نگاهی به نمایش ”مه آلود مثل یک شب، مثل روز” نوشته ”رضا گشتاسب” و کارگردانی ”فرشاد منظوفینیا”
نمایش در یک فضای سورئال اجرا میشود تا بتواند به وهم گونگی آن و درهم شکستن مرز میان خیال و واقعیت و مرگ و رویا کمک کند. در این میان طراحی صحنه و نورپردازی اجرا کاملا درجهت این موضوع است؛ هر چند به روشنی استفاده از ویدیو پروجکشن در برخی صحنهها بی مورد به نظر میرسد

فروغ سجادی: به هم ریختگی زمان و ساختار نوشتاری در چارچوبی دراماتیک، بازگویی یک اتفاق ساده در قالبی جدید با دیالوگ‌های استعاره‌ای و در فضایی غیر متعارف از ویژگی‌های نمایش "مه آلود مثل یک شب، مثل روز" است. اثری که در حوزه نمایشنامه‌نویسی بیش از هر بخش دیگری قابل بررسی است.
رضا گشتاسب نمایشنامهنویسی است که با بررسی آثارش در سالهای اخیر میتوان او را در ردیف نویسندگان مدرن و نوگرای ادبیات نمایشی معرفی کرد؛ هنرمندی که از تئاتر شهرستان ـ کهکلیویه و بویراحمد ـ دنباله رو سبک نو نوشتاری در حیطه زبان و باورهای عامیانه است. سبکی که فولکلور و قصههای بومی و محلی را در ساختاری نو و مدرن به صحنه نمایش میکشاند. دنبالهرو این سبک نوشتاری در ایران، که بیشتر هم از هنرمندان شهرستانهای جنوبی ایران هستند به خوبی از ابزار نمایشنامهنویسی مدرن برای اجرای طرح و ایدههای بکر خود استفاد میکنند.
البته در نمایشنامه "مه آلود مثل یک شب، مثل روز" ما با ایده و طرح داستانی چندان بکری مواجه نیستیم و سوژه از تازگی خاصی برخوردار نیست و مشابه این طرح داستانی را ما حداقل در سالهای اخیر به فراوانی دیدهایم اما در رویکرد و شکل تازهای که نویسنده در بستر آن اثرش را میپرورداند، نمایشنامهای قابل توجهی خلق میشود.
داستان نمایشنامه ساده و از یک رویداد معمولی شکل میگیرد، تصادف و مرگ ناگهانی دختر یک خانواده، فرار راننده و ...
اما همین طرح ساده و تکراری در پرداخت چنان شکل میگیرد که میتواند برای مخاطب خود تازگی داشته باشد و او را با خود درگیر کند. در هم ریختگی زمانی و زبانی در نوع روایت دیالوگها، ایجاد یک فضای غیر متعارف با ایجاد خطوط شکسته میزانسنها و درهم ریختگی رویداد موجب میشود تا تماشاگر خودش را در فضای مه آلود یک تئاتر و در سر درگمی شخصیتها گم کند و شکل و فرم بیان رویداد او برایش بیشتر از خود اتفاق قابل توجه شود.
همین بیان پیچیده و درهم یک رویداد معمولی و ساختار خاص زبانی دیالوگهاست که نمایشنامه را وارد دنیایی مدرن میکند.
[:sotitr1:]در این نمایشنامه بیش از هر چیز ساختار است که میتواند مخاطب را به بازی بگیرد و گرنه عمق ایده و اندیشه معنایی اثر درحدی نیست که بتواند ما را با اثری شاخص مواجه کند یا برخی دیالوگها از پختگی کافی برخوردار نیستند. از سوی دیگر این بازی زمانی و ساختار پیچیده نمایشنامه اجازه نمیدهد شخصیتها به خوبی شکل بگیرند که البته می توان این را نیز از خصوصیتهای یک نمایشنامه مدرن هم دانست چون این قدر اتفاق و همه چیز ساده و در لحظه رخ میدهد که امکانی برای باز شدن شخصیتها باقی نمیماند و اصلا نمایشنامه یک اثر شخصیت محور نیست که بخواهد به تشریح آنان بپردازد.
نمایش در یک فضای سورئال اجرا میشود تا بتواند به وهم گونگی آن و درهم شکستن مرز میان خیال و واقعیت و مرگ و رویا کمک کند. در این میان طراحی صحنه و نورپردازی اجرا کاملا درجهت این موضوع است؛ هر چند به روشنی استفاده از ویدیو پروجکشن در برخی صحنهها بی مورد به نظر میرسد و حذف آن نه تنها نمیتواند خللی در اجرا ایجاد کند، بلکه بار دراماتیک نمایش را هم افزونتر میکند. نمونه این اضافهها در صحنههای دیگر نمایش هم وجود دارد، مثلا صحنه ماهیگیری پدر یکی از این صحنههاست. پدر در حالی که با مادر درباره اتفاق نا باور نمایش صحبت میکند بدون هیچ توجیه و پیش زمینه فکری به سراغ یک شی عجیب میرود که بعد مشخص میشود قلاب ماهیگیری است و سعی میکند از حوض نمادین خانه، ماهیهای سرخ را صید کند و بعد بدون هیچ توجیه منطقی دیگری چند ماهی کاغذی قرمز را لب حوض آویزان میکند و صید را رها کرده و به سمت دیگری میرود و تماشاگر تا پایان نمایش هیچ توضیح مبرهنی برای این صحنه در ذهن خود پیدا نمیکند و فقط میتوان آن را از جنبه استتیک و زیباییشناسی صحنه توجیه کرد.
آن چه مشخص است فرشاد منظوفینیا کارگردانی است که به دلیل گرایش اش به طراحی صحنه همواره به زیبا کردن تصویر و قاب بندیهای نمایشی اجرای خود در صحنه توجه خاصی دارد و سعی میکند در فرم اجرایی و میزانسنها به این موضوع اهمیت ویژهای بدهد و همین موجب میشود تا در حوزه کارگردانی این اجرا، تمرکز بیشتر بر فرم اجرایی و روتوش میزانسنها باشد تا بازیگردانی و پرورش شخصیت و موقعیتهای نمایشی، به طوری که به نظر میآید، کارگردان نتوانسته یا نخواسته به خوبی از توانایی بازیگرانش در ایفای نقشهایشان استفاده کند. هرچند ما با بازیهایی ضعیفی در این اجرا مواجه نیستیم اما جان مایه و روح بازیگری تأثیرگذاری هم در این اجرا وجود ندارد تا به اندازه فضای شکل گرفته از طراحی صحنه و نور تماشاگر را تحت تأثیر قرار دهد. شاید یکی از دلایل خام ماندن شخصیتها، همین موضوع است.
از سوی دیگر موسیقی نمایش نیز در برخی صحنهها نه تنها نمیتواند به فضای سوررئال اجرا کمک کند بلکه گاهی اوقات موجب گریز ذهن مخاطب از موقعیت نمایشی میشود.