گفتوگو با ”صادق عاشورپور” نویسنده و کارگردان نمایش ”آی کچلا”
آن چه که من از اساتید آموختم از جمله زنده یاد استاد انجوی شیرازی، این بود که در کلیت اثر دست نبرم یعنی که به عامل اصلی دست نزنیم بلکه عوامل فرعی و سازنده اصل را تغییر دهیم و با اصول درام تنظیم کنیم،من هم تلاش کردم در مواجهه با این قصه همین کار را انجام دهم.

علیرضا نراقی: صادق عاشورپور را پیش‌تر به واسه تحقیقات ارزشمند و مبسوطش درباره نمایش‌های ایرانی در هفت جلد و به واسطه کتاب تحقیقی تحسین شده‌اش درباره قصه‌ها، بازی‌ها و نمایش‌های عامیانه با نام "کوچه‌ها، بازی‌ها و محله‌ها" شناختیم.
این کتاب چهار جلدی اخیر توانست دو سال پیش در فرهنگستان هنر جایزه کیفیت پژوهش دریافت کند و مورد توجه بسیاری از اهالی ادبیات و نمایش قرار گرفت. اما عاشورپور اینک با استفاده از همان اندوختهها و تسلطش بر نمایشهای سنتی و شیوههای گوناگون قصه گویی ایرانی، نمایش "آی کچلا" را به صحنه برده است. نمایشی بر گرفته از یکی از بازیهای نمایشی چندگانه ایران به عنوان کچلک بازی. آی کچلا نمایشی است موزیکال و کمدی که با موزون کردن کلام و متحرک کردن صحنه، استفاده از راوی- قصهگو و همچنین تمام نقاط تالار سنگلج توانسته ضمن محک تکنیکهای مختلف نمایش ایرانی با استقبال خوبی از سوی مخاطبان روبرو شود. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی سایت ایران تئاتر با صادق عاشورپور درباره نمایشهای ایرانی و خاصه نمایش "آی کچلا" نوشته و کارگردانی خودش است که دارای نکات آموزشی فروانی است.
***
شما مجموعه تحقیقات مفصلی درباره نمایشهای ایرانی دارید،این متن چقدر از دل تحقیقات شما در این حوزه ها بیرون میآید؟
این متن بر مبنای قصههای عامیانه نوشته شده است. من یک کتاب چهار جلدی دارم به نام "کوچهها، بازیها، محلهها" که آنجا سعی شده به طور کلی، قصهها، نمایشها و بازیهای عامیانهای را که در ایران وجود داشته و یا دارد گردآوری شود. داستان این نمایش برداشتی است از یکی از قصههایی که مربوط به کچلهاست و در ادبیات عامیانه ما آمده و چه در آن کتاب که گفتم و چه در کتاب نمایشهای ایرانی به آن نظر شده است. من حدود 400 قصه پیدا کردم و دارم که قهرمان همه آنها کچل است. کچلها در ادبیات ایرانی نقش خاصی دارند آنها نماد عیاری و جوانمردی هستند و این قصه هم بر مبنای همان روایتهای عامیانه نوشته شد و طرحش چیزی نبود که در ذهن من ایجاد شود.من تنها این روایت را از قصه های عامیانه گرفتم و تبدیل به نمایشنامه کردم.
تبدیل کردن این قصههای عامیانه به یک اثر دراماتیک چگونه انجام میشود. شما خودتان در تبدیل یک قصه عامیانه به درام در نمایش "آی کچلا" چه روندی را طی کردید؟
ببینید ما یک قصه داریم که بر اساس اصول قصهنویسی خودمان شبیه به قصهگویی در کتاب هزار افسان یا همان هزار و یک شب نوشته شده است. آن چه که من از اساتید آموختم از جمله زنده یاد استاد انجوی شیرازی، این بود که در کلیت اثر دست نبرم یعنی که به عامل اصلی دست نزنیم بلکه عوامل فرعی و سازنده اصل را تغییر دهیم و با اصول درام تنظیم کنیم،من هم تلاش کردم در مواجهه با این قصه همین کار را انجام دهم.
مسئله ای که الان درباره نمایش شما مطرح است، شخصیت مرکزی نمایش یعنی نقدعلی است. چقدر این شخصیت به شخصیت سیاه نزدیک است؟
[:sotitr1:]در نمایش سیاه بازی، سیاه یک لوده است که نهایت مبارزه اش با ارباب است که با آن هم در نهایت به صلح و دوستی میرسد. یک فرق کلی بین سیاه و کچل در نمایش کچلک بازی است؛ کچل در نمایشهای ایرانی آدم پخمه، سرتق و جرری است. شما اینها را در سیاه بازی نمیبینید و این اشتباه بزرگی است که این دو را با هم اشتباه بگیریم، اشتباه این دو اختلاط در دو نمایش کاملاً متفاوت ایرانی است، اما متأسفانه دانش خیلیها در مورد نمایش ایرانی تنها محدود به تخت حوضی و تعزیه میشود و از گونههای نمایشی دیگر بی خبرند. در 400 قصه کچلک بازی کاملاً عیان است که عشق کچلها فقط زمینی نیست و همراه با مرام عیاری و جوانمردی است. من البته در جلد پنجم کتاب نمایشهای ایرانی در 65 صفحه به طور مفصل درباره تفاوتهای سیاه و کچل در سیاه بازی و کچلک بازی توضیح دادم که آنجا مطلب مفصل باز میشود و تفاوتها توضیح داده میشود.
