در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با ”کتایون فیض‌مرندی”، کارگردان و طراح لباس نمایش ”ورود آقایان ممنوع”

وقتی شکل اجرا تغییر کند، همه چیز باید تغییر کند. موسیقی‌مان هم تغییر کرده است. همه چیز متناسب با هم پیش می‌رود و قطعن کاستی‌هایی هم هست، به خصوص اجرایی که کاملن تغییر کرده اما سعی کرده‌ایم با چیزهای که داریم اجرا را به گونه‌ای ترمیم بکنیم. یعنی با لباس و گریم و نور خواسته‌ایم اجرا را باورپذیرتر کنیم.

گفت‌وگو با ”کتایون فیض‌مرندی”، کارگردان و طراح لباس نمایش ”ورود آقایان ممنوع”

وقتی شکل اجرا تغییر کند، همه چیز باید تغییر کند. موسیقی‌مان هم تغییر کرده است. همه چیز متناسب با هم پیش می‌رود و قطعن کاستی‌هایی هم هست، به خصوص اجرایی که کاملن تغییر کرده اما سعی کرده‌ایم با چیزهای که داریم اجرا را به گونه‌ای ترمیم بکنیم. یعنی با لباس و گریم و نور خواسته‌ایم اجرا را باورپذیرتر کنیم.

رضا آشفته: ورود آقایان ممنوع مجموعه اتفاقاتی است که برای زنانی در یک آرایشگاه می‌افتد. اپیزودهای به هم پیوسته‌ای که بیانگر درد جامعه زنان ایرانی است و در پایان یکی از این گره‌ها و اتفاقات دامن‌گیر زن آرایشگر که داستان‌نویس هم هست، می‌شود.

