دربارهی موسیقی گِستیک
New Page ۱ &#۱۵۸۳;&#۱۵۸۵;&#۱۵۷۶;&#۱۵۷۵;&#۱۵۸۵;&#۱۶۰۷;&#۸۲۰۴;&#۱۶۱۰; &#۱۶۰۵;&#۱۶۰۸;&#۱۵۸۷;&#۱۶۱۰;&#۱۶۰۲;&#۱۶۱۰; &#۱۷۱۱;&#۱۶۱۶;&#۱۵۸۷;&#۱۵۷۸;&#۱۶۱۰;&#۱۶۰۳;* &#۱۵۷۶;&#۱۵۸۵;&#۱۵۷۸;&#۱۶۰۸;&#۱۶۰۴;&#۱۵۷۸; &#۱۵۷۶;&#۱۵۸۵;&#۱۵۸۸;&#۱۵۷۸; &#۱۶۰۵;&#۱۵۷۸;&#۱۵۸۵;&#۱۵۸۰;&#۱۶۰۵;: &#۱۶۰۵;&#۱۶۰۷;&#۱۵۸۳;&#۱۶۱۰; ...
New Page 1 دربارهي موسيقي گِستيك* برتولت برشت مترجم: مهدي نصرالهزاده تعريف مراد از گست (gest) همان ايما و اشاره يا ژست و اطوار (gesticulation) نيست؛ بحث بر سر حركات توضيحي يا تأكيدي دستها هم نيست، بلكه موضوع صحبت مواضع و رهيافتها (attitudes) در كليت آن است. زبان وقتي گستيك است كه مبتني بر يك گست، رهيافتهاي مشخصي را كه گوينده در قبال ديگران اتخاذ كرده، بيان دارد. از منظر گستيك، جملهي "بركن آن ديدهاي را كه به تو خيانت ميكند" نسبت به جملهي "اگر ديدهات به تو خيانت ميكند، آن را بركن" كمتر تأثيرگذار است. جملهي دوم با سخن گفتن از ديده شروع ميشود؛ بند نخست اين جمله حاوي گستِ مشخصِ نهادن يك فرض است؛ در ادامه، بند اصلي اين جمله حكم يك غافلگيري، يك توصيه، و اقدامي در جهت خلاصي از دردسر را دارد. گِست بهمثابه يك اصل هنري: نگاه موسيقيدان به مورد فوق نخست بهمثابه يك اصل هنري است، اصلي كه در آغاز چندان هم جالب توجه نيست. اين اصل شايد بتواند به وي در تنظيم قطعاتش بهنحوي زنده و آسان – فهم كمك نمايد. اما آنچه واجد اهميت بيشتري است اين واقعيت است كه اصل فوق (اصل التفات به گست) ميتواند اين امكان را براي وي مهيا سازد تا هنگام ساختن موسيقي موضع سياسي خودش را اتخاذ نمايد. براي تحقق اين منظور، لازم است كه آهنگساز مورد اشاره به تنظيم و ارائهي يك گست اجتماعي (social gest) اهتمام ورزد. گِست اجتماعي چيست؟ همهي گستها گست اجتماعي نيستند. پراندن يك مگس هنوز گستي اجتماعي محسوب نميشود، هرچند كه چخ كردن يك سگ – مثلاً، اگر نمايانگر جدال بيامان مردي ژندهپوش در برابر سگهاي نگهبان باشد – ممكن است چنين چيزي باشد. تلاش فرد براي حفظ تعادل خود بر يك سطح ليز، بهمجرد آن كه زمين افتادن مرادف با "از دست دادن وجهه" - يا به اصطلاح، مرادف با از سكه افتادن – باشد، منجر به يك گست اجتماعي ميشود. گستِ كار كردن، بيترديد گستي اجتماعي است، زيرا كل فعاليتِ انساني معطوف به احاطه بر طبيعت، رسالتي اجتماعي – رسالتي خاصِ انسانها در جامعهي انساني – محسوب ميشود. از سوي ديگر، گست درد – تا زماني كه آنقدر كلي و انتزاعي نگاه داشته شود كه از سطح مقولهاي تماماً حيواني فراتر نرود – نميتواند گستي اجتماعي باشد. اين در حاليست كه گرايش كلي هنر دقيقاً در همين جهت است: زدودن مؤلفههاي اجتماعي از هر نوع گست. هنرمند تا وقتي به "نگاه يك حيوان مستأصل" دست پيدا نكند خرسند نميشود. تنها در اين زمان است كه انسان بدل به آدم صرف (just Man) شده، گست وي از هرگونه فرديت اجتماعي عاري ميشود؛ اكنون سر و كار ما با فردي تهي است كه معرّف هيچ رسالت يا عملكرد خاصي كه در جامعهي انساني به شخص وي محوّل شده باشد نيست. نگاه يك حيوان مستأصل تنها زماني ميتواند به يك گست اجتماعي بدل شود كه بتوان نشان داد برخي اقدامات و زد و بندهاي خاصي كه انسانها انجام ميدهند ميتواند فرد انساني را تا حد يك حيوان خوار و زبون سازد. گست اجتماعي گستي مرتبط با جامعه است، گستي كه اين امكان را فراهم ميآورد تا در مورد شرايط اجتماعي نتايجي گرفته شود. موضع مصنّف در قبال متن چگونه ميتواند منعكسكنندهي موضع وي در قبال جدال طبقاتي باشد؟ فرض كنيد آهنگسازي كه سرگرم تصنيف قطعهاي آوازي در رثاي لنين است بايستي در اثر خود موضع خويش را در قبال جدال طبقاتي بازآفريني كند. تا آنجا كه به مقولهي گست مربوط ميشود، چندين و چند طريق مختلف وجود دارند كه گزارش مرگ لنين از طريق آنها قابل ارائه است. در اينجا خلق اثري كه واجد بياني متين و موقّر باشد معناي چنداني ندارد، زيرا وقتي صحبت مرگ در ميان باشد همين طرز بيان را ميتوان براي يك دشمن نيز مناسب دانست. همچنين، خشم گرفتن بر "عملكرد كور مشيّت الهي" - كه عمر بهترين اعضاي جامعهي انساني را كوتاه ميسازد – نميتواند گستي كمونيستي باشد؛ در مورد موضع "تن سپردن حكيمانه به بازي روزگار" نيز همين حكم صادق است. اين همه از آنروست كه گست كمونيستهايي كه براي يك كمونيست ديگر سوگواري ميكنند گست بسيار ويژهاي است. رهيافت موسيقيدان در قبال قطعهي خويش، رهيافت سخنگو در قبال گزارش خود، نشاندهندهي ميزان بلوغ سياسي، و لذا، بلوغ انساني آنها است. شأن و منزلت هر فرد بهوسيلهي چيزي كه برايش سوگواري ميكند و نحوهاي كه اين كار را انجام ميدهد نمايان ميشود. اين خود يك رسالت هنري است: بالا بردن سوگواري به سطحي عالي و تبديل آن به مؤلفهاي در پيشرفت اجتماعي. غيرانساني بودن جلال و جبروت کاذب هر هنرمندي نيك ميداند كه دستمايهي في نفسه (subject-matter in itself)، به يك معنا، چيزي است كم و بيش پيش پا افتاده، بيهويت، تهي و خودبسنده. اين تنها گست اجتماعي – نقد، حيلهگري، طنز - كنايي، پروپاگاندا و نظاير آن – است كه در كالبد چنين دستمايهاي روح انسانيت ميدمد. جلال و جبروت فاشيستها، وقتي همان گونه كه در ظاهر هست پذيرفته شود، گستي ميانتهي دارد، گست جلال و جبروت صرف، پديدهاي بيشكل و بيهويت است. در اينجا سر و كار ما با چنين چيزهايي است: آدمهايي كه به جاي راه رفتن انگار رژه ميروند، نوعي خشكي و شق و رقي خاص، آب و رنگ بسيار، سينههايي كه متظاهرانه جلو داده شدهاند و قس عليهذا. همهي اينها ميتوانند گست نوعي جشن همگاني، كاملاً بيخطر و تماماً واقعي بوده، و مورد پذيرش قرار گيرند. امّا تنها زماني متوجه گست اجتماعي فاشيسم ميشويم كه رژه رفتن روي نعش آدمها صورت گيرد. اين بدان معناست كه هنرمند ناگزير است موضع روشني در قبال واقعيت خام جلال و جبروت اتخاذ نمايد؛ وي نميتواند اجازه دهد که به عنوان مثال در مورد فوق، صرفاً خودش نمایشگر خودش باشد و آن را بهسادگي – همان گونه كه از جانب واقعيت محض ديكته ميشود – بيان كند. معياري براي قضاوت يك شيوهي خوب براي قضاوت در مورد قطعهاي آوازي – موسيقايي، سنجش طرز رفتارها يا گستهاي مختلفي است كه اجراگر بايستي از طريق آنها هر بخش خاص را اجرا نمايد: متين يا خشمگينانه، متواضع يا متكبرانه، با روحيهاي دمساز و سازگار يا جدلي و ناسازگار، و بنحوي سنجيده يا نسنجيده. براي تحقق چنين امري، مناسبترين گستها، گستهايي هستند كه تا حد ممكن عادي، عاميانه و پيش پا افتاده باشند. به اين ترتيب، فرد قادر خواهد بود در مورد ارزش سياسي قطعهي موسيقايي قضاوت كند. * این مقاله ترجمهای است از: Bertolt, Brecht. "On Gestic Music", Frankfurt: Suhrkamp – Verlag, 1957.