سفرنامه ”مهدی نصیری” از چهاردهمین جشنواره استانی تئاتر بهار آزادی ـ بوشهر

گروه هنرهای نمایشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر، در کنار واحد تهران مرکزی و اراک از قدیمی‌ترین گروه‌های دانشگاه آزاد اسلامی است که مقدمات تأسیس آن از اواخر دهه شصت به همت احمد جولایی و همکاری فرهاد ناظرزاده کرمانی فراهم شد.
از سال 1372 رشته نمایش با حضور جمعی از اساتید دانشگاههای مختلف تئاتر کار خود را آغاز کرد و ظرف مدتی کوتاه به یکی از فعالترین دانشگاهها در حوزه آموزش فعالیتهای تئاتری مبدل شد.
قدمت تئاتر در استان بوشهر، فضای مطلوب فرهنگی و استقبال مردم از تئاتر در کنار توجه مدیریت دانشگاهها به ضرورت سرمایهگذاری در حوزه آموزش به سرعت زمینههای رشد این رشته در دانشگاه را فراهم آورد و ظرف مدتی کوتاه واحد هنرهای نمایشی این دانشگاه به قطب مهم آموزش علمی تئاتر در کشور و به ویژه در مرکز و جنوب تبدیل شد. همه این شرایط در کنار سالنهای مجهز و پلاتوهای متعدد و پویایی فعالیت دانشجویان شرایط را برای گروه هنرهای نمایشی به گونهای فراهم کرد که دو جشنواره "تئاتر بهار آزادی" و "فیلم بهار آزادی" را برای فعالیت هر چه بیشتر و به ظهور رساندن کارهای عملی دانشجویان راهاندازی کنند.
امسال جشنواره تئاتر بهار آزادی برای نخستین بار به صورت استانی و با دبیری دکتر فلکناز آتشی و زحمات مدیر گروه هنرهای نمایشی اشرف سلطانینیا از 27 اردیبهشتماه تا 31 خردادماه در سالن استاد علی رفیعی دانشکده علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر برگزار شد. آنچه میخوانید گزارش برگزاری این جشنواره است در سفری که چند روز پیش به بوشهر داشتم:
*** دفتر نخست
ساعت حدود شش عصر دوشنبه، 26 اردیبهشتماه است که وارد فرودگاه بوشهر میشوم. مهرداد ابروان و امیر پورعباسی به رسم مهماننوازی به استقبال آمدهاند. بلافاصله وسایل را تحویل میگیرم و به هتل میرویم. هوای بوشهر در آخرین روزهای اردیبهشت، گرم و شرجی است و من این حرارت دلچسب را انگار سالهاست که میشناسم و بعضی وقتها چقدر دلم برایش تنگ میشود.
نخستین روز اقامتم در بوشهر را با دوستان تئاتری تا دیر وقت در ساحل خلیج آرام فارس میگذرانیم.
صبح سهشنبه 27 اردیبهشت از هتل به سمت شهر تازه تأسیس "عالی شهر" و دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر حرکت میکنیم. راه تقریبا طولانی است و گرمای هوا و باد و گرد و خاک مسیر رسیدن را کمی دشوارتر میکنند. وارد ساختمان دانشکده میشویم. فضای اطراف دفتر مدیریت گروه و سالن استاد رفیعی پر از دانشجویان است که به استقبال افتتاح جشنواره چهاردهم آمدهاند. برنامه با حضور مدیر گروه (خانم اشرف سلطانینیا) و داوران (محمدرضا شهبازی، مهرداد ابروان و جواد صداقت) که همگی از اساتید گروه هنرهای نمایشی دانشگاه هستند آغاز میشود و نخستین نمایشی که در پلاتو اصلی دانشکده به اجرا در میآید، "خنجرها " نوشته مهدی پوررضائیان به کارگردانی "محمدحسن محمودی " است.
