در حال بارگذاری ...
...

گزارشی از نمایش”استخوان‌های طلایی” به کارگردانی شکرخدا گودرزی

قصه ی تلخی که این نمایش روایت می‌کند در سیری کمدی مطرح می‌شود و به همین خاطرما به قضایایی که در نمایش رخ می‌دهد می‌خندیم. در اصل لبخندها زمانی است که همه چیز را با پول عوض می‌کنیم.

مختار شکری‌پور:
نمایشنامه‌”استخوان‌های طلایی”را دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی نوشته و شکرخدا گودرزی آن را سال گذشته برای شرکت در جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر کارگردانی کرد و هم اکنون در سالن شماره2 مجموعه تئاترشهر هر شب ساعت 19 اجرا می‌شود.
منوچهر علیپور، افشین زارعی، مرتضی آقاحسینی، نازنین میلانی و سوسن مقصودلو در این نمایش بازی می‌کنند و مهری عطایی طراحی صحنه و لباس این نمایش را به عهده دارد و نیما گودرزی دستیار کارگردان است.
پسری اجق وجق
داستان نمایش از این قرار است که پسری اجق وجق به همراه دایی و خاله‌اش از آمریکا جهت مراسم تدفین و ختم پدر مرده‌اش آمده است. به جای به جا آوردن رسم و رسومات مراسم با عمویش جلال و عمه‌اش شوکت دچار چالش‌هایی متعدد می‌شود. نمایش برخوردها و ارتباطات دو طیف سنتی و به اصطلاح مدرن را نمایش می‌دهد.
شکرخدا گودرزی در ابتدا به مشکلاتی که جهت اجرای عمومی این نمایش برایش پیش آمده بود، پرداخت و گفت:«بعد از اجرای جشنواره خواستیم خودمان را برای اجرای عمومی آماده کنیم که متاسفانه دو تا از بازیگران قرارداد فیلم بستند.»
البته شکرخدا گودرزی فقط به عدم وجود قوانین خاص در این مورد که بازیگران و کارگردان و سایر عوامل را مکلف به ادامه کار و یا نوع همکاری کند، اعتراض دارد وگرنه هیچ کس را در این باره محکوم نمی‌کند و انتظار بی‌جایی هم از کسی ندارد و می‌گوید:«پولی که یک بازیگر تئاتر به خاطر کار در یک تئاتر می‌گیرد به اندازه‌‌ی کار در یک فیلم در طول یک ماه نمی‌شود. در واقع من به این بازیگران حق می‌دهم ولی مشکل این جاست که ما فاقد سازمان تئاتر هستیم وگرنه باید قراردادهایی گذاشته شود که کارگردان‌ها دچار مشکل و عذاب نشوند. به خاطر نبود این مقررات هم به کارگردان و هم به بازیگران فشار وارد می‌شود. به نظر می‌رسد که با شرایطی که ایجاد شده انگار ما باید دو نمایش کار بکنیم ولی در مجموع از امکانات و تسهیلات یک نمایش استفاده می‌کنیم. باید فکری به حال این قبیل مشکلات کرد.»
شکرخدا گودرزی به مشکلات عوض شدن بازیگران می‌پردازد و می‌گوید:«وقتی یک بازیگر عوض می‌شود یک سری شرایط هم عوض می‌شود زیرا این بازیگر جدید نمی‌تواند به طور دقیق همان کار بازیگر قبلی را انجام دهد. با این وضع انگار که یک نمایش از نو آماده می‌گردد. طبعاً لباس آن‌ها هم عوض می‌شود. دیگر این که مثل هنگام جشنواره اداره تئاتر و یا تئاترشهر مکان تمرین تا ساعت مثلاً 11 شب در اختیار ما نمی‌گذارد بلکه از ساعت 8 شب برق‌ها خاموش می‌شود چون پرسنل می‌خواهند به سر خانه و زندگی خود بروند.»
