در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با شیوا مسعودی، کارگردان نمایش”کلاغ”

این نمایش چهارمین کار من است. کلاغ” داستان ما مانند هیچ کلاغ دیگری نبود. کلاغی کاملاً متفاوت، دانا و باهوش بود

آرتمیز نیازی:
اشاره:شیوا مسعودی، کارگردان نمایش عروسکی”کلاغ” سابقه قابل تعمقی در اجراهای عروسکی دارد. وی تا به حال نمایش‌های”زال و رودابه” در سال 77، ”قصه سیاه پرک”، ”گربه‌های شهر خاکستری” در سال 81 که هر سه نوشته نغمه ثمینی بودند را روی صحنه برده است.
نمایش”کلاغ” تا یازدهم مرداد ماه در تالار نو هر شب به اجرا می‌رفت با وی گفت‌وگوی کوتاهی پیرامون نمایشش انجام داده‌ایم:
خانم مسعودی ایده اصلی این متن از کجا شکل گرفت؟
این نمایش چهارمین کار من است. زمانی که در کلاس‌های نمایشنامه‌نویسی دانشگاه تدریس می‌کردم مباحثی در مورد داستان‌های کوتاه و چگونگی استفاده از آن‌ها در نمایش عروسکی مطرح شد و این که چگونه می‌توان فضای نمایش عروسکی را از حالت معمولی که هم اکنون در ذهن افراد شکل گرفته است در آورد و دریچه آن را بازتر کرد. به همین دلیل به سراغ داستان‌های کوتاه از نویسندگانی چون مارکز و بورخس که در نوشته‌هایشان با جهان رئالیسم جادویی روبه‌‌رو می‌شوید و برای اقتباس نمایش عروسکی مناسب هستند، رفتم. در کتاب”اژدهای دگراندیش” ـ که داستان”پرنده فراری” نیز از آن انتخاب شده است ـ با شخصیت‌هایی متفاوت روبه‌رو شدم که می‌توانستند به راحتی در جهانی عروسکی شخصیت پردازی شوند. زمانی که داستان”پرنده فراری” به مرحله نمایشنامه‌نویسی رسید، کوتاه و ساده‌تر شد و آن چه که مناسب نمایش عروسکی و نیز شرایط کشور ما نبود از داستان حذف شد. یکی از نکات اساسی که باعث انتخاب این داستان شد، رخ دادن یک اتفاق غیر رئال در فضایی رئال بود.”کلاغ” داستان ما مانند هیچ کلاغ دیگری نبود. کلاغی کاملاً متفاوت، دانا و باهوش بود که به پسر خانواده هم موسیقی یاد می‌دهد و هم او را در یادگیری دانش کمک می‌کند همچنین پدر خانواده را هم زیر سوال می‌برد. این که پرنده‌ای وارد خانه شود و به روابط آدم‌ها و تربیت بچه تاثیر بگذارد برای من بسیار جالب بود.
چرا به سراغ نمایش اقتباسی رفتید.
می‌خواستم نمایش عروسکی را از شکل روزمره و عمومی آن خارج کنم به طوری که به آن فراتر از آن چه که هست، نگاه شود. منظور اصلی من با توجه به نمایش‌های عروسکی که قرار است در تئاترشهر اجرا شوند، گسترده‌تر کردن فضای نمایش عروسکی است و برای این منظور باید به سراغ ادبیاتی که پایه و اساس محکمی دارند، رفت. این چیزی است که در داستان‌های کوتاه که شاخص ادبیات هستند، اتفاق افتاده است. بسیاری از قصه‌های مدرن ادبیات از نویسندگانی چون کافکا، بورخس و به طور کلی نویسندگان آمریکای لاتین و حتی نویسندگان ایرانی، دارای این ویژگی هستند که بتوان پایه‌های جهان عروسکی را روی آن‌ها بنا کرد. داستان کوتاه هم با فکر و فلسفه امروز دنیای مدرن متناسب است و هم قالب محکمی برای نمایشنامه‌نویسی است. همچنین به آسانی با شرایط ویژه نمایش عروسکی نیز آداپته می‌شود.
تمام شخصیت‌های این نمایش در جشنواره عروسکی، عروسک بودند و توسط عروسک‌گردان به بازی در می‌آمدند. چطور شد که در اجرای عمومی تغییر ایجاد کردید و از بازیگر استفاده کردید؟
این اتفاق به دو دلیل تحلیلی و اجرایی صورت گرفت. در نظر اول می‌خواستم فضای بزرگسالی و کودکی، با توجه به آن که راوی نیز همان پسر بچه است که اکنون بزرگ شده و خاطرات خود را بازگو می‌کند، از یکدیگر جدا باشند و ذهنیت پسر بچه‌ را با فاصله فیزیکی نسبت به ذهنیت و فضای بزرگسالی نشان دهد. در نظر دوم که مربوط به مسائل اجرایی بود یعنی کوچک بودن تالار نو و نیز اجرای مشترک با روشنک روشن تاثیر بسیاری بر این کار داشتند. زیرا ما فضای کمی در اختیار داشتیم و مسلماً حضور عروسک‌ها با عروسک‌گردانان به فضای بیشتری نیاز داشت. در جشنواره، اجرای ما در سالن سایه بود که تقریباً 2 برابر سالن نو است و در شب اجرا تنها گروه ما در آن سالن اجرا داشت. اما در شرایط امروز هر دو گروه باید شرایط یکدیگر را رعایت کنیم. با توجه به این دو دلیل به این نتیجه رسیدم که بهتر است تعدادی از عروسک‌ها را حذف کنم و به جای آن‌ها از بازیگر در صحنه استفاده کنم. البته سعی کردم در لباس و گریم از نمادپردازی و ویژگی‌های عروسک استفاده کنم و به همین منظور از کلاه گیس، استیلیزه و عروسکی‌تر کردن بازیگر استفاده کردم. در مجموع از ترکیب و تلفیق آن راضی هستم.
چرا تصمیم گرفتید از اصول شخصیتی کلاغ که آن را مانند الگو باور کرده‌ایم استفاده نکنید و کلاغ متفاوتی را به نمایش بگذارید؟
بعضی معتقدند باید به اصول ثابت شخصیتی حیوان‌ها اهمیت داد برای مثال کبوتر نماد صلح است، روباه نماد حیله‌گری، کلاغ نماد دزدی و ... اما من به چنین چیزی اعتقاد ندارم. حتی اگر شکل کار به گونه‌ای بود که مخاطب آن را فقط کودکان تشکیل می‌دادند چنین کاری نمی‌کردم. چرا باید اصول ثابتی را در ذهن کودک به وجود بیاورم که برای مثال همیشه از روباه متنفر باشد؟ من به این گونه مرزبندی‌ها و الگوهای ثابت عقیده‌ای ندارم و معتقدم این الگوها می‌توانند شکسته شوند. کلاغ در این نمایش می‌خواهد آگاهی بیشتری بدهد و در واقع”جور دیگر نگاه کردن” را یادآوری می‌کند. برای مثال در بخشی از نمایش به بازی بچه با چوب که مناسب سن او نیست، اشاره می‌کند. کلاغ همان کاری را انجام می‌دهد که نمایش برای مخاطب. همان طور که نمایش آن چه را به مخاطب نشان می‌دهد که تا به حال نمی‌دانسته، با حضور کلاغ در خانه پنجره‌های دیگر به روی بچه باز می‌شود که برای او بسیار جالب است.