در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر نمایش”فنز” به نویسندگی و کارگردان محمد رحمانیان

محمد رحمانیان کارگردانی است که با ذکاوت و تیز هوشی فرصت را در اختیار بازیگرانش می‌گذارد تا به باوری درست از نقش برسند و این آزادی عمل در رفتار آنان مشهود است

رضا آشفته:
”Fans” یک ترکیب چهار حرفی است که هیچ معنای خاصی ندارد، جز این که بیانگر حروف اول اسامی افراد یک خانواده فوتبال دوست باشد.
نمایش”فنز” به نویسندگی و کارگردانی محمد رحمانیان که با موضوع فوتبال شکل گرفته است، ساختاری کاملاً رئال دارد. اگر بخواهیم از دریچه محتوایی وارد دنیای فنز شویم، کلمه‌ها و ترکیب‌های زیادی در آن هست که در دستگاه‌های فکری و معنایی متعدد قابل نقد و بررسی است. واژه‌ها و اصطلاحاتی مانند وندالیسم، لمپنیسم، فمینیسم، ناسیونالیسم، فاشیسم، آنارشیسم و ... در روابط آدم‌های نمایش فنز موج می‌زند و این اصطلاحات برای هر کسی در حد خود بدیهی و قابل تعریف است. شاید قصد و منظور گروه هم از پیش ، این نبوده که مجموعه‌ای از واژگان را به شکل دایره‌المعارف در اختیار علاقه‌مندان قرار دهند اما تفکر درباره هر یک از این واژه‌ها آن هم در روابط محدود یک خانواده فرصت را در اختیار تماشاچی قرار می‌دهد که درباره آن‌ها در سطح کلان‌تر ـ کشور و دنیا ـ اندیشه کند. مثلاً به نوعی می‌توان با روابط موجود در فنز گفت که ناسیونالیسم و تعصب‌گرایی و قوم گرایی باعث بسیاری از محدودیت‌های خود ویرانگرایانه می‌شود.
اگر چهارچوب‌های سیاسی و جغرافیایی و تاریخی برداشته شود، ما به دهکده جهانی نزدیک‌تر می‌شویم. شاید اینترنت امروز رسانه‌ای است که مقدمات چنین تفکر ایده‌آل را فراهم می‌سازد که پرداختن به آن هیچ ربطی به نقد فنز ندارد.
4 شخصیت اصلی
نمایش”فنز” 4 شخصیت اصلی دارد که با محوریت فرانکی، برادر بزرگتر خانواده روابطشان مورد کنکاش قرار می‌گیرد. فرانکی دوست دارد که همه اهل خانه دوستدار تیم مورد علاقه‌اش منچستر یونایتد باشند و همه به رنگ قرمز عرق و علاقه‌ نشان بدهند. رفته رفته در می‌یابیم که برادر، خواهر و همسر فرانکی سراجبار به این تیم فوتبال علاقه‌مند شده‌اند و هیچ یک به باور و ایمان صحیحی از ارتباط با منچستر یونایتد نرسیده است. همین جا می‌توان مساله تک محوری شدن ـ نظام‌های بسته و دیکتاتوری ـ را زیر سوال برد. فرانکی نمونه یک مرد مستبد و خود مدار است که به دیگران حتی اجازه نمی‌دهد که درباره علاقه‌مند بودنشان به فوتبال اظهار نظر کنند. فرانکی آن قدر مستبد است که حتی به طرفداران تیم آبی (منچستر سیتی) اجازه نمی‌دهد که زمان پیروزی تیمشان خوشحالی کنند. او در این روزها با چوب و چماق به جان طرفداران تیم مقابلش می‌افتد.
این چهارچوب مستبدانه به مرحله‌ای رسیده که باید از هم پاشیده شود، برای آن که افراط گرایی دایره بسته‌تری را برای دیگران موجب شده است. نانسی، همسر فرانکی اصلاً علاقه‌ای به دنبال کردن بازی‌های تیم منچستر یونایتد را ندارد. اگنس مخفیانه جز هواداران تیم منچستر سیتی شده و حتی به تیم زنان آن باشگاه هم پیوسته است. سانی هم که اختلال حواس دارد و لاادری اسیر خواهش‌ها و تمایلات برادر زورگویش است.
