در حال بارگذاری ...
...

نگاهی بر نمایش”استخوان‌های طلایی”نوشته”فرهاد ناظرزاده‌کرمانی“و به کارگردانی”شکرخدا گودرزی“

”استخوان‌های طلایی” تماشاگر را می‌خنداند. به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار و مشابهت‌های خاصی را در یادش زنده می‌کند.

زهرا شایان‌فر:”استخوان‌های طلایی” نمایشنامه‌ای است به قلم دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی که به وسیله شکرخدا گودرزی برای جشنواره بیست‌وسوم فجر کارگردانی شده و اینک در مرداد ماه سال 84 در سالن شماره 2 روی صحنه است.
”استخوان‌های طلایی” با بازی مرتضی آقاحسینی، افشین زارعی، منوچهر علیپور، سوسن مقصودلو و نازنین میلانی قصه‌ای ساده و اجرایی رئالیستی را تصویر کرده است.
در این نمایش مردی در شرایطی دردناک و در یک نوانخانه مرده است و اینک جنازه او در یکی از اتاق‌های منزلی که معلوم نیست به چه کسی تعلق دارد(او، برادرش و یا خواهرش) قرار گرفته و صدای قرائت قرآن از یک ضبط صوت در فضا پیچده است پسرِ مرد مرده که همراه مادرش سال‌ها در امریکا زندگی کرده است و هیچ تناسبی با سرزمین اجدادی خود ندارد به ظاهر برای دفن پدرش به وطن آمده و در این منزل مهمان است. دایی و خاله‌اش که با روحیات او نزدیک‌تر و بعضاً‌ آشناترند به دیدارش می‌آیند. در طی نمایش معلوم می‌شود دایی با همراهی پسر به راز بیماری مرد پی‌برده‌اند و جنازه او را به یک موسسه تحقیقاتی در امریکا فروخته‌اند. خواهر و برادر مرد مرده که تصور می‌کنند صندوقچه طلای خانوادگی توسط برادرشان در سال‌ها پیش تصاحب شده است در اندیشه یافتن صندوقچه‌اند و سه نفر دیگر در اندیشه درآمد و سهم هر یک از فروش جنازه. خالة تنها شخصی است که گویا به هیچ چیز غیر از همسریابی نمی‌اندیشد، با اوج گیری اهانت پسر، دایی و خاله‌اش به مراسم خاکسپاری و عدم توجه به آداب و رسوم خانوادگی خواهر و برادر مرده(عمو و عمه)، درگیری شدت گرفته و با بیرون کردن آن سه نفر نمایش به پایان می‌رسد.
تفاوت در آداب و رسوم و خواست نسل‌ها، بی‌هویتی و توجه به فرهنگ بیگانه، گسست میان نسل‌ها و طبقات مختلف اجتماع از نکات مورد بحث این نمایشنامه‌ است که با طرحی ساده و پرداختی طنز تصویر شده و به اجرا درآمده است.
عمه و عمو نشان دهنده یک بافت سنتی متظاهر ‌هستند و خاله و دایی نمادی از غرب زدگی، فاصله گرفتن از عقاید سنتی و با تظاهر ساده‌لوحانه به مدرن بودن. پسر(یوسف) که در سرزمینی دیگر بزرگ شده است کوچکترین آشنایی و نزدیکی با فرهنگ و سنت سرزمین پدری‌اش ندارد و نمادی از یک اندیشه و عمل مجزا با تعاریفی متفاوت است. در”استخوان‌های طلایی” و دعوای به دست آوردن ارث مرده به تدریج رنگ و رو می‌بازد و به دعوا بر سر تصاحب خود مرده می‌انجامد.
مردی نگون بخت که در طول زندگیش مورد توجه هیچ کس نبوده است و همواره با شکست روبرو بوده پس از مرگ بسیار عزیز و گرانقدر شده است.
شکرخدا گودرزی در کارگردانی این اثر تمام تلاش خویش را به انجام رسانده تا رئالیست این اتفاق هر چه بیش از پیش نمود پیدا کند.
در صحنه‌پردازی، با طراحی واقع‌گرایانه از سالن یک خانه قدیمی و ریزه کاری‌هایی چون طاقچه، قاب‌های عکس، پرده تور، قالیچه و مبل به هدف خود رسیده است.
درب ورودی در سمت راست و آشپزخانه و یک اتاق در انتهای راهرویی که با چند پله از بقیه نقاط جدا شده‌اند در انتهای صحنه قرار دارند.
سمت چپ دیواری طویل اریب با طاقچه، عکس‌ها، رادیو ضبط و شمع‌دان‌ها قرار دارد. اتاق انتهای صحنه که جسد در آن قرار دارد دارای پنجره‌ای رو به این سالن است که مقابل آن پرده‌ای از جنس تور آویخته شده و تلفنی که پشت این پرده و درون اتاق قرار گرفته است، چند دقیقه اول نمایش، مکانی جالب برای بازی را به تصویر می‌کشد. اما متاسفانه از این محل تنها در همان دقایق اول استفاده می‌شود و چند لحظه از پایان نمایش که دایی برای اطمینان از محل جسد به آن اتاق سری زده و باز می‌گردد. آشپزخانه نیز تنها برای لحظاتی که عمه برای آوردن اشیاء و پذیرایی به آن وارد و سپس خارج می‌شود مورد استفاده قرار می‌گیرد.