در نمایشنامه خنجرها، مهدی پوررضائیان یک داستان ساده اجتماعی بستی را برای نقد شرایط فرهنگی و جامعه شناختی فراهم میآورد که قهرمان آن یک تعزیهخوان قدیمی است، برداشت یا بازنویسی محمدحسن محمودی اما با حفظ رویکرد موضوعی تا اندازهای متجر به حذف داستان و ساختار داستانی نمایشنامه پوررضائیان شده است. همه چیز با نقل روایت اتفاقات گذشته آغاز میشود. قهرمان بخشی از گذشته و البته جامعه زمانهاش را به خاطر شرایط اقتصادی حال حاضرش به باد انتقاد میگیرد و اعتراض طولانی گفتاری را آغاز میکند که تقریباً دو سوم نمایش را شامل میشود. در این میان تنها یک اسم به عنوان بهانهای برای توجیه اتفاقات امروز و آینده مطرح میشود که ظاهراً منطق وجود آن در متن و در نتیجه تلخیص آن حذف شده است.
قهرمان همانگونه که ذکر شد تا دو سوم از زمان نمایش بدون اینکه هیچ اکت و عمل نمایشی را با خود به همراه داشته باشد، ناله میکند و حرف میزند و تنها بعد از اسارت در زندان به تعریف داستان میپردازد.
شاید مهمترین کاستی نمایش تک پرسوناژ محمودی این باشد که در ساختار آن کیفیتی کمرنگ از درام مورد پرداخت قرار گرفته و گرهگشایی و سرانجام در فصل پایانی زمانی انجام میگیرد که چیزی به پایان نمیاش باقی نمانده است.
بنابراین چیزی که هیچگاه در قالب درام مطرح نمیشود و تنها نقل ناقص رویدادهای گذشته از زبان بازیگر است به یکباره و باز هم از زبان بازیگر قهرمان تعریف میشود و به پایان میرسد. "خنجرهها" در حوزه اجرایی هم خلاءهای زیادی دارند که با کمک ابزارهای تئاتری پر نمیشود. موسیقی مجموعآ هیچ کمکی به روند اجرا نمیکند و دکور نه تنها در جهت فضاسازی اثر قرار نمیگیرد بلکه کارکرد اجرای دیگری هم پیدا نمیکند و تنها همچون تابلوی نخست در صحنه باقی میماند. جدیترین بخش نمایش محمودی فصل پایانی آن است که در آن یک امام خوان تبدیل به شمرخوان میشود و برای اولین بار در آخرین لحظات نمایش دست به عمل میزد.
بوشهر که باشی، هیچوقت تنها نمیمانی! مدیر گروه خانم سلطانینیا هر چند ساعت یکبار تماس میگیرد و نگران است که تنها نمانم اما دوستان عزیز تئاتری بوشهر، جهانشیر یاراحمدی، رامتین مرادی بالف، جواد صداقت و دیگران حتی در فاصله میان اجراها تنهایم نمیگذارد. بعد از ناهار به دانشگاه برمی گردیم تا نمایش دوم روز نخست را با عنوان "تکثیر تدی در تداوم آهن و هلیوم" را ببینیم.
تکثیر تدی ... با بیانی هنرمندانه موضوع جنگ و انسان را در چالش و تقابل با هم قرار میدهد. دو سرباز که به واسطه زنانگیشان مورد اهمیت قرار میگیرند. در جریان آموزش نظامی وادار به ارتکاب اعمالی میشوند که در نهایت زنانگی و جاودانگی تمثیلی وجودشان را به چالش وا میدارد. زنها (سربازها) قدم بر خاکی میگذارند که آلوده به خون و چرک و کثافت جنگ است و وادار به از بین بردن جسم کودکی میشوند که گویی زاییده زنانگی خود آنهاست. در واقع سربازهای نمایش حاجیزاده وادار به خودکشی میشوند. تجربه جنگ برای این دو شخصیت تجربه از بین بردن خویشتن و در واقع تفسیر قتل عام انسان به دست انسان است. نکته مهم در مورد اجرای این منظور در نمایش حاجیزاده اولا روشن بودن موضع و احاطه داشتن کارگردان بر زوایای مختلف این نقد تاریخی انسانی و بعد از آن آگاهی و اشراف بر جهان نشانهها و ماهیت تئاتر برای در برگرفتن این نشانههاست. هاجر حاجیزاده موضوع و مقولهای مشخص را با دیدگاهی معلوم مطرح میکند.