رحمانیان از عناصر درام بهره می‌برد تا همه این آدم‌ها فرصت بروز و آشکار شدن را داشته باشند. هر یک از این آدم‌ها باید در روابط دراماتیک شکل بگیرند و از همان لحظات آغازین هم حرکات و سکنات و دیالوگ‌ها طوری پیش می‌رود که این 4 شخصیت هویت حقیقی را آشکار کنند. پس از دقیقه 10 که از شروع نمایش می گذرد ، تقریباً می‌دانیم که در این خانه چه آدم‌هایی نفس می‌کشند و قرار است که در آن‌ جا دقیقاً چه اتفاقاتی رخ بدهد. مطمئناً گره اصلی نیز باید بین دو برادر ـ فرانکی و سانی ـ باز شود. فرانکی باید عرصه تنگ شده را به تنگنایی بی‌ بازگشت تبدیل کند. اگنس عاشق و دلباخته مرد راننده‌ای می‌شود تا با رفتن از این خانه به آزادی‌های دلخواهش ـ بودن حقیقی ـ دست یابد. اگنس بیمار آن جا را ترک می‌کند چون دیگر آرامش را در خانه‌اش احساس نمی‌کند. او حتی حاضر نیست که با دست شکسته‌اش از فرانکی برای بردن چمدانش کمک بگیرد! سانی هم می‌خواهد دست به کار بزرگ زندگی‌اش بزند و جام طلای جام جهانی را که به شکل تصادفی در خانه آن‌هاست، به پلیس تحویل ‌دهد و خود از شدت ترس دچار مرگ می‌شود و ...
گره‌ها و روابط طوری پیش می‌آیند که بدون شعارگرایی همه چیز رنگ طبیعی و حقیقت مانندی قابل لمسی را به خود می‌گیرد. اما پایان نمایش کاملاً احساسات گرایانه و خارج از بقیه موارد است. باور کردن مرگ سانی امری طبیعی است. این که برادری از شدت ترس دچار بر هم ریختگی روانی و عصبی و در نهایت دچار مرگ می‌شود، کاملاً طبیعی است. اما این که به خانه برگردد و آن دیالوگ‌های احساساتی را با فرانکی رد و بدل کند، کمی دور از عقل است. این لحظات آن قدر سطحی و حسی است که اصلاً نمی‌تواند به بقیه روابط که مبنای عقل گرایانه دارد، چفت و بست بخورد، ای کاش این لحظات نبود و در متن و اجرا طور دیگری به پایان فکر می‌شد. همین پایان باعث می‌شود که کلیت نمایش هم زیر سوال برود و تماشاچی دچار اختلال بشود و یا این که به تحلیلی اشتباه از ماجراها و شخصیت‌ها برسد. این که نمایش یکباره دچار افت معنایی می‌شود و از درجه اعتبارش کاسته می‌شود، به همین لغزش‌های ناگهانی برمی‌گردد.گاهی گذاشتن یک گره یا آبکی بودن یک پایان می‌تواند همه چیز را در سطح یک کار متوسط و معمولی پایین بیاورد. باید گفت که این پایان همه چیز را حیف و میل کرده است و تماشاچی احساس می‌کند که به بهانه اجرای یک اثر حرفه‌ای و تماشاچی پسند همه چیز در لفافه‌ای از رنگ و احساس و بازی تحویل مشتری می‌شود. در صورتی که قصد و غرض گروه پرچین این نبوده است. اگر پرویز پرستویی به تئاتر می‌آید، چون او یک تئاتری اصیل است و اگر سال‌ها ـ از سال 75 و بازی در عشق‌آباد ـ تا الان از تئاتر دور بوده این هم به مسایل موجود در تئاتر بر می‌گردد که نمی‌تواند بازیگران و هنرمندانش را برای همیشه در خود حفظ کند. حتی ورود ترانه علیدوستی از سینما به تئاتر هم با توجه به بازی راحت و بدون خطایش می‌تواند این تفکر پوشالی را دفع کند، که هدف فقط جذب یک چهره سینمایی برای جذب تماشاچی نبوده است، چون شما در صحنه ترانه علیدوستی را به عنوان یک هنرمند تئاتری می‌بینید، هر چند برای اولین بار در صحنه حضور می‌یابد. اصلاً هیچ محدودیتی برای ورود هنرمندان سینما و تلویزیون به صحنه وجود ندارد و ای کاش همه هنرمندان مشهور با ورودشان به تئاتر ، زمینه را برای حضور تماشاچی بیشتر و علاقه‌مند فراهم سازند. مهتاب نصیرپور، حبیب رضایی و احمد مهران‌فر هم که در این سال‌ها اصالت تئاتری خود را حفظ کرده‌اند، هر چند ناخونکی به تلویزیون یا سینما زده‌اند. از همه این حرف‌ها گذشته بازی‌ها چشمگیر و زیبا شکل گرفته است و همه بازیگران به خوبی به درک درستی از بودن خود و دیگری در لحظات رسیده‌اند. پاساژهای حسی، نگاه‌ها، سکوت‌ها و مکث‌ها، حرکات، بده و بستان‌ها، زد و خوردها، چالش‌ها و همه این موارد در میزانسن‌ها به خوبی طراحی شده است. پس این نکات مثبت هم آن فکر اعتراض را پس می‌زند، حالا برخی اصرار دارند که به شکل غیر علمی و غیر منصفانه فنز را نقد کنند. این دیگر به تعصبات کورکورانه شخص ایشان برمی‌گردد و به هیچ وجه هم نمی‌توان جلودارشان بود.
