در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با”امیر آتشانی” کارگردان نمایش”خسیس”(مولیر)

من از سال ٧١ معروف هستم به کارگردانی که با هیچ چیز کار می‌کند و این برایم خوشایند است، چون این شیوه و روش در خون من است. حتی به جنبه‌ مالی و در آمدی آن هم توجهی ندارم.

جمال جعفری‌آثار:
نمایش معروف”خسیس” اثر مولیر این روزها به کارگردانی امیر آتشانی و به شیوه کمدی به اجرا می‌رود. این نمایش در خانه نمایش هر شب راس ساعت 19 روی صحنه می‌رود.
چقدر به آداپته کردن نمایش معتقدید و به نظرتان نمایش شما شده یا نه؟ و چه معیاری را برای انتخاب نمایشنامه برای اجرا می‌کنید؟
این نمایش آداپته نشده بلکه در آن حذف صورت گرفته و ما سعی کردیم تا نمایش را در ژانر کمدیا دلارته تعریف کنیم. مصداق این ژانر از نمایش را در سیاه بازی خودمان می‌توانیم بیابیم. کار قبلی گروه ما”یک نوکر و دو ارباب”نوشته کارل گلدونی بود که با همین شیوه اجرا شد. معیار اصلی من از روی صحنه بردن یک نمایش فقط عنصر حرکت، بدن و بیان است. مصداق‌ همان جمله معروف گروتفسکی که همه چیز روی صحنه زائد است جز بازیگر. گروه‌ ما هم با تکیه بر این مفاهیم کار نمایشی خود را پیش می‌برد و چون متن اصلی با 17 پرسوناژ بسیار طولانی و توضیح واضحات بود. من سعی کردم تا آنجا که می‌توانیم حذف کنم. در مرحله بعدی سعی کردم آن را با خصوصیات تخته حوضی و سیاه بازی خودمان ترکیب کنم و آن را برای تماشاگر ایرانی جذاب‌تر کنم. نه این که بخواهم آن را دستمالی کنم چون این کار دقیقاً به حساسیت باریکی تار موست. اگر کمی ناسنجیده عمل شود به هر طرف ممکن است بلغزد. با توجه به این که هیچ امکاناتی هم نداشتیم سعی کردیم آن چه که یک تماشاگر می‌‌خواهد ببیند و لذت ببرد را از کار درآوریم. چون معتقدم تماشاگر آمده تا بخندد و لذت ببرد. کاری ندارد که گروه با چه امکاناتی روبرو بوده و حق هم دارد. بنابراین ما با توجه به همه این نکته‌ها و دو تجربه قبلی که داشتیم، نمایش خسیس را کار کردیم. واقعاً دو سال دغدغه من اجرای این نمایش بود. اولین کارم همین تیپ یعنی نوکر بود در نمایش”نیرنگ‌های اسکاپن”، و در همین نمایش هم همان تیپ(نوکر) را بازی کردم.
در قسمت‌هایی از نمایش تیپ‌ها مسخره‌تر از آن‌ چه در نمایشنامه‌ اصلی وجود دارد، دیده می‌شود. آیا عمدی در کار بوده و آیا به ناتوانی بازیگران در رسیدن به آن تیپ مربوط می‌شود؟
چون کار طنز است و براساس موقعیت‌ها ساخته می‌شود. پس یک جاهایی از دست کارگردان خارج است. چون یکی از اصول اصلی کمدیا دلارته بداهه گویی است. در نتیجه بازیگران خارج از حیطه تعیین شده‌شان عمل می‌کنند. نه این که هر کس هر کاری دلش می‌خواهد بکند! چون این کار نفس به نفس تماشاگر است و خنده آن‌ها انرژی مضاعف به بازیگر می‌دهد برای همین دست آن‌ها باز است. ممکن است در این قسمت از نمایش این اتفاقی که شما اشاره کردید، افتاده باشد. این دیگر از عهده امیر آتشانی به عنوان کارگردان خارج است. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم، نه گدایی خنده بکنید و نه تحت تاثیر آن قرار بگیرید. سعی کنید به آن چه در اول رسیده‌ایم وفادار باشید و یک کمدی که پایان خوشی دارد به تماشاگران عرضه کنید. به نظرم هیچ وقت نباید کمدی را در کلام بیاوریم. شاید اشتباه من این بود که خودم هم بازی کردم. چه بسا اگر بیرون از نمایش بودم نقایص آن را بهتر متوجه می‌شدم. واقعاً اگر کمی غفلت کنیم نمایش یک کار تخته حوضی آبکی درمی‌آید. کمدی تقلید آداب و رفتاری است که ما آن را هجو می‌کنیم. پس به این قضیه باید وفادار باشیم. ما یک متن نمایشی قوی داریم، خودمان هستیم با حرکات بدنی و تصویر سازی به اضافه فرهنگ تخته حوضی که با دانش و شناختی که از کمدیا دلارته داریم می‌خواهیم به یک تجربه برسیم. قبول دارم که بله، لحظاتی هم از دست ما خارج شده است.
