حرکت به سوی استدریندبرگ با استفاده از علائم راهنمایی برگمان
New Page ۱ &#۱۶۰۵;&#۱۶۰۷;&#۱۵۸۳;&#۱۶۱۰; &#۱۶۰۵;&#۱۶۱۰;&#۱۵۸۵;&#۱۶۰۵;&#۱۵۸۱;&#۱۶۰۵;&#۱۵۸۳;&#۱۶۱۰;: &#۱۵۷۶;&#۱۵۸۵;&#۱۷۱۱;&#۱۶۰۵;&#۱۵۷۵;&#۱۶۰۶; &#۱۵۸۳;&#۱۵۸۵; &#۱۵۸۳;&#۱۶۰۸; &#۱۶۰۳;&#۱۵۷۸;&#۱۵۷۵;&#۱۵۷۶; &#۱۵۸۲;&#۱۵۷۵;&#۱۵۹۱;&#۱۵۸۵;&#۱۵۷۵;&#۱۵۷۸; &#۱۵۸۲;&#۱۶۰۸;&#۱۵۸۳; (&#۱۵۷۸;&#۱۵۸۹;&#۱۶۰۸;&#۱۶۱۰;&#۱۵۸۵;&#۱۶۰۷;&#۱۵۷۵; &#۱۶۰۸; &#۸۲۰۴;&#۱۶۰۱;&#۱۵۷۵;&#۱۶۰۶;&#۱۶۰۸;&#۱۵۸۷; ...
New Page 1 مهدي ميرمحمدي: برگمان در دو كتاب خاطرات خود (تصويرها و فانوس خيال) بارها به علاقة خود به آثار استريندبرگ اشاره ميكند. حتي در پارهاي از اوقات در زندگي شخصي خود برگمان نيز رد پاي استريندبرگ را ميتوانيم بيابيم. به طور مثال بعد از درگيري هاي مالياتي برگمان با دولت سوئد، و ترك كشور سوئد و سفر به آلمان به نشانة اعتراض، برگمان نامهاي خطاب «به هم وطنانش نوشت كه در روزنامه اكسپرس چاپ شد. نامه با جمله پرتكبري پايان ميگرفت. از استريندبرگ نقل قول ميآورم زماني كه مجنون شد«حرامزادهها، مواظب خودتان باشيد. در نمايش بعديام خدمتتان ميرسم.»[1] در اين نوشته قرار نيست به بررسي علائق برگمان نسبت به استريندبرگ بپردازيم . آنچه براي ما مهم است نوع اشارات برگمان در چند اثر خود به استريندبرگ است، كه دقيقاً در نقطه مقابل تصوري است كه از استريندبرگ در تاريخ نمايش شكل گرفته است. يك«ضدزن»، اين عنواني است كه تاريخ تئاتر براي استريندبرگ برگزيده و انگار اين عنوان از نام استريندبرگ جداناشدني است. در طول تاريخ تأتر همواره استريندبرگ را در مقابل هنريك ايبسن فمينيست قرار ميدهند، و در مقابل ايبسن به نگاه خصومت بار استريندبرگ به زنان در آثارش اشاره ميكنند. اما برگمان نگاه كاملاً متفاوتي به استريندبرگ دارد. در كتاب تصويرها زندگينامه سينمايي برگمان در قسمت دست نوشتههاي مربوط به فيلم فريادها و نجواها در توصيف يكي از شخصيتها اين چنين ميخوانيم. «آگنس:(تعظيم در برابر استريندبرگ) چشمي است كه ميبيند و آگاهي است كه ثبت ميكند. اندكي سطحي است اما كارش را انجام خواهد داد.»[2] اما با توجه به همان ذهنيت ضد زن توقع ميرفت اين چنين نوشته شود. آگنس: (تعظيم در برابر استريندبرگ) قدرت طلب، خودرأي، نابودكننده، چشمي كه تنها براي خود ميبيند. و يا در ادامه ميتوانيم به سكانس پاياني فيلم فاني و الكساندر اشاره كنيم. پيشنهاد اجراي آثار استريندبرگ توسط يك زن، درست در زماني كه اين سالن تأتر توسط يك مديريت كاملاً زنانه اداره ميشود. و در شرايطي كه ميدانيم، به هنگامي كه اين سالن به دست مرد خانواده اداره ميشد، هيچگاه آثاري همچون آثار استريندبرگ در آن به اجرا در نميآمدند و برگمان در آغاز فيلمنامه بر روي اين نكته تاكيد ميكند. اين از همان نكاتي است كه به برداشت متفاوت برگمان از آثار استريندبرگ اشاره ميكند. در سكانس پاياني فيلم فاني و الكساندر ميبينيم. «اميلي:دلم ميخواهد اين نمايشنامه جديد آگوست استريندبرگ رو بخونيد هلنا (مادربزرگ): آه، همون ضد زن منفور.»