او نشانهها را به عنوان مولفههای اصلی بیان موضوع انتخاب کرده است. کارگردان روایت و فضای تئاتری را برای ترکیب و ترتیب مولفههای اجرایی میشناسد و بالاخره اینکه در خلق اتمسفر و روح غایی حاکم بر اثر موفق است. نمایش با ضربههای تبر بر صورتکها، تماشاگرش را وارد اتمسفر و فضای سنگین وهمآلودش میکند و این ارتباط را به درستی ادامه میدهد و تا به آنجا پیش میبرد که مفهوم مهمش را به عنوان یک فاجعه انسانی و تاریخی در ذهن مخاطب تثبیت کند.
*** دفتر دوم
دومین روز جشنواره را از ساعت ده صبح روز چهارشنبه و با اجرای نمایش تریلوژی" آغاز میکنیم. سهگانه مهرزاد کاتب به واسطه شیفتگی کارگردان برای تجربه اشکال مختلف نمایشی دچار چنین آسیبی شده است. نمایش با اجرای موقیعتی غریب میان دو انسان در آستانه تولد دو موجود انسانی ساخته شده آغاز میشود. در فصل بعد جهان حرکت و فرمهای حرکتی بر فضای اثر حاکم میشود و تا پایان مولفههایی از تئاتر سمبلیک، فضاسازی رمانتیک اجرایی و... وارد دنیای اثر میشوند.
در واقع تمام آنچه که در نمایش کاتب به اجرا گذاشته میشود، مجموعهای از شیوهها، ابزارها، مولفههای متفاوت و گوناگون نمایشی است که ترتیب و نظم پیدا نمیکنند و مهمتر اینکه در تناسب با هم قرار نمیگیرند. شاید اگر کارگردان یکی از این شیوهها را به عنوان رویکرد اصلی اجرا مورد توجه قرار میداد و حتی با رعایت تناسب به تمرین آن میپرداخت میتوانست نمایشی به مراتب موفقتر و کامل از این اجرا را به روی صحنه بیاورد. کاتب حتی به قصد درگیر کردن مخاطب با لذت کشف، نشانهها را وارد کارش میکند اما این نشانهها به دشواری با تجربیات مخاطب به اشتراک گذاشته میشوند و بنابراین کارکرد پیدا نمیکنند.
بعد از پایان نمایش مطابق برنامهای که پیشتر تهیه شده جلسات نقد و بررسی را با حضور دانشجویان و تماشاگران دیگر برگزاری میکنیم. تا شروع نمایش دوم وقت زیادی داریم.
نمایش دوم "آرش" بهرام بیضایی است که درنا همتی با جسارت آن را به صحنه می برد. درنا همتی علاوه بر آنکه نمایشنامه بهرام بیضایی را فشرده کرده و در قالب اثری کوتاهتر به تماشا میگذارد، با انتخاب و تلخیص رویدادهای مهم و قرار دادن آنها بر بستر منظور و مفهوم اصلی نمایشنامه به یک اقتباس تازه از متن رسیده که از یک سو چیزی کمتر از متن اصلی ندارد و از دیگر سو، تجربهای متفاوت از یک اجرای متفاوت دانشجویی را نتیجه داده است.
درنا همتی، برای غنا بخشیدن به ژرف ساختن نمایشی از تردید آرش آغاز میکند. تردیدی که به واسطه حضور کشواد به تفسیر گذاشته میشود. اما آنچه بیش از این تلاش، به چالش گذاشته میشود جدال بر سر بندگی و آزادی است.