استفاده از راوی با توجه به اینکه حضور کمی هم روی صحنه نمایش شما دارد، چرا صورت گرفت؟
ما قصدمان شکستن بعد چهارم بود که در تئاتر ایرانی یک اصل خدشه ناپذیر است. چه در مغ کشان، کاغذین جامگان، شاه کشان و میرمیران – که همه نمایشهای قبل از اسلام هستند - به شکلی بعد چهارم شکسته میشود و تماشاگر را در اجرای کار شریک میکنند. به روایت مورخان اولین قومی که قصه گفته هخامنشیان بودند. در قصهگویی همیشه شما یک راوی مثل مادر بزرگ جلوی چشمتان است و در اغلب جاهایی که من برای تحقیق و گردآوری نمایشها و قصههای ایرانی میرفتم، این زنها بودند که قصهها را روایت میکردند. از جهت دیگر در ادبیات کلاسیک ما قصه گویی زن ریشهدار است و به شهرزاد قصه گو بر میگردد. اولین زن قصهگو در رادیو ایران که به زمان تأسیس این رادیو بر می گشت، زنی بود به نام گلین خانم که مادر بزرگ او قصهگوی فتحعلی شاه قاجار بوده است. از این نمونهها زیاد است و من در تحقیقاتم اسم بردم مثال قدمشاد اتفاقاً مقال معروفی است و قطعاً بیشتر دوستداران نمایش او را میشناسند. برخی میگویند که ما در ایران و نمایشهای ایرانی زن قصهگو نداشتیم و این اشتباه از آنجا ناشی میشود که دوستان بین قصهگویی و نقالی تمیز نمیدهند، همانطور که گفتم اکثر قصهگوهای ایرانی زن بودند، این نقالها هستند که بیشتر در گذشته، مرد بودند. تفاوتهای قصهگویی و نقالی زیاد است. در نقالی حماسه است که با ریتم تند روایت میشود اما در قصه گویی، قصهها با زندگی تودههای مردم ارتباط دارد و دارای نوعی رئالیسم اجتماعی است. هدف ما از حضور راوی و قصهگوی زن روی صحنه یادآوری و تداعی همین مسأله زن قصهگو بوده است. اما من حضور او را کوتاه کردم تا به بدنه نمایشی کار ضربه نخورد و در روند درام سکته نیفتد. من در سه قسمت از این قصهگو در سه قسمت یعنی ابتدا، بعد صحنه دهم که میانه نمایش است و دیگر آخر کار استفاده کردم.
شما تحقیقات مفصل و مهمی در زمینه نمایشهای ایرانی کردید، هفت جلد از کتاب نمایش ایرانی را تا به امروز چاپ کردید و سه جلد دیگر هم نزدیک به چاپ دارید. تحقیقات گسترده درباره نمایش و قصه های عامیانه داشتید. فکر میکنید مشکل اصلی نمایشهای ایرانی در تئاتر امروز ما چیست و برای تداوم حیات این نمایشها چه باید کرد؟
ما متأسفانه دچار نوعی دوگانگی غلط شدهایم. یعنی بخشی به طور کلی تئاتر ایرانی را مرده فرض میکنند و قبول ندارند و بخشی دیگر مخالف تئاتر فرنگی هستند. مشکل اما اینجاست که ما هیچ وقت فضای بحث آن هم با نتیجه مشخص ایجاد نکردهایم. از طرفی فکر میکنم عدم عمیق شدن روی بحث نمایش هم مهم است. جالب است که این تضادها در کشورهایی مثل هند، چین و یا ژاپن درباره نمایشهای سنتی و قدیمیشان وجود ندارد. آنها به خوبی از نمایشهای خود محافظت کردهاند و خیلی زود این نمایشها را ثبت جهانی کردند و همچنان در کنار گونه های دیگر تئاتر این گونه کارها را هم اجرا میکنند. اما ما مشکلی که داریم عدم شناخت است، من هفت جلد کتاب درباره نمایشهای ایرانی نوشتهام و سعی کردم به همه نمایشها اشاره کنم اما هنوز فکر میکنم جا دارد که خیلی نمایشها بررسی شوند و به خیلی نقاط ایران که میروم با بازیها و شکلهای تازه نمایشی آشنا میشوم. ما همانطور که گفتم تصور میکنیم نمایشهای شادیآور و سوگ آور به دو نمایش تخت حوضی و تعزیه خلاصه میشوند، در صورتی که نمایشهای بسیار متفاوت دیگری داریم که برخی قدیمیتر از این دو و برخی تازهترند و دارای شکلها و جذابیتهای منحصر به فردند. یکی از آنها همین کچلک بازی است که تا حدودی توضیح دادم و سعی کردم در کار "آی کچلا" بازآفرینیاش کنم. به نظر من عیب ما این است که خیلی زود حکم صادر میکنیم و همه درگیر حواشی هستیم. فکر میکنیم با دکترا شناخت از نمایش و تئاتر حاصل میشود، در صورتی که این طور نیست. باید عمیق شد و تحقیق کرد و این نمایشها را ریشهشناسی کرد. ما برای صادر کردن حکم نیاز به تأمل و تعمق بیشتری داریم. چون قابلیتهای نمایشهای ایرانی خیلی بالاست. از این قابلیتهای متنوع مثلاً میتوانم همین نکته مهم را ذکر کنم که این گونه نمایشها را میتوان در هر نوع صحنهای اجرا کرد و آنها را حتی با توجه به تالار قاب صحنه هم منعطف کرد، بدون اینکه عناصری چون مشارکت تماشاگر و شکستن بعد چهارم که در ماهیت نمایش ایرانی است، فدا کنیم.