لحنی که مثلاً”لافلش” دارد صمیمی‌تر از لحن نقش‌های دیگر است. چون خودمانی‌تر است. ولی لحن تیپ‌های دیگر مثل”ماریا” خیلی نچسب و با فاصله از تماشاگران است. دلیل این پراکندگی را می‌توانید توضیح دهید؟
خوب نقشی که من دارم ملزم است که با تماشاگر ارتباط برقرار کند. شما اگر توجه کرده باشید من اولین دیالوگم را رو به تماشاگر می‌گویم. این رودررویی و باوری که من از نقش و تیپ دارم منجر به صمیمیت می‌شود و چون این نوکر(لافلش) همان سیاه تخته حوضی خودمان است. بنابراین ارتباط بیشتری با مردم برقرار می‌کند. ولی تیپ‌های دیگر در کمدیا دلارته صرفاً افرادی هستند که برای حرافی آفریده شده‌اند و همه‌اشان تو خالی هستند. عشق‌های صاف و ساده‌ای ندارند. اتفاقاً در این نمایش به اعتقاد من فقط”والر” است که صادقانه معشوقش را دوست دارد و تو خالی نیست. ولی بقیه نمی‌توانند ارتباط مستقیم با تماشاگر برقرار کنند و دیوار چهارم در آن‌ها رعایت می‌شود.
یعنی نقش آن‌ها سبب شده تا صمیمی‌تر به نظر آیند. منظورم”هارپاگون” و”لافلش” است؟
بله، شما اگر به متن هم توجه کنید، نوشته شده:”هارپاگون” رو به تماشاچی این دیالوگ را می‌گوید و همین طور در مورد لافلش هم این امر صادق است. ما عین متن پیش رفتیم. فقط در بعضی جاها یک اصطلاحات امروزی را با رعایت کامل از این که در ورطه کمدی تساهل کشیده نشود به نمایش اضافه کردیم.
برای رسیدن به تیپ چه تلاش‌هایی کردید و ممکن است به آن‌ تیپ‌هایی که اشاره شد و در نمایشنامه هم می‌بینیم نرسیده باشید؟
بله، بازیگر نقش”ژاک” در اولین روزهای تمرین به سختی می‌توانست با آن ارتباط برقرار کند. من به او پیشنهاد دادم تا نوعی حرکت و بازی مختص خودش را اختراع کند تا اگر ببینده آن را دید هم بازی او معرف تیپی که بازی می‌کند، باشد و هم از یاد نرود. ممکن است این بازی در لحن هم صورت گیرد، مهم نیست. فقط باید به آن باور درونی نسبت به نقش رسید، آن را برای خود کرد و چیزی جدید از آن به وجود آورد که در انتها این بازی که به نظرم خوب هم هست از کار درآمد.
به نظرم بازی آشپز خیلی خوب و باورپذیر از کار درآمده. بگذارید حالاکه شما به بازی بازیگری اشاره کردید من هم اشاره دقیق‌تر بکنم. منظورم تیپ” آنسلم ”است که در انتهای نمایش می‌آید و گره‌گشایی‌ها به دست او باز می‌شود. در نمایشنامه” آنسلم ”شخصی متشخص و از مقام بالای سیاسی، اقتصادی برخوردارست چنانچه اشاره هم می‌شود که او از معتمدین” ناپل ” است. ولی در اینجا ما او را مسخره و دروغگو و کم اهمیت می‌بینیم. کسی مثل”هارپاگون” در کارهایش با او مشاوره هم می‌کند. نظرتان در این باره چیست؟
عمدی در کار بوده. دو تیپ ساده‌ای که در کمدیا دلارته وجود دارد” پانتالونه ”و ” دوتوره ”است که به ترتیب هارپاگون و آنسلم جایگزین آن شده‌اند. در مورد تیپ” دوتوره‌ ”باید بگویم: او فردی حراف، تو خالی و بدبخت است.آنسلم هم همینطور است. او هر چند پولدار و معروف بوده ولی در یک حادثه خانواه‌اش را از دست داده و بدبخت و آواره گشته است. حالا اگر شما او را به این شکل مسخره که پایش لنگ می‌زند و لباس فاخری ندارد، می‌بینید دلیلش همان فلاکتی است که این تیپها باید داشته باشند. ما اعمال بد آدمها را روی صحنه می‌آوریم تا نتیجه خوبی بگیریم. از نگاه من( کارگردان )باید آنسلم که حتی بوی گند می‌دهد در انتها بیاید تا تماشاگر نتیجه بگیرد که ای وای دختر به این زیبایی چرا باید اسیر یک همچین شخصیت مفلوک و بیچاره‌ای شود. ما این عمد را انجام دادیم تا نتیجه درستی که نمایش می‌خواست را بگیریم.
