در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش ”راکسو سامو” نوشته ”آلیشرناوی” به کارگردانی ”اولیا کولی خودجاکولی”

نمایش «راکسو سامو» در صحنه از اغلب شاخصه‌های تئاتری بهره گرفته اما با وجود بهره‌‌گیری از این شاخصه‌ها هم نمی‌توان آن را تئاتر به حساب آورد، چرا که بهره‌گیری از این شاخصه‌ها بر مبنای احساس نیاز کارگردان در پیش بردن سماع و تلفیق آن با داستان به‌کار گرفته شده است

نگاهی به نمایش ”راکسو سامو” نوشته ”آلیشرناوی” به کارگردانی ”اولیا کولی خودجاکولی”

نمایش «راکسو سامو» در صحنه از اغلب شاخصه‌های تئاتری بهره گرفته اما با وجود بهره‌‌گیری از این شاخصه‌ها هم نمی‌توان آن را تئاتر به حساب آورد، چرا که بهره‌گیری از این شاخصه‌ها بر مبنای احساس نیاز کارگردان در پیش بردن سماع و تلفیق آن با داستان به‌کار گرفته شده است

مهرداد ابوالقاسمی: "راکسو سامو" را نه می‌توان در حیطه آئین‌ها و سنت‌ها بررسی کرد و نه به لحاظ شکل اجرایی و حتی محتوا در جهان نمایش آن را قرار داد و به ارزیابی وجوه مختلف آن در قالب درام و نمایش پرداخت.