در”استخوان‌های طلایی” نورپردازی خاصی وجود ندارد از آغاز تا پایان یک نور عمومی و یکنواخت صحنه را روشن کرده است که البته در خلق لحظه‌ای از یک زندگی واقعی انتخابی درست و به جاست. هر نوع تاکیدگزاری نوری در چنین نمایشی می‌بایست به وسیله تمهیدی واقعی صورت بگیرد. برای مثال استفاده از شمع‌دان‌هایی که در صحنه حضور دارند و متاسفانه بی‌استفاده رها شده‌اند و یا در صورت استفاده در محلی قرار گرفته‌اند که هیچ کمکی به نورپردازی صحنه نکرده‌اند.
مهمترین عامل در خلق اثری رئالیستی عنصر بازیگری است که”استخوان‌های طلایی” بزرگترین ضربه را از آن بخش دریافت کرده است.
آن چه در این اثر باعث خنده می‌شود بسیار واقعی بودن شخصیت‌ها است که سوسن مقصودلو با بازی روان، ظریف و دلنشین خود در خلق آن تاثیر به سزا گذاشته است.
کمتر تماشاگری است که با حرکت دست او، کنترل آرایش موی سر و زیر چشمی نگاه کردن‌هایش لبخند بر لب نیاورده و در ذهن عمه یا خاله‌ای را متصور نشود.
مقصودلو بدون هیچ اغراق و گزافه‌گویی به صحنه وارد می‌شود و تا انتها تماشاگر را با خود می‌برد. بازی در سکوت و شخصیت‌پردازی به وسیله یک رفتار فیزیکی خاص در خلق عمه شوکت به او کمک زیاد کرده است اما دیالوگ‌ها به خصوص آن چه درباره ملاقات با برادر بیمار و ازدواج دخترش می‌گوید، سطحی و غیر قابل باور است. البته کوتاهی مدت تمرین مقصودلو با گروه تئاتر پیوند و”استخوان‌های طلایی” را نمی‌توان نادیده گرفت.
منوچهر علیپور(عمو جلال)، افشین زارعی(یوسف) و نازنین میلانی(خاله سی سی) در ورطه‌ای از اغراق اسیر شده‌اند که آن چه بر صحنه انجام می‌دهند ادایی نافرم بیشتر نیست.
منوچهر علیپور را اغلب در نقش‌های جدی دیده‌ایم. در آغاز، جدیت و متانت این عموی پیر کاملاً در جهت روند داستان و در خدمت بازیگر است. اما با گذشت زمان و شاید با بروز جنبه‌های پنهانی هر شخصیت، طبع شوخ و شنگ، عاشق پیشه و لجباز عمو جلال برون گرایی خاصی می‌طلبد که متاسفانه علیپور آن را به شکلی کاریکاتوروار بر صحنه نمایش می‌دهد. این کاریکاتور تماشاگر را می‌خنداند اما واجد خصوصیات ظریف و به یادماندنی در خلق این شخصیت نیست.
نازنین میلانی، هنوز آمادگی لازم برای ایفای این نقش را ندارد. شتابزدگی در بازی او کاملاً آشکار است و این با آن شتابی که نشان دهنده ریتم تند و انرژیک یک شخصیت پرهیجان و سرزنده است تفاوت دارد. میلانی با بیانی نامفهوم، صدایی زیر، یکنواخت و دستپاچگی غیر متعارف خود یک ضد بازی کامل را روی صحنه نمایش می‌گذارد و در آستانه غلطیدن به مرحله نابازیگری است. قطعاً سهل انگاری کارگردان در آن سهم به سزایی دارد.
افشین زارعی که بازی او را در همین نقش و طی جشنواره فجر دیده‌ایم معمای دیگر است. اغراق زمخت و لایتچسبک، که اغلب با گره خوردن اجزاء صورت همراه است پرداخت شخصیت را دچار مشکل و دامنه بازی او را محدود کرده است.
جای تعجب دارد زارعی در اجرای جشنواره جزء قدرتمندترین بازیگران این نمایش بود و با راحتی، تسلط و به طور خلاصه طبق آن تکه کلام”ریلکس” خودش که متاسفانه در اجرای عمومی به باد فراموشی سپرده شده است دوست داشتنی، قابل باور و گاه قابل ترحم جلوه می‌کرد اما در این اجرا، زارعی هیچ چیز نیست جز پسری بد اخم و پررو و بی‌تربیت که آمده تا مرده خوری را در حد اعلایش به نمایش بگذارد البته آن هم با اطواری که اجبار و دروغ در آن موج می‌زند.
مرتضی آقاحسینی در نقش دایی سلی خوب ظاهر شده است گرچه نقش او در مرز تیپ مانده، اما در ارائه، کاراکتری قابل قبول و باورپذیر خلق شده است. آقاحسینی با استفاده از تیک‌های رفتاری خاص هویتی مجزا به دایی سلی بخشیده است.
”استخوان‌های طلایی” هنوز در سطح مانده است و به طور آشکار سیر نزولی غیر قابل باوری نسبت به اجرای جشنواره نشان می‌دهد.
کاملاً واضح است که قسمت‌هایی از متن و اجرا حذف شده‌اند و تا التیام این جراحات بر پیکره یک نمایش اجرا در حال، زمان باقی است.
با همه آن چه گفته شد، ”استخوان‌های طلایی” تماشاگر را می‌خنداند. به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار و مشابهت‌های خاصی را در یادش زنده می‌کند.