گفت‌وگوی سایت ایران تئاتر را با "کتایون فیض‌مرندی" می‌خوانید:
***
مفهوم دراماتورژی با توجه به اینکه این متن برای اولین بار اجرا می‌شود، چندان برای این نمایش مصداق پیدا نمی‌کند؛ یعنی در دراماتورژی چنین ضابطه‌ای نداریم که یک متن حی و حاضر و برای امروز دراماتورژی شود. حتی نویسنده هم حضور داشته و اگر نیاز به بازنویسی مجدد هم باشد، این کار باید توسط خود نویسنده صورت بگیرد و نه یک نویسنده دیگر. چرا نویسنده از آن اجتناب کرده است؟
آقای عباسی در این خصوص به تفصیل در ایسنا گفت‌وگو کرده و توضیح داده‌اند. برای اینکه این متن 5 سال پیش نوشته شده و در فرآیند رسیدن به اجرا فراز و فرودهای بسیاری داشته است. در بخش چشم‌‌انداز هنگامی که تجربه به صحنه بردن را انجام می‌دادیم کاستی‌هایی وجود داشت. گروه اتودهای فراوانی زد و آقای عباسی حضور پررنگی در تمرین‌ها داشت و سعی کرد مدام کار را بهتر بکند، ولی بعد خسته شد و اعلام کرد که نمی‌تواند.
پس به این دلیل کار بازنویسی را حسین کیانی انجام داد. بازنویسی هم امری پذیرفتنی است، حالا به هر شکل و شمایلی!
وقتی نویسنده اجنتاب می‌کند و صادقانه می‌گوید نمی‌توانم! و این متن برایم تمام شده است و هیچ ایده جدیدی ندارم، ما مجبور شدیم. بهترین فرد برای ما آقای کیانی بود چون از ابتدای شکل‌گیری تمرین‌ها و حتی قبلش که متن را تمرین می‌کردیم، آن را خوانده بود و در جریان‌اش بود. ایشان نزدیک‌ترین و مسلط‌ترین فردی بود که می‌توانست این تغییرات را انجام بدهد و فکر می‌کنم کمکش هم برایمان موثر بوده است. به نظرم فی‌نفسه این تغییرات با آنکه با متن اصلی متفاوت است، اما اصلن هم بد نیست.
در اجرای قبلی یا متن آرش عباسی، یک آرایشگر بود که می‌شد به لحاظ منطقی پذیرفت که اتفاقات را از منظر او ببینیم. حُسن آن شخصیت این بود که آنچه گفته می‌شد غیر مستقیم بود، اما اینکه علاوه بر آرایشگری به این شخصیت، داستان‌نویس بودن هم اضافه شده است، باعث شده مفاهیم جنبه روشنفکری و فمنیستی به خود بگیرد و مفاهیم آشکارتر بیان ‌شود.
واقعیت این است که در نمایش قبلی او فقط یک آرایشگر نبود، یک فعال سیاسی اخراجی و رانده شده بود که به واسطه اتفاقاتی که برایش افتاده بود، گوشه عزلت گزیده بود. او یک چیزهایی را می‌دید و دچار کابوس بود. شاید این قصه‌ها مشارکت داشت در کابوسی که این زن می‌دید. این نمایش با کابوسی آغاز و با کابوسی دیگر به پایان می‌رسید.
در نمایش قبلی روند طبیعی طی می‌شد و به لحاظ معنایی همه چیز در هم تنیده می‌شد. در آنجا هفت موقعیت بود که تکه پاره‌هایی از موقعیت زن ایرانی در اجتماع بود و هر یک به نوعی از این بار تراژیک را به ما منتقل می‌کردند. روی هم مشخص بود که چه داریم می‌بینیم و راجع به چه داریم، فکر می‌کنیم.
من که نگفته‌ام آن اجرا را دوست نمی‌دارم. آن اجرا مطلوب ما به لحاظ متن بود و نه اجرا. چون آن شتاب‌زدگی‌های جشنواره را داشت. خیلی هم برایش زحمت کشیدیم. من و آقای عباسی 5 سال پای آن کار ایستادیم تا اجرا بشود. اگر دوست نمی‌داشتیم، این اتفاق نمی‌افتاد. اگر دوست نمی‌داشتیم گروه اجرایی تمام ایده‌های دیده شده، تجربه شده، و منتقل شده از تاریخ جامعه زنان‌اش را تزریق نمی‌کرد. این متن ماحصل جشنواره فجر بود. متنی بود که فقط برای آرش عباسی نبود، متن آرش عباسی به اضافه یک گروه بود. زنانی که در سنین و موقعیت‌های متفاوت اجتماعی دارند زندگی می‌کنند. من که ایده‌آلم این بود که آن متن قبلی را کار بکنم، اما نشد. بحث دیگری دارم و آن این که وقتی می‌بینم متن دارد آسیب می‌بیند، به هر حال باید این آسیب‌‌ها را یک جورایی پوشاند. ما فرار بکنیم، قیچی بکنیم و بریزیم دور و یک چیز بال و پر کنده را نشان بدهیم که هیچ معنایی ندارد، و بگوییم ممیزی بود! به نظرم این راه‌حلش نیست. ما با اثر متفاوتی روبرو شده‌ایم که الان 70 درصد پیام متن اصلی را در خود دارد. و همین 70 درصد هم غنیمت است. ما در حوزه درام اجتماعی و به خصوص در زمینه زنان با کمتر متنی مواجه هستیم که ریشه در مسائل روز داشته باشد. جمع کردن یک گروه و دل‌مشغولی یکساله دادن کار خطیری است که به واسطه پایه‌ای به نام متن و همفکری عده‌‌‌ای شکل گرفته است. من نمی‌خواستم این شکل از هم بپاشد.