[3] در اين جا باز هم اشارهاي ميشود به همان عنوان و لقب معروف استريندبرگ اما نكتة جالب اينجاست، مادر بزرگي كه در اينجا از استريندبرگ به عنوان ضد زن منفور ياد ميكند، در جايي از فيلم قسمتهايي از نمايشنامه«نمايش رويايي» استريندبرگ را براي دلداري دادن به نوة خود براي او ميخواند.» تضاد عجيبي است پيرزني كه در يك جا آشكارا از استريندبرگ به عنوان يك ضد زن منفور ياد ميكند. در جايي ديگر و در يك لحظة عميق عاطفي به سراغ آثار او ميرود. اين تفاوت ظاهر و باطن كه برگمان در اين فيلم به آن اشاره ميكند، نكتهاي است كه در مورد خود آثار استريندبرگ نيز صدق ميكند. يعني آثاري كه در ظاهر زن ستيز ميباشند اما در باطن بيش از آنكه روايتگر خصوصيات اخلاقي زنانه باشند، روايتگر يك ضعف مردانه هستند. براي توضيح اين مورد ميتوانيم به يك نكتة ديگر اشاره كنيم. تأثير انديشههاي نيچه را ميتوانيم در جاي جاي آثار استريندبرگ مشاهده كنيم. به طور مثال نيچه در كتاب چنين گفت زرتشت ميگويد: «گفتم اي زن، آن حقيقت كوچك را به من بگوي . پير زن گفت: چون به نزد زنان روي تازيانه را فراموش مكن. چنين گفت زرتشت.»[4] اتفاقاً در نمايشنامه به سوي دمشق در جايي به اين سخن نيچه اشاره ميشود «پزشك:...... من اينجا مينشينم. تا آن بالا مسئله را با آن زن لعنتي حل كنيد. تازيانه را فراموش نكنيد. (خانم ميخواهد به شتاب وارد خانه بشود، در آستانه در سكندري ميخورد. ناشناس گيج و مبهوت است.) پزشك: تازيانه! تازيانه!»[5] اما در ادامة نمايشنامه ميخوانيم،كه خانم ميخواسته پزشك را با شلاق از خانه بيرون بيندازد. يعني شكل ماجرا به طور كامل عوض شده و شلاق در دست خانم قرار گرفته، و او ميخواسته مردي را كه ميگفت تازيانه را فراموش نكنيد با شلاق بزند. و دقيقاً از اين جاست كه راه نيچه و استريندبرگ از يكديگر جدا ميشود. نتيچه در آثار خود مدام نويد پيدايش يك ابر انسان را ميدهد كه با توجه به نظريات نتيجه نميتوانيم براي ابر انسان او جنسيتي زنانه قائل شويم. تصوير طنز آميزي است كه تصور كنيم ابر انسان نيچه هر گاه با مردان روبرو ميشود، بيم خوردن شلاق دارد. اما مردان آثار استريندبرگ در محاصره ابرزنان هستند. نيچه تصويرگر ابرمرد است و استريندبرگ تصويرگر ابرزن. از نظر استريندبرگ قواعد و نظم اين دنيا مبتني است بر نظام مادر سالاري. در نمايشنامة «پدر»، سرهنگ در جايي نشانههايي از اين اقتدار زنانه را در طول تاريخ بازگو ميكند. «سرهنگ: ملاحظه ميكنيد كه بالاخره من ديوانه نبودم. اينجا در داستان اوديسه، بخش اوّل، سطر 215، صفحه 6، از ترجمه اوپ سالا، تله ماك با آتن صحبت ميكند و ميگويد: مادر من معتقد است كه او، يعني اوديسه پدر من است ولي من خودم نميدانم. چون هيچكس تا حالا اصلونسبت خودشراتشخيص نداده است...