وقتی از گودرزی از چگونگی رفع این مشکلات و راه چاره‌ای در این خصوص می‌پرسم در جوابم می‌گوید:«من نمی‌دانم چه اتفاقی باید بیفتد که ما به ایده‌آل‌هایمان برسیم یا نزدیک شویم یا این که چه قوانینی را می‌توان گذاشت که بچه‌‌های تئاتری متعهد به کارشان باشند. آیا یک کارگردان حق دارد به بازیگری بگوید که شما نیاید؟! آیا این بازیگر شکایت نمی‌کند؟! اگر بازیگری از سر یک نمایش بگذارد و برود؛ جریمه می‌شود؟ ضمن این که حق دارد برود چون در سینما به او پول بیشتری می‌دهند و اگر حق نداشته باشد که درگیر مشکل نمی‌شود. در واقع تقصیر بازیگر نیست بلکه باید این مشکل به صورتی بنیادی‌تر از طریق ساز‌مان‌ تئاتر کشور حل شود. یعنی حق و حقوقی باید در این باره تعریف شود. بازیگرانی که هنوز مشکل بیمه‌شان به درستی حل نشده و هیچ امکان رفاهی ندارند، نمی‌‌توانند دلشان را به ساپورت چند درصدی گیشه تئاتر خوش کنند. البته چیزی که نمی‌دانم شعار یا آرمان‌خواهی است در این جا هم مطرح می‌شود که می‌‌گویند تئاتر متفاوت است و فرق می‌کند ولی باید تسهیلاتی برای اهالی تئاتر فراهم کرد تا بتوانند ادامه دهند و کار کنند. برخی این فرق را در ریاضت تئاتر چه کسی گفته بازیگر یا اهل تئاتر باید مرتاض باشد؟
خانه‌ای قدیمی
نمایش”استخوان‌های طلایی” در خانه‌ای قدیمی می‌گذرد و کارگردان بحث اصلی این نمایش را هویت می‌داند. در واقع هویت باعث جدال بین این دو طیف می‌شود. هویتی که دچار تزلزل می‌شود و در این جاست که خود باختگی‌ شخصیت‌ها را در برمی‌گیرد و هویت‌شان با غلبه این خود باختگی خدشه‌دار می‌شود.
گودرزی این بحث را بازتر می‌کند و می‌گوید:«شخصیت‌ها به خاطر تظاهر و خودنمایی به آن چه که در اصل نیستند؛ هویت‌شان خدشه‌دار می‌شود و این خدشه‌دار شدن یک دفعه و خلق‌الساعه نیست بلکه به مرور زمان این خدشه وارد می‌گردد. رفتارها، باورها و واکنش‌ها در مقابل مسائل باعث می‌شود که آدم‌ها از من واقعی‌شان فاصله گرفته و هویت‌ خودشان را از دست بدهند. خود باخته می‌شوند و به این خاطر دچار تزلزل شخصیتی می‌شوند. شخصیت‌هایی که هر لحظه رنگ تازه‌ای می‌گیرند زیرا ثبات ندارند و فردیت تکامل یافته‌ای ندارند. عقلانیت هم ندارند و صرفاً براساس گونه‌ای متهوریت و شیفتگی به فرهنگ وارداتی حرکت می‌کنند. از طرف دیگر طیفی دیگر هم به نسبت تظاهر می‌کنند و در این میان هیچ کدام از این دو طیف اصیل نیستند چون هر دو قشر تظاهر به سنتی بودن یا مدرن بودن می‌کنند.»