شما کارگردانی هستید که معتقدید فقط بازیگر است که نمی‌توان آن را از صحنه حذف کرد و سعی کردید تا آنجا که ممکن است بدون طراحی صحنه و گریم نمایشنامه‌ای به شیوه خودتان کارگردانی کنید. بفرمایید متن چه ویژگیهایی دارد که با شیوه کارگردانی شما جور در می‌آید؟
برای خود هم وسواس ایجاد شده و خیلی سخت این کار را می‌کنم. باید قابلیتهایی که من می‌خواهم در متنها وجود داشته باشد. برای همین کار را برای خودم سخت می‌کنم. می‌گویم که هیچ چیز ندارم. اگر به نتیجه‌ای رسیدم چرا، طراحی صحنه و نور و گریم هم را انجام می‌دهم.
چطور به این نتیجه می‌رسید؟
متن به من ‌می‌گوید که چطور کارگردانی ‌کنم و چقدر دکور و گریم می‌خواهم ولی چون عاشق حرکت بدن و فرم هستم این سبک را بیشتر دوست دارم. به فرض اگر بخواهم” ایبسن ”کار کنم شرایط کاملاً فرق می‌کند. چه بسا اینکه خیلی هم ایبسن و نمایشنامه‌هایش را دوست دارم. شرایط در اینصورت به کلی فرق می‌کند. دیگر از تیپ خبری نیست و همه شخصیت هستند و زندگی جریان دارد و قصه پالوده‌تر از کمدیا دلارته پرداخت شده و به کل متفاوت است. ولی سعی می‌کنم با هیچ چیز، همه کاری بکنم. من از سال ٧١ معروف هستم به کارگردانی که با هیچ چیز کار می‌کند و این برایم خوشایند است، چون این شیوه و روش در خون من است. حتی به جنبه‌ مالی و در آمدی آن هم توجهی ندارم.
چه نمایشنامه‌هایی را فکر می‌کنید با این شیوه می‌توانید اجرا کنید؟
نمایشنامه‌های بکت، سارتر، ایبسن.
با توجه به اینکه نمایشنامه‌های”بکت” ایستا هستند. چطور با شیوه شما جور در می‌آید؟
باید بشود. چون از” برشت ”یاد گرفته‌ام که: ” همیشه هر چیزی را برای خودت سخت کن ”. وقتی بدانم هیچ چیزی وجود ندارد به نتیجه مطلوب خودم می‌رسم. هیچ وقت هم در این فکر نبودم تا شاهکار بیافرینم. سعی کردم کاری را که در توانم است را اجرا کنم نه کاری که خواسته باشم به آن برسم.
چقدر اجرای خسیس برای ما با این شرایط اقتصادی، فرهنگی که داریم ضروری به نظر می‌رسد؟
احساس می‌کنم بسیار زیاد. چون این تیپها مثل هارپاگون و جوانهایی که در نمایش هستند در هر جامعه‌ای و حتی در جامعه ما وجود دارند. این تقابل بین جوانها با پدرهاشان همیشه بوده و هست و کهنه شدنی نیست. معضل اصلی جامعه ما اگر خیلی دم دستی به آن اشاره کنیم مشکل ازدواج است. که نمایش به همه این موارد اشاره می‌کند وچون” خسیسهای ”زیادی را از سالهای ۶٧-۶٨ دیده بودم تا حالا، احساس کردم اجرای این نمایش با این شیوه ضروری و جدید است. پس به امتحان و تجربه آن می‌ارزد تا دوباره سراغ متن چند بار اجرا شده برویم و با شکل و شمایلی جدیدتر آن را اجرا کنیم.
چرا سراغ متنهای ایرانی نمی‌روید؟
بیشتر سراغ متنهای خارجی می‌روم چون آموزش کارگردانی در آنها دیده می‌شود. متنهای ایرانی را دوست دارم ولی قدرت آثار کلاسیک خارجی به مراتب بیشتر و بهتر از متنهای ایرانی است.
تا حالا شده تا از یک نمایشنامه نویس ایرانی بخواهید تا متنی را با همین شیوه‌ اجرایی که شما می‌خواهید بنویسد؟
نه، ولی پیشنهاد خوبی است. می‌توانم در آینده به آن فکر کنم.
چه مقدار در اجرا به آن چیزی که مد نظرتان بود، رسیده اید؟
ما الان اجرای دوازدهم نمایش را پشت سر می‌گذاریم و هنوز آن اتفاقی که قرار بود برای شخص من بی‌افتد، متاسفانه نیافتاده. هر روز هم به بچه‌ها می‌گویم تا یک پله بالاتر از دیروزشان پیش بروند. امیدوارم در روزهای آخر به آنچه که می‌خواهم دست یابم. دنبال این هستم تا با صداقت و همدلی به یک اجرای صمیمی برای تماشاگر برسم و نقایص آن را هم می‌پذیرم.