ملاحظهكنيد، جزقيل پيغمبر چه ميگويد: آدم بيشعور ميگويد، ببين اين پدر من است. ولي كيست ك بتواند بگويد شخص از صلب چه كسي بوجود آمده است ... الكساندر پوشكين بزرگترين شعراي روسيه از اينكه شايع بود، زنش به او خيانت كرده از غصه داشت ميمرد... وقتي پوشكين در بستر مرگ داشت جان ميداد، آن زن قسم خورد كه بيگناه است. الاغ! الاغ! چه طور اين مسئله بر او ثابت شد؟»[6] از نظر استريندبرگ زنان تنها به خاطر برخورداري از قدرت زايش طبيعي داراي قدرت ابدي و ازلياند و قواعد به ظاهر پدر سالارانة حاكم بر دنيا نيز نميتواند از قدرت آنها بكاهد. سرهنگ به ظاهر تمامي نشانههاي يك مرد مقتدر را داراست . يك ارتشي مقتدر كه از درجات علمي بالايي نيز برخوردار است. اما وقتي لورا از قدرت طبيعي خود يعني زايش به عنوان حربهاي براي نبرد با او استفاده ميكند. تمامي نشانهها و درجات سرهنگ بياهميت و پيشپا افتاده به نظر ميآيد. قواعد و قوانين به ظاهر پدرسالارانة اين دنيا نميتوانند به مقابله با قدرت طبيعي و ازلي و ابدي (زايش) يك زن بپردازد. اين نكتهاي است كه به شكل آشكار در نمايشنامة پدر به آن اشاره ميشود. در جايي از نمايشنامه پدر ميخوانيم: «سرهنگ:در قضاوت قانون نوشته نشده است كه پدر بچه كيست. لورا: خير، نوشته نشده است ولي آدم ميتواند پدر را معلوم كند. سرهنگ: اشخاص فهميده ميگويند هيچكس نميتواند اين اسرار را كشف كند. لورا: بسيار موضوع جالب توجهي است!پس پدر چطور ميتواند دربارة تربيت بچه حقوقي براي خودش قائل شود.»[7] سرهنگ به راحتي ميتواند با استفاده از قانون، حق تربيت «برتا» را به عهده بگيرد. اما همين قانون براي سؤال ساده و زيركانه لورا پاسخي ندارد. و اتفاقاً يكي از دلايلي كه زنان آثار استريندبرگ داراي باور مذهبي هستند در همينجاست . چرا كه قدرت آنها يك قدرت خدادادي است. به ياد داشته باشيم يكي از دلايلي كه لورا حاضر نيست برتا زندگي خود را در يك مدرسه شبانه روزي ادامه دهد. لامذهب بودن مدير شبانه روزي است. «لورا: اجازه دارم سؤال كنم كدام شبانهروزي؟ سرهنگ: شبانهروزي اوديتور سافبرك لورا: آن مردكه بيدين!»[8] ابزار قدرت پدر (سرهنگ) مانند درجات نظامي و علمي كاملاً ريشههاي زميني دارند. اما ابزار قدرت لورا در زمين به او اهدا نشده، بلكه از بدو تولد به شكل طبيعي با او همراه بوده. پس طبيعي است كه زني مثل لورا اينچنين داراي باورهاي مذهبي باشد. و در عوض مردي همچون سرهنگ برانديشههاي غيرمذهبي خود پافشاري كند. يكي ديگز از دلايلي كه باعث پيدايش ابرزنان در آثار استريندبرگ ميشود تأثيرپذيري مردان در قبال آنهاست . در آثار استريندبرگ در پس هر حركت، كنش و عملي كه از مردان سر ميزند، ميتوانيم و جود و حضور يك زن را احساس كنيم. به طور مثال در نمايشنامة پدر، سرهنگ در جايي اعتراف ميكند كه زماني به واسطة عشق لورا ميخواسته با بشريت آشتي كند. و براي جبران دوران كودكي خود دل به عشق لورا بسته بوده تا شايد از اين راه بتواند