نخستین کلامی که در نمایش به زبان میآید. البرز را همچون شاهدی ایستاده بر فراز جهانی معرفی میکند و بلافاصله پس از آن مردی سفیدپوش ضربههای پتک را بر زنجیرها فرود میآورد، گویی آنکه البرز سفیدپوش به یاری آرش و سرزمین آرش میآید تا زنجیر بندگی را بگسلد. از این به بعد است که آرش با زنجیرهایی به دست تماشاگران (شاید جامعه مورد انتقاد او) داده شده برای رهایی از اسارت و بندگی تلاش میکند.
درنا همتی، به خوبی توانسته این مفاهیم و معناها و حتی منظور مورد انتقادش را از زبان قهرمان اسطورهای داستان بیان کند و همتی ظرف و اندازه مناسبی را هم برای این ژرف ساخت انتخاب کرده و یکی از نکات ارزشمند درباره اقتباس نمایش او شاید این باشد که در خلاصهسازی آرش چیزی از اهمیت و ارزش متن اصلی و داستان حماسی ایرانی نکاسته است.
*** دفتر سوم
اولین نمایش روز سوم جشنواره "پیتزای قرمه سبزی " به کارگردانی امیر پور عباسی است. نمایش امیر پورعباسی با رویکردی نشانهشناختی در تلاش است تا مبارزه انسان جامعه امروز با رسانه و سلطه ابزاری، تبلیغاتی و خبری امروز را به اجرا بگذارد و در واقع انسان جامعهاش را به نبرد با این موضوع دعوت کند.
کار با همنشین کردن مجموعهای متناسب از نشانهها آغاز میشود و در فصول متعدد و پیوسته انسان را در مبارزه ناگزیر با ابزارهای رسانهای به نمایش میگذارد. اما شاید مهمترین اشکال ساختار اجرا در این گستره سقوط به ورطه تکرار باشد. نمایش در چند فصل مجزا اما مرتبط با یکدیگر روایت میشود اما همه این فصول در گستره تکراری مکانیکی مطرح میشوند و میتوان انتظار داشت که با افزودن بر ابزارها و نشانهها این چند فصل با فصولی نامحدود و بسیار بیشتر ادامه پیدا کنند. در واقع ساختار و قالب دراماتیک هدفمند و کاملی بر کلیت اجرا حاکم نیست.
نکته دیگر اینکه نمایش پورعباسی با همه جذابیتهای تصویری و مشخصههای تکنیکی و کم نقصی که در ترتیب اجزای تئاتری و همنشینی مولفههای نشانهشناختی اثر دارد، در حوزه ژرف ساخت و طرح محتوا تنها به بیان مسئلهای میپردازد. نمایش چیزی را برای تماشاگرش بازگو میکند که چندان از حیطه آگاهی و ادراک مخاطب خارج نیست و حتی نمیتواند نگاه متفاوتی نسبت به مسئله ارائه دهد.
به جز اینها کارکرد مولفهها و مناسبات اجرا را باید در نمایش امیر پورعباسی مورد اشاره قرار دارد، از جمله بازیگری و موسیقی که کاملاً در جهت فضاسازی و خلق و تقویت فضاهای نمایشی قرار گرفتهاند و در تأثیرگذاری مطلوبتر اجرا در ارتباط با مخاطب کاملاً اثرگذار هستند.
دومین نمایش روز سوم "امپراطوریس اصطبل" است که از دانشگاه آزاد اسلامی واحد شیراز در جشنواره شرکت کرده است. نمایش به واسطه لحن ساده، کمیک و داستان سادهاش به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار می کند و به جز اشکال اساسی که در ناقص بودن داستان دارد، نمایش خوبی به نظر میرسد.
سومین نمایش روز سوم جشنواره هم "یکی بود و فقط یکی بود " است. سیدمحمدمحسن عسگری برای پرداخت و به نمایش گذاشتن کمدی فانتزیاش راه دوری نرفته و با نگاهی سطحی به اطراف فضای پیرامون را با شخصیتهایی که برای گستره محدودی از تماشاگران معنا پیدا میکند به اجرا در آورده است.