نقد شرایط اجتماعی
گودرزی مضمون این نمایش را مبتنی بر نقد شرایط اجتماعی می‌داند و می‌گوید:«این نقد شرایط بدون این که شعار بدهد یک زندگی را مطرح می‌کند که آدم‌های آن برای ما ملموس و آشنا هستند. آدم‌هایی با فاصله نیستند و هیچکدم ادای شخصیت‌ها را در نمی‌آورند و در واقع عین آن شخصیت‌ها هستند ولی این آدم‌ها رفتاری دارند که این رفتارها از آن چیزی که ادعایش را دارند فاصله‌ی زیادی دارد. بنابراین از آن عنصری که دارند فاصله می‌گیرند و بدین ترتیب این خودباختگی و شیفتگی بیشتر می‌شود و به همین خاطر دچار از خود بیگانگی بیشتری می‌شوند. هر چه قدر هم که این خود بیگانگی بیشتر می‌شود به همان اندازه از فردیت تکامل یافته‌شان فاصله می‌گیرند. به همین خاطر آسیب‌پذیر می‌شوند. اصلاً بدون این که مقاومتی صورت بگیرد در خانه‌شان را بر روی هر آدمی‌ بازی می‌کنند. به نظر من پیام اصلی نمایش هم در جملات پایانی آن است. این که وقتی آدم‌ها از خودشان فارغ می‌شوند و دچار شیفتگی و فریبنده‌گی‌های مختلف می‌شوند؛ در خانه باز می‌شود و هر فرهنگی هر کسی و هر نیرویی هم می‌تواند وارد این خانه بشود. اگر ما این مساله را بازنگری و نقدی رفتاری بکنیم و مناسبات خودمان را تعریف بکنیم در خانه‌مان باز نمی‌شود. اگر به حالت انفعال برسیم در خانه‌مان باز می‌شود ولی اگر هویت خودمان را داشته باشیم؛ دیگر هر کسی نمی‌تواند در ما نفوذ کند.”
بار روایتی
نمایش” استخوانهای طلایی ” از بار روایتی برخوردار نیست. یعنی از آن دست نمایش‌هایی نیست که قصه‌ای پر از افت و خیزهای روایی داشته باشد.
منش روایتگرانه ندارد و بیشتر مبتنی بر رابطه‌ای دراماتیک است که این خصیصه‌ی هنر نمایش است. در این نمایش موقعیت‌های نمایشی در قالب دیالوگ بین شخصیت‌ها رخ می‌دهند. در واقع در این موقعیت‌های پردیالوگ و سرشار از ارتباط است که درون آدمها شکافته و بررسی می‌شود. از طرف دیگر هم عملکردها و رفتارها هم در این بستر دراماتیکی که ایجاد شده نقد و بررسی می‌شوند.
از این لحاظ است که می‌توان این نمایش را مصداقی بارز از هنر نمایش دانست زیرا حالت‌ها، درونیات و رفتارهای شخصیت‌ها در شکلی نمایشی جلوه‌گر می‌شوند. کم رنگ بودن منش روایتی این نمایش هم خلاء خاصی در این نمایش ایجاد نکرده است بلکه با پیشرفت نمایش به تدریج گره‌هها باز می‌شوند و یخ‌ها نیز آب می‌شود و هراس باقی مانده از اتفاقات بر آدمی چیره می‌شود.
ضمن اینکه اتفاقات خیلی ساده پیش می‌روند و جدای از کنش‌ها و واکنش‌های مرسوم، نمایش به طنزی چخوفی تبدیل می‌شود.