سمپات ویژه
از بازی‌ها تعریف و تمجید کردم. شاید دلیل اولش این باشد که نسبت به بازی هر 5 بازیگر فنز سمپات ویژه‌ای دارم. پرستویی برایم همیشه جالب و جذاب بوده و از تنوع نقش‌ها و حس‌هایش خوشم آمده است. او برایم در تئاتر همان قدر زیبا و جذاب جلوه می‌کند که در سینما. شاید فاصله‌ای هم با آن حد ایده‌آل نداشته باشد و شاید یک جرقه کافی است که بازی او را فراتر از معیارهای شناخته شده در ایران مطرح سازد. شاید چنین فرصتی فراهم شود و شاید ... امیدوارم که بازی‌هایش بعد جهانی پیدا کند. او انرژی فوق‌العاده‌ای دارد و همه فکر و تمرکزش بر آن است که روح تماشاچی را معطوف به موضوع و شخصیت گرداند. در”فنز” هم به الگوی درستی از فرانکی علاقه‌مند به فوتبال و گزارشگر برنامه‌های اعلام آب و هوای رادیو می‌رسد. کسی که با تعصبات زیادی بر آن است که همه چیز را تحت‌الشعاع اوامر مستبدانه‌اش قرار دهد ولو این فشارها به اضمحلال و نابودی خانواده‌اش منجر شود.
حبیب رضایی هم این بار بر آن است تا با صدا، لحن، حرکات و رقص ،‌‌ سانی را به نمایش درآورد. نحوه آرایش مو، لباس پوشیدن، رقصیدن، ارایه دیالوگ‌ها و ازهمه مهم‌تر نگاه‌ها بر آن است که به اختلالات روانی و کم سن و سال ماندن سانی دلالت کرده باشد. موقعیت بر آن است که فقط بر بیرونی شدن روابط اشاره کند و حبیب رضایی هم به یک بازی بیرونی و جذاب در ارایه سانی بسنده کرده است. اگر او می‌خواست به دنیای درون سانی نقب بزند، شاید بسیاری از لطافت‌ها و ملایمت‌های رفتاری این شخصیت در صحنه دیده نمی‌شد.
ترانه علیدوستی در تئاتر هم به اندازه سینما موفق می‌نماید با این امید که کمی به مکث‌ها و نگاه‌هایش بها بدهد. گاهی یک نگاه و گاهی یک سکوت می‌تواند در صحنه بسیاری از ناگفته‌ها را افشا کند. این نقص هم به خاطر بازی نسبتاً تند و پر از انرژی علیدوستی احساس می‌شود و شاید برای اولین بار نتواند بیش از این در صحنه مسلط باشد و می‌توان امیدوار بود که در بازی‌های بعدی با دقت بالاتری حضورش را اثبات کند.
احمد مهران‌فر تیپیکال بازی می‌کند و باید از این نوع بازی تقریباً فاصله بگیرد. باید به شخصیت و شخصیت‌پردازی و شخصیت‌سازی بیشتر توجه داشته باشد. شاید در فنز تیپیکال بودن نقش‌اش لحظات شاد و خنده‌آوری را موجب شود و برای برقراری یک ریتم متعادل ، مناسب هم باشد اما در مجموع او در سال‌های اخیر تاکید زیادی بر ارایه تیپ داشته که به مرور او را از گردونه بازیگران خوش بنیه و خلاق بیرون می‌آورد.!
