی شن به بالای سر آنها آمده این دو نفر زنده نباشند. من به عنوان نویسنده میگویم شن بالای سر اینها را میگیرد و اینها هنوز زنده هستند و آنقدر زنده میمانند تا بدن بپوسد و باز هم به نظر من مولکولها زنده هستند. برای اینکه اینها مرتکب یک اشتباه شدهاند و اشتباه اینها خودکشیشان بوده است. همانطور که در دیالوگ زن یک میبینیم میگوید ما اشتباه کردیم. ما باید مثل همه آدمها میماندیم و آن زندگی را هرچه که بود تحمل میکردیم. شاید روزی همه چیز درست میشد. من با این نمایشنامه خواستم بگویم که ممکن است انسان در زندگی بر سر دو راهی قرار بگیرد و تصمیمگیری خیلی مهم است. اینکه من کدام راه را انتخاب کنم آیا از ضعف خودم راه را انتخاب کنم یا از قدرتم؟ اگر به خاطر ضعفم این راه را انتخاب کنم مطمئنناً این خطا خواهد بود و دچار نفرین ابدی خواهیم بود. این دو کاراکتر از روی ضعف خود این راه را انتخاب کردهاند.
در نمایش نشانههای این تحلیلی که شما ارائه دادید واژههایی است که در لحظاتی شخصیتها بر روی این واژهها میمانند و نمیتوانند از آنها گذر کنند. کارکرد این نشانه زبانی فقط همین است؟
بله همینطور است. ما برخی از واژهها را داشتیم که متاسفانه حذف شدند ولی تا جایی که توانستیم ارتباط این واژهها را حفظ کردیم.
بر این مبنا میتوان این سوال را پرسید که چرا این شخصیتها مرد انتخاب نشدند؟
میتوانستند مرد باشند اما من زن هستم و خیلی طبیعی است که من زنها را درک کنم. نویسندههای خیلی بزرگی داریم که مرد بودند و توانستهاند زنها را از خود زنها بهتر بفهمند ولی واقعیت این است که من نتوانستهام. من حس میکنم یعنی بیاختیار این مسئله به وجود میآید که من وقتی نمایشنامهای را مینویسم ناخودآگاه شخصیت اول حتماً زن است، چون من آنقدر دقت ندارم که یک مرد را شخصیت اول خود قرار دهم. اما قضیه اینطور است که واقعاً برای من جنسیت مطرح نبود یعنی به راحتی میتوانم دو مرد بگذارم با اندکی تغییر در نمایشنامه آن هم نسبت به گذشته آنها وگرنه به اعتقاد من اگر دو مرد هم در این نمایشنامه بازی کنند به راحتی میتوانند در این فضا قرار گیرند. من واقعاً نگاه زنانهای نمیبینم.
دو نمایشنامه اخیرتان بر مبنای یک موقعیت واحد شکل گرفته که با دو شخصیت پرداخت شده است. موقعیتی که ظاهراً شخصیتها را در خود حبس کرده و مسائل آنها را حلاجی میکند. آیا این را میتوان به عنوان یک روند کاری برای شما شناخت؟ اگر اینطور است، عقبه این دیدگاه چیست؟
من به این نوع نمایش علاقه دارم. من در نمایشنامههایم اول موقعیت را خلق میکنم و بعد شخصیتها را در این موقعیت میگذارم. بعد به این کاراکترها کم کم هویت میدهم. پیش از این که نمایشنامه را بنویسم مدتها به کاراکترها فکر میکنم و با آنها زندگی میکنم. واقعاً میتوانم بگویم که من سه سال به نمایشنامه "شن" فکر کردم. واقعاً اغراق نمیکنم. من در این سه سال درگیر این نمایشنامه بودم. درس اولی که از استادم "بهرام بیضایی" شنیدم این را به من آموخت که پیش از نوشتن ممکن است تو 10 سال به یک نمایشنامه فکر کنی و بعد دو روز آن را بنویسی. بله من ناخودآگاه به این سمت از نمایشنامه روی آوردم. اول موقعیت را خلق میکنم و بعد شخصیتها را در آن موقعیت میگذارم. حالا میخواهم ببینم این شخصیتها کی هستند؟ گذشته آنها چیست؟ آینده آنها چگونه است؟ به چی فکر میکنند؟ وقتی کاراکترهایم را شناختم حالا میخواهم ببینم در قبال این موقعیت چه عکسالعملی از خودشان نشان میدهند. نمیدانم این خوب است یا نه ولی من اینگونه میتوانم بنویسم. اول باید موقعیت برای من جذاب و تئاتری باشد. اگر این موقیعت تئاتریکالیته نباشد من قادر به نوشتن یک نمایشنامه نیستم. برای من تئاتر زمانی شکل میگیرد که دارای وضعیت جدیدی باشد. من نظر شما را کاملاً قبول دارم و امیدوارم توانسته باشم جواب سؤالتان را بدهم.