«راکسو سامو» با آنکه در تالار قشقایی اجرا شد و جزء نمایش‌های صحنه‌ای در بخش بین الملل جشنواره نمایش‌های آئینی – سنتی بود اما قابلیت اجرا در هر مکانی غیر از صحنه تئاتر را داراست که در این ‌صورت جنبه آئینی آن بیشتر از جنبه نمایشی‌اش خواهد بود. با آنکه اجرای این نمایش مبتنی بر آئین و رقص سماع است اما و عدم شناخت کارگردان در دو حوزه آئین‌ها و تئاتر، سبب شده تا نمایش «راکسو سامو» سرگردانی زیادی میان اجرای یک نمایش صحنه‌ای و یا اجرایی از یک مراسم آئینی – سنتی داشته باشد.
نمایش بر مبنای رقص سماع به لحاظ شیوه اجرایی بنیان گذاشته شده و قرار است تماشاگر به لحاظ بصری و جلوه‌‌های دیداری در این قالب شاهد بخشی از زندگی پادشاهی ایرانی باشد که البته انتخاب این بخش از زندگی پادشاه هم به لحاظ محتوا هم راستا با ذات و اصالت سماع یعنی عرفان قرار دارد، اما نتیجه در نهایت نه عرفان واقعی است و نه سماع می‌تواند در صحنه خودی نشان دهد و قابلیت‌ها و جذابیت‌های بالایش را به معرض نمایش بگذارد.
پادشاهی ایرانی به نام «بهرام» که از بزرگترین پادشاهان ایرانی هم به حساب می‌آید و دارای قدرت زیادی است و به اذعان خودش تمام لذت‌های دنیا را هم تجربه کرده است اما نمی‌تواند از زندگی‌اش لذت ببرد و در عشق مدام به پوچی و یاس می‌رسد، حالا قرار است گروهی درویش در این مسیر او را یاری دهند و عشق واقعی را به او بنمایانند.
نمایش «راکسو سامو» در صحنه از اغلب شاخصه‌های تئاتری بهره گرفته اما با وجود بهره‌‌گیری از این شاخصه‌ها هم نمی‌توان آن را تئاتر به حساب آورد، چرا که بهره‌گیری از این شاخصه‌ها بر مبنای احساس نیاز کارگردان در پیش بردن سماع و تلفیق آن با داستان به‌کار گرفته شده است و در این راه وفاداری به قواعد و قراردادهای صحنه‌ای دیده نمی‌شود و هر کجا که کارگردان در اجرای اثر به بن بست رسیده به شکست قواعد دست زده تا گروه و اجرایش را رهایی بخشد!
[:sotitr1:]نداشتن طرح کارگردانی و اسارت در قواعد و پیچیدگی‌های سماع و انتخاب نه چندان مناسب ظرف و مظروف برای تلفیق داستان با اجرایی فولکلور – آئینی سبب شده تا نمایش به لحاظ ارتباط با تماشاگر دچار کاستی‌هایی شده و اصل «ارتباط» در این نمایش در حاشیه قرار گیرد و بسته به دیدگاه کارگردان در جای جای مختلف نمایش، تماشاگر گاهی شاهد سماع و گاهی شاهد داستانی از زندگی پادشاهی باشد که حتی حضور و وجودش هم برای مخاطب ملموس نیست.
با آنکه زبان نمایش را می‌توان به نوعی زبان فارسی دانست و اغلب مخاطبان هم با این زبان آشنایی دارند، اما حتی به لحاظ ارتباط کلامی هم نمایش در ارتباط با تماشاگر به توفیقی مناسب دست پیدا نمی‌کند و نه می‌تواند از طریق کلام و دیالوگ (که البته دیالوگ کمترین جایگاه را در این اثر داراست) و نه از طریق هم‌زبانی با تماشاگر ارتباط برقرار کند. نمایش «راکسو سامو» به لحاظ زیبایی شناختی در کلام وجوه زیبایی‌شناختی چندانی ندارد و صرفاً بر مبنای انتقال پیام دیالوگ‌ها پایه‌ریزی شده و نوع ارتباط کلامی بازیگران هم را نمی‌توان دیالوگ به‌حساب آورد؛ چرا که اغلب گفتار‌ها جنبه یکسویه داشته و کمتر ارتباطی را حتی میان حاضران بر صحنه رقم می‌زند و از همین رو کمتر می‌توان به ارتباطات کلامی بازیگران بر روی صحنه نام «دیالوگ» نهاد.
تعویض لباس بازیگران بر روی صحنه و در مقابل دیدگان تماشاگران و جابجایی آکسسوار و اقداماتی از این دست که سبب شکستن قواعد و مرز صحنه‌ای میان تماشاگر و اجرا می‌شود و اغلب باید این شیوه اجرایی را در شیوه مرسوم فاصله‌گذاری و اپیک بررسی کرد؛ اما در مجموع این بهره‌‌گیری ناقص از شیوه‌های مختلف اجرایی تئاتری هم نمی‌تواند بعد دراماتیکی به اثر ببخشد و تنها گرته‌برداری نا کاملی از سبک‌ها و شیوه‌های اجرایی تئاتری را رقم زده است که چون جرقه‌ای می‌ماند که به سادگی به خاموشی می‌نهد.
نوع ارتباط پادشاه با چهار درویش که قرار است او را به عرفان و عشق‌های واقعی نشانی دهند علاوه بر تمام ضعف‌های اجرایی از سوی بازیگران که نه در قالب ایفای نقش می‌انجامد و نه رابطه‌ای واقعی میان پادشاه و چهار درویش را تصویر می‌کند، حتی به ‌لحاظ دراماتیک هم نمی‌‌تواند جذابیتی داشته باشد و اتفاقا در قالب اجرای سماع هم خلل وارد می کند و آن را هم از عرش به فرش می‌رساند تا حرکتی نمادین و سمبلیک که سرشار از جنبه‌های دراماتیک بوده هم در این اثنا تحت‌الشعاع قرار گیرد و این حرکت آئینی هم به دلیل نگاه کارگردان به آئین ها و تلاش برای مدرنیزه کردن آن که با خامی و ناپختگی زیادی هم همراه است آسیب ببیند.
بهره‌گیری از موسیقی و ردیف‌های مختلف آوازی با اینکه جزء ذات سماع است و از مولفه‌های اصلی یک نمایش هم به حساب می‌آید اما در نهایت اثر و کارکردی دارماتیک ندارد و نمی‌تواند به عنوان یک شاخصه ارتباطی میان اجرا و تماشاگر عمل کند.