مهتاب نصیرپور از آن دست بازیگران حسی و انرژیکال است که به مود درونی‌اش برمی‌گردد که تا چه حد در صحنه جولان بدهد. بازی‌های به یاد ماندنی او را در”مصاحبه”،”خروس”،”یک دقیقه سکوت”،”مجلس نامه”،”قدمشاد مطرب” و ... فراموش نمی‌کنیم. اما در فنز ـ شبی که من اجرا را دیدم، آن طور که باید و شاید انرژی صرف بازی‌اش نمی‌کرد. اتفاقاً نانسی هم از آن جمله نقش‌های مناسب اوست که شاید عواملی مانع از بروز بازی زیبا و خلاقه‌اش می‌شد. در صورتی که اگر نصیرپور انرژی زیادی صرف ارایه نانسی کند همچنان یک بازی به یاد ماندنی را در ذهن‌ها به یادگار خواهد گذاشت.
سبک‌ها و شیوه‌ها
رحمانیان در سال‌های اخیر نشان داده که علاقه وافری به تجربه کردن سبک‌ها و شیوه‌های گوناگون نمایش دارد. گاهی رئال، گاهی ایرانی، گاهی ناتورئال، گاهی اکسپرسیونیسم، گاهی تجربه‌گرا و گاهی ... می‌شود.
این همه تجربه فرصت‌های زیادی را در اختیارش می‌گذارد که به عنوان کارگردان از میزانسن‌های متنوع برای بهره جستن در ارائه افکار با دست بازتری در صحنه حضور داشته باشد.
این بار هم از فاصله گذاری ـ بودن یک میکروفون ـ برای تداعی بخشیدن به یک برنامه رادیویی و برای ساختارمند شدن فنز استفاده می‌کند. بستر اتفاقات و شخصیت‌پردازی هم واقع‌گرایی محض است. به عبارتی با”دو دو تا می‌شود چهار تا” همه چیز شکل می‌گیرد. بنابراین خیلی راحت می‌توان درباره آدم‌ها و اتفاقات استدلال کرد که تا چه حد موفق بوده و در چه مواردی دچار لغزش شده است. مثلاً او در متن به اطلاعات تاریخی فوتبال انگلیس و منچستر یونایتد خیلی اهمیت داده است اما با یک جمله دچار لغزش می‌شود. در باور مسیحیان و یهودیان ابراهیم(ع) فرزندش اسحاق را برای قربانی کردن به درگاه پروردگار می‌برد، اما در این جا فرانکی به برادرش می‌گوید که می‌خواهم تو را مثل اسماعیل قربانی کنم. شاید این موارد ریز در نگاه اول زیاد جدی جلوه نکند اما وقتی ما با ریزترین اطلاعات فوتبال به شکل مستند و علمی مواجه می‌شویم، باورهای اعتقادی این آدم‌ها به سادگی قابل تغییر یا آداپته شدن نیست. اگر این طور بود که این همه رنگ‌ و لعاب‌های عقیدتی ایجاد نمی‌شد و در حاشیه آن این همه بده و بستان یا درد سر.
محمد رحمانیان کارگردانی است که با ذکاوت و تیز هوشی فرصت را در اختیار بازیگرانش می‌گذارد تا به باوری درست از نقش برسند و این آزادی عمل در رفتار آنان مشهود است. شاید شیوه بداهه‌پردازی تا حد زیادی در ارایه چنین مضمونی موثر باشد که گروه پرچین نیز از آن بهره‌برداری زیادی می‌کند. بنابراین میزانسن‌ها خیلی راحت‌ و چشم‌نواز به نظر می‌آید و همین میزانسن ها بستر متعادل شدن روابط و برقراری یک ضرباهنگ متنوع و روح نواز را ایجاد می‌کند. حتی انتخاب رنگ‌ها در طراحی دکور و لباس نیز با توجه به تنوع زیادی آن در، این‌ هارمونی دراماتیک، موثر و مفید جلوه می‌کند. به عبارتی همه چیز در خدمت اجرا قرار می‌گیرد تا ضمن آن که به بازی‌ها و بازیگران کمک کند تا فرصت بهتری برای ابراز کردن خود(نقش) داشته باشند، در نهایت تماشاچی نیز به تصویری محکم و قابل باور از آن چه که می‌بیند، برسد.