[:sotitr1:]در اجرای فعلی طراحی صحنه بیشتر در خدمت متن و اجراست و شکل رئالیستی به خود گرفته و شاید هم کمی افراط شده باشد؛ اما به هر جهت نسبت به اجرای قبلی با اهمیت‌تر است.
اجرای قبلی طرح خوب و اجرای بدی به لحاظ ساخت و ساز داشت. چون ما می‌خواستیم فضاهای کابوس و سیاهی را نشان بدهیم که این ایده در نیامد. یعنی ایده‌ای که می‌خواست این کنتراست را تثبیت کند.
می‌خواستید اکسپرسیونیستی بشود؟
بله. به گونه‌ای می‌خواستیم تضاد خیلی شدید بشود. متاسفانه با عجله‌ای که گروه سازنده داشت، ما تمام بک‌راندمان را از دست دادیم. می‌خواستیم بک‌راند یک فضای شیشه‌ای باشد که برای  آدم‌های مرئی و نامرئی در آن اتفاقاتی می‌افتد. اما نوعی ساخته شد که ترک برداشت و ما مجبور شدیم به آن لیبل بچسبانیم و اصلن فضا از دست رفت. فکر می‌کنم یک ایده خوب برای آن نوع اجرا بود. در این اجرا چون ما ضوابط واقع‌گرایانه را بیشتر رعایت کرده‌ایم، و کابوس‌هایمان حذف شد، سعی کردیم فضایمان را ملموس‌تر بکنیم. باز هم به آن معنا وارد واقع‌گرایی محض نشده‌ایم. دیوارهای ما دیوارهای نصفه‌ای است که پیام‌های تصویری خودش را برای هر کسی می‌تواند داشته باشد. چرا نصفه است؟ چرا در فضای تاریک است؟ و این چراها... به نظرم یک فضای واقع‌گرایانه است که هنوز نشانه‌های سمبولیستی در آن دیده می‌شود.
در اجرای فعلی گریم و لباس هم با شخصیت‌ها هم‌خوانی پیدا کرده است.
وقتی شکل اجرا تغییر کند، همه چیز باید تغییر کند. موسیقی‌مان هم تغییر کرده است. همه چیز متناسب با هم پیش می‌رود و قطعن کاستی‌هایی هم هست، به خصوص اجرایی که کاملن تغییر کرده اما سعی کرده‌ایم با چیزهای که داریم اجرا را به گونه‌ای ترمیم بکنیم. یعنی با لباس و گریم و نور خواسته‌ایم اجرا را باورپذیرتر کنیم.   
جایگزینی بازیگران و نحوه بازی‌ها هم این جریان را به گونه¬ای به نفع اجرا کرده است.
خانم هدا ناصح همزمان با این نمایش، اجرایی در خارج از کشور داشت و از سوی دیگر چون برنامه ما اصلن مشخص نبود، نتوانستیم از حضور مجددش بهره‌مند شویم. پیشنهاد خود ما اجرا در خرداد و بعدش آبان بود، حالا خوشبختانه مهر اجرا رفتیم و بدبختی‌اش این بود که هدا ناصح را از دست دادیم. نقشی که برایش خیلی زحمت کشید. برای اینکه در نوشته این نقش، بسیار کمرنگ است و فقط به عنوان کسی که می‌بیند، تعریف شده است. چه آنچه که هدا ناصح و چه آن‌چه که نگار عابدی از نقش سرور اجرا کرده‌اند، ماحصل ایده‌های بازیگری و کارگردانی است. حتا پایان نمایش در جشنواره نیز ایده گروهی بود که در متن عباسی نبود. در آن متن، جوان همه چیز را شوخی فرض می‌کند و خانه سرور را ترک می‌کند. اما ما در آن اجرا به این نقطه رسیدیم که باید اتفاق دیگری غیر از رفتن بیفتد. ما در فرآیند تمرین به این‌ها رسیده‌ایم و حتا اپیزود خاله هم در تمرین‌ها شکل گرفت، و نه بر اساس متنی که در دست گرفته بودیم. برای آنکه ما باید به تعریف درستی از سرور می‌رسیدیم. در تصور آقای عباسی این بود که سرور یک مفصل است که این قصه‌ها را به هم پیوند می‌دهد و در واقع فقط یک ناظر است. البته بعدها همکاری مداوم باعث شد که سه چهار تا مونولوگ برای سرور نوشت که ما در اجرا آوردیم. الان گروه با یک تعریف دیگر و جنس کاری متفاوت با قبل، کار کرده‌اند. به نظرم فیزیک و رفتار هدا ناصح برای آن تعریف و سبک اجرایی مناسب بود و اینجا هم همان توانایی‌ها از نگار عابدی با خواست کارگردان صورت گرفته است، و البته پیشنهادهای خود خانم عابدی به عنوان بازیگر خلاق و پویایی که در هر متن جاپای خود را باز می‌کند، هم تأثیرگذار است. بخشی از این دو رویکرد  مربوط به هدایت کارگردانی بوده و به واسطه تعریف‌های متفاوتی که شخصیت‌ها داشته‌اند، صورت گرفته است.  
سخن پایانی؟
من از تمام گروه‌ام تشکر می‌کنم و از تمام کسانی که مشوق ما بودند، برای اینکه اجرایمان را برویم.