کمدی یکی بود و فقط یکی بود بیش از آنکه در پی پردازش موقعیتهای خندهدار یا گفتار کمیک باشد به خلق کاریکاتورهایی آشنا پرداخته که تنها ورود و خروجشان با قوارهها و حرکات کج و معوج تماشاگر را به خنده وا میدارد.
یکی بود و فقط یکی بود مجموعهای از قالبهای کلاژ شده از حضور کابوسوار این کاریکاتورها در صحنه است. هرکدام از این کاریکاتورها به محض ورود به صحنه با واکنش سریع مخاطبان مواجه میشوند اما بعد از آن کمدی چیز دیگری برای ادامه دادن ندارد و موقعیتها در حد اتودهای ضعیف و بداهههای ناقص باقی میماند.
گفتار و زبان هم نه تنها به کمک تأثیر کمیک در نمایش نمیآید، بلکه حتی بر ضعفها و کاستیهای اثر میافزاید. نمایشنامه عسگری به طور قطع برای تبدیل شدن به یک متن قابل قبول نمایشی به چند بار بازنویسی و بازنگری در پردازش ساختار نیاز دارد و البته در جریان پروسه بازنویسی مسلماً بسیاری از واژهها و تکیه کلامها و حتی نثر نمایش میتواند مورد بازنگری قرار گیرد.
*** دفتر چهارم
جشنواره به آخرین روزهای برگزاریاش نزدیک میشود. تنها سه نمایش در آخرین روز اجراها به صحنه میروند که از این میان یکی از آنها از دانشگاه آزاد واحد شیراز مهمان جشنواره است و در بخش جنبی شرکت دارد.
اما نخستین نمایشی که روز جمعه اجرا می شود، "رهایی" است. "رهایی" ایدهها و آبژههای بکر و تازهای دارد که اگر بر بستر یک ساختار منسجم دراماتیک قرار میگرفتند، میتوانستند یک نمایش کاملاً مبتنی بر قواعد درام مدرن را نتیجه دهند. اما آنچه که "رهایی" از نبود آن رنج میبرد، یک خط سیر دراماتیک یا قصه پنهان است که حتی میتوانست کوتاه باشد اما بهتر بود که دارای اکت دراماتیک و رویدادهای بیشتری میبود.
"رهایی" با تولد آغاز میشود و در ادامه مبارزه برای زنده بودن و نبرد برای وجود داشتن را با طراحی حرکت و بیرونی کردن حس به اجرا میگذارد. حسن کار این است که کارگردان یک شیوه مشخص را برای اجرا در پیش گرفته و حتی اگر در تکمیل این شیوه تبدیل اثر به یک تئاتر کامل موفق نبوده باشد تجربهای مشخص و هدفمند را تمرین میکند.
نمایش دوم روز پایانی هم "وسوسه" است. وسوسه از آن دسته آثاری است که به ویژه در اواسط دهه هفتاد و در ادامه رویکرد به روزسازی آیینهای نمایشی ایرانی مورد حمایت قرار گرفتند و در شهرهای مختلف با اضافه شدن مؤلفههای نمایش بومی مناطق مختلف به صحنه رفتند.
سعید گلچمن نمایشاش را با تعزیه حر آغاز میکند و با خروج منطقی از شبیهخوانی، موضوعی امروزیتر در واقع پشیمانی حر را در فضای بومی جنوب به اجرا میگذارد.
ساختار داستان در محدوده تئاترهای مشابه (نمایش مذهبی ایرانی) مناسبات رایج را به خوبی رعایت میکند و تا نخستین حضور "عبدو " در مقابل پنجره امامزاده، قواعد مورد انتظار شیوه نمایشیاش را درست به اجرا میگذارد. اما از این به بعد داستان قابل پیشبینی است. بنابراین کشش و جذابیتهای داستان که تا به حال ضعفهای دیگر اجرا را پوشش میداد و پنهان میکرد، رفته رفته کیفیت خود را از دست میدهد و برخی کاستیهای اجرا از این به بعد خودنمایی میکنند؛ مثلاً ضعفهای بازی بازیگر زن نقش مقابل عبدو (فاطمه) دو فصل گفتوگوی دو نفره آنها بیشتر به چشم میآید و ضرباهنگ اجرا هم به همین ترتیب دچار کندی و اشکال میشود.