گذشتة خود را پاك كند و زندگي جديدي را آغاز كند. و باز در جايي ديگر اعتراف ميكند، هنگامي كه ديده است، شرافت و قدرتش توسط لورا پايمال شده تصميم گرفته دست به يك عمل بزرگ بزند، و از اين رو به سراغ اكتشافات علمي رفته، اما اين انديشة آشتي با بشريت از طريق يك زن ايدهاي است كه هميشه با شكست مواجه ميشود. در نمايشنامة پدر كار سرهنگ به جنون كشيده ميشود و در نمايشنامة سفر به دمشق مردناشناس سرانجام سر از يك دير مذهبي در ميآورد. آنچنان كه خود آگوست استريندبرگ نيز به هنگام مرگ، انجيلي را سخت به سينة خود چسبانده بود. يك نكته: استريندبرگ را نميتوان چندان به تعصبورزي و يك سونگري در قبال زنان متهم كرد. براي اثبات اين نكته بازهم به نمايشنامه پدر اشاره ميكنيم شرايطي كه بر رابطة سرهنگ و لورا حاكم است، دقيقاً به رابطه «نويد» با كلفت نيز حاكم است. در آغاز نمايشنامه ميخوانيم كه همان ايدهاي كه لورا به واسطةآن سرهنگ را شكست ميدهد، باعث پيروزي «نويد» در مقابل كلفت ميشود رابطة سرهنگ و لورا و رابطه نويد با كلفت به مانند دو مسابقه با يك شرايط برابر است. كه در يكي جنس مونث به پيروزي ميرسد و در ديگري جنس مذكر در رابطه «نويد» و كلفت، نويد همان جايگاهي را دارد كه لورا در رابطة لورا و سرهنگ. همانطور كه در آغاز نيز به آن اشاره كرديم. قرار نيست از طريق آثار برگمان به تحليل آثار استريندبرگ بپردازيم. اما نوع اشارات برگمان به استريندبرگ در آثارش، باعث ايجاد يك جرقة ذهني براي تحليل آثار استريندبرگ ميشود. يعني كنار گذاشتن تصوير آشناي يك ضد زن. اما در اينجا ميتوانيم به مواردي نيز اشاره كنيم كه استريندبرگ و برگمان در ارتباط با آن داراي يك اشتراك نظرند. به طور مثال، استريندبرگ رابطة زناشويي را به يك رينگ بوكس تشبيه ميكرد، كه در طي آن هر كدام از طرفين تصميم به نابود كردن ديگري دارد. مشابه اين طرز تفكر را ما در فيلمي همچون «شش صحنه از يك ازدواج» (برگمان) ميتوانيم مشاهده كنيم. در اين فيلم در آغاز ما با يك زوج آرماني مواجه ميشويم. در ادامه درگيريهاي كوچكي در زندگي آنها رخ ميدهد. مرد به شكل غير منتظرهاي به زن خيانت ميكند. از يكديگر جدا ميشوند. اما بعد از مدتي به دور از چشمان همسران جديدشان با يك ديگر رابطه برقرار ميكنند. در اين مرحله به شكل ساديستوار به آزار يكديگر ميپردازند. و باز در نهايت تعجب در پايان در كنار يكديگر به آرامش دست پيدا ميكنند. فضاي رابطة يان و ماريان در فيلم شش صحنه از يك ازدواج را ميتوانيم به واسطةيكي از ديالوگهاي مردناشناس در نمايشنامه سفر به دمشق توضيح دهيم. در قسمتي از نمايشنامه سفر به دمشق مرد ناشناس ميگويد:« و از هم متنفريم، چون هم ديگر را دوست داريم . ما از هم متنفريم چون به هم بستهايم، ما از پيوند نفرت داريم. از عشق نفرت داريم. ما از جذابترين چيز كه تلخترين است، از بهترين چيزي كه زندگي ميبخشد نفرت داريم. ما تمام كردهايم ، تمام شدهايم. خانم: بله.»