وقتی بعضی از این نکات را با کارگردان در میان می‌گذارم و از شیوه و تمهیدهای اجرایی که برای به روی صحنه بردن این نمایشنامه می‌پرسم می‌گوید:” برای ایجاد حس نزدیکی تماشاگر با این نمایش، از لحاظ فضا سازی، نوع بازی‌ها و شیوه‌ی اجرایی سعی کرده‌ام که در نمایش فضایی رئالیستی پدید آید. در واقع متکی به رئالیزم بوده‌ام. به همین خاطر سعی کرده‌ام که دکوری رئالیستی هم زده شود. ما یک خانه‌ی قدیمی داریم مثل خود آدمها. با ابزارها و اشیایی قدیمی هم سر و کار داریم. بنابراین آدمهایی که در این فضا هستند بدون اینکه بخواهند زندگی را نمایش بدهند و یا ادای زندگی را در آورند؛ دارند زندگی می‌کنند. این شیوه بدان خاطر اتخاذ شده است که آدمها برای تماشاگران آشنا‌تر و نزدیک‌تر باشند تا بی واسطه به آنها نگاه کنند. انگار که پرده‌ای از یک اتاق را کنار زده‌ایم و داریم از پشت پرده می‌بینیم. بنابراین، شیوه اجرایی به سمتی می‌رود که آدمها را به ما هر چه بیشتر نزدیک نشان بدهد. همه‌ی عوامل هم کمک می‌کنند که این اتفاق بیفتد بدون اینکه پنداشته شود که مردم دارند یک نمایش می‌بینند بلکه این‌طور پنداشته شود که شاهد یک زندگی هستند. در این صورت شخصیت‌هایی که در این زندگی هستند لازم نیست از تئاتر کمک بگیرند تا زندگی‌شان را نشان دهند بلکه تئاتر در اینجا در خدمت زندگی قرار می‌گیرد تا موضوعی را مطرح بکند. بنابراین موضوع که در این اتفاق اجرایی مطرح می‌شود همان هویتی است که قرار است نقد شود. با چه شیوه‌ای؟ شیوه‌ای که به واقعیت زندگی نزدیکتر است. شیوه‌ای که نمی‌خواهد از واقعیت فاصله بگیرد جز در انتهای نمایش که مسأله خواب و کابوس پیش می‌آید که به آن هم به عنوان جزئی از واقعیت روزمره‌ی زندگی نگاه می‌شود زیرا در لحظاتی از زندگی هم کابوس، رویا و خیال وجود دارد که ممکن است فکر نکنید که این خواب است یا رویا. همان‌طور که واقعیت در این نمایش در قالب رویا متجلی شد. همانگونه که در عالم واقع می‌توانید خیال و رویایتان را ببینید و یا حضوری غیر از این واقعیت اینجا در جایی دیگر و ساحتی دیگر داشته باشید. بنابراین شیوه اجرایی‌ام را به واقعیت گرایی نزدیک کردم و از آن استفاده کردم.»
آن کس که می‌خندد
” گودرزی ” در پایان، این عبارت” برشت‌ ”را که می‌گوید:« آن کس که می‌خندد هنوز خبر فاجعه بزرگ را نشنیده است ” نقل قول می‌کند و سپس به قصه تلخی که این نمایش روایت می‌کند اشاره می‌کند و می‌گوید:” قصه ی تلخی که این نمایش روایت می‌کند در سیری کمدی مطرح می‌شود و به همین خاطرما به قضایایی که در نمایش رخ می‌دهد می‌خندیم. در اصل لبخندها زمانی است که همه چیز را با پول عوض می‌کنیم. یعنی سیری که برای بدست آوردن پول جنازه‌ی پدرش را می‌فروشد یا خواهر و برادری که جنازه را نگه داشته‌اند تا بفهمند صندوقچه‌ی جواهرات برادرشان کجاست. اینجا پول معیار ارزش‌هایی می‌شود که آدمها دارند. در ادبیات ما فرزند کشی داریم اما در اینجا اتفاق دیگری هم می‌افتد و پسری که مرده ریگ پدرش را هم می‌فروشد که این مسأله به نظر من وقایع تلخی است که در بستر و ژانری کمیک مطرح می‌شوند و ما داریم به این وقایع لبخند می‌زنیم زیرا که هنوز فاجعه بزرگ را ندیده‌ایم و خبر بزرگ را نشنیده‌ایم. خبر بزرگ هم این است که ما هویت و جایگاه‌مان را از دست داده‌ایم و فرهنگی در راه است که ممکن است همه‌ی ارزش‌های خانوادگی‌مان را، که برای ما ایرانی‌ها و شرقی‌ها ارزشمند هستند؛ تحت تأثیر خود قرار دهد که این قضیه خیلی تلخ است زیرا رابطه‌ها را از هم می‌گسلد و همه چیز حالت معامله به خود می‌گیرد.