دیگر آنکه در حوزه پرداخت متن، اگر چه رویکرد مذهبی و اعتقادی تا اندازهای زمینههای ورود اتفاقات خرق عادت را در جهان نمایش فراهم کرده، اما روایت و رویدادهای بیش از حد مورد انتظار به معجزه و اتفاقات جهان معنا وابسته هستند. توفیق شغلی عبدو، عدم توفیق یکباره، افتادن گردنبند به دست عبدو، موفقیت در کار، بیمار شدن فرزند و... اگر چه میتوانند تا اندازهای باورپذیر باشند، اما مسلماً وقتی که چندین و چند بار تکرار میشوند، منطق داستان را دچار اشکال میکنند.
موسیقی، استفاده مناسب از فضای صحنه و سکوی میانی، طراحی ساده و مناسب حرکت گروه بازیگران وآرایش میزانسنها هم در نمایش وسوسه در نهایت سادگی و متناسب با کلیت ساختار اجرا به درستی مورد پرداخت قرار گرفتهاند و در نهایت میتوان "وسوسه" را به واسطه چنین ترتیبشناسی، دست کم در گروه خود، یک اثر موفق نمایشی ارزیابی کرد.
*** پرده آخر
روز شنبه صبح آخرین روز جشنواره است. ساعت 9:30 صبح "علیرضا خمسه" مهمان ویژه جشنواره میآید و کارگاه آموزشی پانتومیم را برای دانشجویان گرایشهای مختلف تئاتر در دانشگاه برگزار میکند. بعد از پایان کارگاه همه میروند تا برای مراسم آماده شوند به جز بچههای نشریه روزانه که آخرین صفحات را آماده تحویل به چاپخانه کردهاند.
کسانی که ثبت میکنند
نشریه جشنواره مهمترین وسیلهای است که امکان مرور وقایع، برنامهها و رویدادهای جشنوارهها را در سالهای بعد فراهم میکند و در واقع همین نشریه تنها چیزی که همه رویدادها و اخبار در آن ثبت میشوند.
نشریه چهاردهمین جشنواره تئاتر استانی بهار آزادی تنها با تلاش گروهی چهار نفر از دانشجویان رشته نمایش و معماری به صورت کاملاً حرفهای و کم نقص و در فرصتی کوتاه آماده میشود. شب پیش از برگزاری مراسم اختتامیه جواد صداقت، آرزو رحمتی، فاطمه صداقت و هاجر حاجیزاده تا صبح بیدار میمانند و حتی مجروح و مصدوم میدهند تا اینکه نشریهای در خور یک جشنواره استانی دانشجویی را آماده انتشار کنند.
این نشریه با صفحهبندی ساده و زیبا در حالی تنها یک شبه بسته میشود که از مطالب متنوعی چون اخبار، نقد آثار، مقالات علمی اساتید و دانشجویان، عکس و یادداشتها در آن استفاده شده است.
علیرغم همه دشواریها بولتن جشنواره درست در زمان برگزاری مراسم اختتامیه در میان تماشاگران و اهالی تئاتر دانشجویی توزیع میشود و خوشبختانه انتظارات همه اساتید و گروههای نمایشی را هم به نحو مطلوب برآورده کرده است.
***دوباره پایان سطور
مراسم اختتامیه تمام میشود. دانشجویان و تماشاگران فعالترین عکاس را از میان دوستانشان پیدا کردهاند و با علیرضا خمسه و اساتیدشان عکس یادگاری میگیرند. یاد پیشبینی خندهداری میافتیم که گفته بود ساعت شش عصر امروز دنیا نابود میشود و به آخر میرسد. باد تند آتش نمناک هوای بوشهر را به صورتهایمان میکوبد و باید خداحافظی کنیم.
هی، هوای چشم خانهها چقدر بندری است/ نه میشود نگاه کرد/ نه میشود گریست!