[9] از ديالوگ فوق ميتوانيم به عنوان يك تحليل دقيق براي رابطة يان و ماريان استفاده كنيم. در آغاز دوران مدرنيته سرهنگ در نمايشنامة پدر درباره ازدواج ميگويد: در اين شركت سهامي كه سهامش را بدون وجود مسئوليت مشترك ميشود پرداخت عشق چه نتيجهاي دارد؟ موقع تقسيم سود سهام كيست كه بايد سهم ببرد؟»[10] هشتاد و هفت سال بعد و در زمان تثبيت قواعد مدرنيته در فيلم شش صحنه از يك ازدواج چنين ميبينيم: «ماريان: تو فكر ميكني راهي وجود داره كه دو نفر بتونن تمام عمر با هم زندگي كنن. يان: اين ميراث احمقانهاي است كه من نميدونم ازكدوم فلان فلان شدهاي به ماها رسيده. مردم بايد قراردادهاي پنج ساله داشته باشن.اونم قراردادي كه بشود سال به سال تجديدش كرد.»[11] وقتي اين دو ديالوگ را در مقابل هم قرار ميدهيم. استريندبرگ در حكم يك پيشگو ظاهر ميشود. و به لحاظ تاريخي، انديشه برگمان در ارتباط با ازدواج ادامه منطقي انديشهاي است كه استريندبرگ درست در نقطه آغاز شكلگيري اين انديشه قرار داشت. استريندبرگ در نقطه آغاز دوران مدرنيته قرار دارد و برگمان در دوران تثبيت قواعد اين تفكر. به همين خاطر انديشه برگمان دقيقاً در امتداد انديشة استريندبرگ قرار دارد. قرار دادن استريندبرگ در مقابل ايبسن و تاكيد بر عنوان ضد زن از نظر برگمان يك مسابقه سطحي و ظاهري است و اين چيزي كه برگمان در فيلم”شش صحنه از يك ازدواج“ به وضوح به آن اشاره ميكند. در بخشي از فيلم ميبينيم: «يان:پيش از يك شب تمام كلنجار رفتن با «ايبسن» كافيه كه هر كسي رو بكشه ماريان:به نظر من «نورا» خيلي خوب بود. يان: بله،ولي روي هم رفته اين نمايش بوي گند ميده. حتي استريندبرگ هم اينطور فكر ميكرده. ماريان: اون فقط حسوديش ميشده. يان: از همة اينها گذشته در طول صد سال گذشته چند اتفاق كوچك افتاده. گو اين كه نه به اون ترتيبي كه ايبسن اميدوار بود...نهضت آزادي زنان ديگه يه موضوع قديميه،ماريان اين روزا زنها ميتونن هر كاري دلشون ميخواد بكنن. اشكالش اينه كه دلشون نميخواد»[12] برگمان بهانهي خوبي است براي نگاهي تازه و دوباره به آثار استريندبرگ كه البته نگاه كاملتر و دقيقتر مجال ديگري ميطلبد. [1] - (لر،جان-در جدال با ديو درون-گليامامي-ماهنامة فيلم-292-تهران-1381-ص79) [2] - (برگمان،اينگمار-تصويرها-مهوش تابش-نشر ديگر-چاپاول-1379-ص76) [3] -( برگمان، اينگمار- فانيو الكساندر- مهسا ملكمرزبان-نشر ني-چاپاول-1377-ص241) [4] -( نيچه،فريدريش-چنين گفت زرتشت-مسعود انصاري-انتشارات جامي-چاپاول-1377-ص98) [5] -( استريندبرگ،آگوست-به سوي دمشق-ايرجزهري-انتشارات برگ-چاپاول-1370-ص126) [6] - (استريندبرگ،آگوست-پدر-مهديفروغ-چاپ خانة بهمن نو-؟-1336-ص94و95) [7] - (پشين-ص20) [8] -( پشين-ص18) [9] -( به سوي دمشق-ص265) [10] -( پدر- ص107) [11] -( برگمان،اينگمار-شش صحنه از يك ازدواج-گلي امامي-انتشارات پيام-چاپاول-2535-ص25 و 26) [12] -( پشين-ص 60و61)