در حال بارگذاری ...

یادداشت ”محمود فرهنگ” درباره نمایش ”بلوط‌های تلخ” نوشته و کارگردانی ”شهرام کرمی”

قصه تلخ کوچ از سرزمین اباد و اجدادی، و از دست رفتن تمام آرزوها و آمال‌ انسان‌هایی ساده ولی ساده زیست و مرزنشین.

صدای نزدیک شدن زلزله جنگ از دور دست به گوش می‌رسد، انتظار آمدن فرزند را خانواده می‌کشد که ناگهان آوار جنگ همه چیز را از میان می‌برد.
اگر چه قصه در لابلای جلو رفتن نمایش رنگ می‌یابد و توسط هر یک از شخصیت‌ها به گونه‌ای مرئی و نامریی روایت می‌شود، اما قصه این نمایش طرح علاقه‌مندی مادر فداکاری است که نمی‌خواهد خانه و کاشانه خود را رها کند.
خانم افشار همیشه بازیگر خوبی بوده‌اند و هستند، اما در این نمایش و نقش تلاش کرده‌اند که کلیشه نشوند اما شتاب در نقش و بازی مشهود است و بازی‌های اضافی، کنش‌هایی که از طرف دیگر بازیگران جوابی داده نمی‌شود مثل نگاه‌های اولین ورود ایشان که تنها یک بازی انفرادی جلوه می‌کند در هوا معلق می‌ماند.
ایشان جواب کنش‌های حسی و ارتباطات چشمی مهمی را که برای اثبات سخت‌گیری و مهم بودن شخصیت اوست از طرف هم بازی‌هایشان دریافت نمی‌کند.
تو گویی پیرمرد (نعیمی) برای خودش بازی می‌کند، دختر لال برای خودش و معمار برای خودش، این لطمه زیادی به کاراکتر مادر می‌زند، اما تلاش بی‌وقفه مادر ستودنی است.
جنگ سنگ دل است و همه را به زانو در می‌آورد حتی مادری که قصد کوچ ندارد و انتظار پسر می‌کشد. پایان جنگ فرا رسیده است و انتظار درد کشنده‌ای که از ابتدای نمایش‌ خانواده را زمین‌گیر کرده است بالاخره توسط هم رزم فرزند خانواده (سیروس همتی) محل دفن و شهادت را نشان می‌دهد. سیروس همتی همیشه یک ریخت و شکل و شیوه بازی دارد که در نقش‌های جدی بروز نمی‌کند و آن محدود شدن در نقش است. سیروس همتی اگر در نقش جای بازی‌های کمدی را داشته باشد همیشه تلاش می‌کند شیرین جلوه کند اما تا مواقعی که نقش جدی باشد استعداد بازی او هدر می‌رود.
در واقع باید گفت او در ایجاد کمدی موقعیت اگر کارگردان به او اجازه دهد موفق به ارتباط می‌شود، اما در سیر نقش در جاهای جدی مثل اینکه تازه این نقش را تجربه می‌کند آن را ارائه می‌دهد.
همتی در ایجاد لحظه‌ای که بناست نشانه‌ای از شهید را به مادر ارائه دهد، اتمسفری زیبا از ترکیدن حباب حسرت و انتظار مادر و خودش را به اتفاق مادر ایجاد می‌کند، که دیدنی است و اثرگذار، بغض مانده در گلو و سینه که آتشفشان گریه‌ای دریایی را فرو می‌ریزد. توان فریاد برای هر یک نیست اما شاید اشک تنها دوای آن باشد پس ای اشک‌ها فرو ریزید تا قلب‌ها و سینه‌های پر از انتظار سبک شوند.
انتظار خانواده از ابتدا تا انتها جواب داده می‌شود، آن چیزی که تماشاچی انتظارش را می‌کشید. تماشاچی تحمل این همه رنج، فشار و سنگینی حسی را ندارد، تا بالاخره گره نمایش باز می‌شود و تماشاچی نفسی راحت می‌کشد به همراه مادر و پدر درد جانگداز انتظارش تمام می‌شود. تمام انرژی‌ها در یک لحظه جمع شده و ما را برای پایان یافتن دردهای مادر آماده می‌سازد اینجا همان اوج است و فرود نمایش و نتیجه‌ای مورد نظر قصه و کارگردان است.
اما گویی کارگردان که همان نویسنده است بنا ندارد با باز شدن گره اصلی نمایش کار را تمام کند و قصد دارد کوله‌باری از اتفاقات دیگر را به سرانجام رسانده سرنوشت آدم‌های نمایشی را همین یک مجلس و این نمایش را به سرانجام نهایی برساند.
هر دو پسر شهید شدند، پدر نمی‌دانیم چطور کور شد؟ انتظار یا حادثه اگر چه نباید از بازی نرم نعیمی گذشت. او به راستی نقش یک پیرمرد روستایی را به راحتی مثل آب خوردن بازی کرد و در دل تماشاچی به همین راحتی جا باز کرد. اگر چه نباید از این نکته گذشت که کمی از رسوب فاوست در او مانده بود که کارگردان می‌باید این گرده‌ها را از او می‌گرفت تا نقش پیرمرد اساسی مال این او شود.
خواستگار اول هم رزم پسر شهید خانواده نوک چیده دمش را روی کولش گذاشته رفته، حالا نوبت آرزوها و آ‌مال دختر لال خانواده است که با شیرین زبانی‌ها توانسته حتی حرف‌هایش را به تماشاچی بفهماند!؟ او لال خاصی است! در اینجا نویسنده و کارگردان دوباره بارِ حسی سنگینی را بر شانه تماشاچی می‌گذارد و دختر هم روی مین می‌رود.
بن‍ّا که خواستگار دختر لال است و تلاش کرده است تنها یک تیپ را ارائه نماید و در دست یافتن به نقش درمانده است و تو گویی این لحن و لهجه و بازی را عاریه گرفته است، مجبور می‌شود بساطش را جمع کند و برود.
بالاخره کاراکتری دیگر به سرانجام رسید. خدا را شکر. تمام
اما نه "کرمی دست بردار نیست شاید می‌خواهد مادر و پدر را هم بلایی سرشان بیاورد؟" اما نه مادر با نخ قرمز دست پدر را می‌بندد و مادر در میان درختان انتهای خانه، انتهای دکور! گفتم دکور یادم افتاد که این دکور مدرن بازی‌های خودش و از جنس همان بافت را طلب می‌کرد، اما بازی‌ها حسی و رئال است. دکور و فضا و حتی نورپردازی حرف‌هایی داشتند، بالاخره این هم نگاهی است.
بله داشتم عرض می‌کردم در انتهای دکور که بنا بوده جنگل یا درخت‌های بلوط باشد آن هم از نوع تلخ باید در یک میزانسن حرکت‌دار پایان شادی باشد، تا شاید سنگینی حسی نمایشی برای تماشاچی کمی آسان آید.
لحظه‌های زیبا در نمایش زیاد بود و تصاویر زیبا، امید که آثار دیگری از گروه را نظاره باشیم.