در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با سیامک احصایی، کارگردان و طراح نمایش ”نامه‌هایی به تب”

یکی از عادت‌هایم این است که می‌گویم چیزی برای پیگیری تماشاگر باید گذاشت. من اگر تماشاگرچی را تمام شده، فهمیده و کامل از سالن بفرستم بیرون مثل این است که هیچ کاری نکرده¬ام. نمایش همان‌جا تمام شده، نتیجه را هم گرفته و همه چیز را می‌داند.

گفت‌وگو با سیامک احصایی، کارگردان و طراح نمایش ”نامه‌هایی به تب”

یکی از عادت‌هایم این است که می‌گویم چیزی برای پیگیری تماشاگر باید گذاشت. من اگر تماشاگرچی را تمام شده، فهمیده و کامل از سالن بفرستم بیرون مثل این است که هیچ کاری نکرده¬ام. نمایش همان‌جا تمام شده، نتیجه را هم گرفته و همه چیز را می‌داند.

رضا آشفته: نامه‌هایی به تب نوشته محمد چرم‌شیر برگرفته از نمایشنامه‌های سه گانه سوفوکل در یونان باستان و بر اساس افسانه اودیپ است. سیامک احصایی این متن را در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه آورده است. فاطمه معتمد آریا، پانته‌آ پناهی‌ها، احمد ساعتچیان، عاطفه تهرانی، شبنم مقدمی، محمدرضا حسین‌زاده، علیرضا محمدی، مریم شیرازی و آنکیدو دارش در آن بازی کرده‌‌اند. گفت و گوی سایت ایران تئاتر را با سیامک احصایی کارگردان و طراح صحنه درباره این اتفاق و دراماتورژی‌اش می‌خوانید: 

پروسه متن چگونه شکل گرفت؟ پیشنهاد شما یا آقای چرم‌شیر بوده یا چیزی غیر از این است که می‌پرسیم؟
شکل‌گیری متن خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست. من در یک سفر فکر کردم که همه متن‌های موجود آقای چرم‌شیر را بخوانم. همه کتاب‌هایش را برداشتم، بردم و خواندم، و برگشتم. وقتی برگشتم یک متن نمایشی بود که من خیلی آن را دوست داشتم که بنابر ضرورتی اسمش را نمی‌‌گویم. رفتم پیش آقای چرم‌شیر، آقای چرم‌شیر گفت که متنی که من می‌خواستم کار کنم متاسفانه به سفارش کسی نوشته‌ و تا زمانی که آن فرد کار نکند، نمی‌تواند پیشنهادش را به کسی بدهد. ولی دو تا متن را پیشنهاد بدهم. در این دو تا متن نامه‌هایی به تب هم بود، که هم جذابیتش برایم بالا بود، هم نوع بیان و هم شاید به نوعی بی‌مکانی تصویری‌اش. در متن هیچ چیزی قید نشده بود که آدم‌ها را مقید به جایی کند. این مرا آزاد می‌گذاشت که بخواهم با آن هر کاری کنم. تنها چیزی که از آن متن تخطی کردم این بود که متن دو نفره را تبدیل به متن 9 نفره کردم.
علت‌اش چه بود که از دو نفر به 9 نفر رسیدید؟ در متن سوفوکل همه اسم‌ها مشخص است و در متن شما تمام اسم‌ها حذف شده‌اند، ولی هیچ تاکیدی بر این اسم‌ها نمی‌شود.
هیچ تاکیدی که نمی‌شود، نمی‌توان گفت! چون که "پدرم اودیپ" دائم گفته می‌شود، و این مشخص و واضح است به چه کسی گفته می‌شود. "آنتیگون" یکبار صدا می‌شود از طرف اودیپ و سه تایی (بازیگرانی که این نقش را ایفا می‌کنند) برمی‌گردند و جواب می‌دهند. فقط اسم برادر گفته نمی‌شود. اتفاقی که افتاد این بود که من آمدم برای خودم تصویری را گذاشتم که این تصویر را می‌خواستم از نمایشنامه چرم‌شیر سوا کنم؛ این تصویر آیینی بود از آماده‌سازی اودیپ برای مرگ. از اول تا آخر نمایش هم می‌بینیم، به نوعی آدم‌ها درگیر با این آیین شده‌اند. همه روی آیینی کار می‌کنند که قرار است اجرا شود، به خاطر همین نیاز به مضاعف کردن آدم‌ها داشتم. شاید نشان دادن شخصیت‌های متفاوت هر آدم هست، شخصیتی که نمی‌داند این¬جا دارد چه کار بکند. شخصیتی که می‌داند آمده تا با اودیپ باشد. برای اینکه من نیاز داشتم یک نفر در این جمع، با تمام وجود و خود خواسته اودیپ را تیمار بکند، حواس‌اش باشد و دائم چک‌اش کند و با جان و دل به او برسد. من کسی را می‌خواستم که اودیپ را دوست داشته باشد. من در مغز و ذهن خودم در واقع کودکی ایسمنه و آنتیگون را می‌یابم. پس این دو موجود را آنجا می‌گذارم که نه نامه‌ای می‌نویسند و نه نامه‌ای می‌خوانند ولی دائم اودیپ را تر و خشک می‌کنند. وقتی اودیپ فریاد بزند لباس‌اش را ببرند، من در ذهن خودم کودکی این دو را می‌گذارم و در ذهنیت خودم برمی‌گردم جایی که آنتیگون و ایسمنه از اتفاقاتی که افتاده اطلاعی ندارند.  در این لحظه دخترها عاشق پدرشان هستند. حداقل می‌توانم بگویم که در شکل عادی زندگی‌شان این دخترها عاشق پدرشان در آن زمان بوده‌اند. هنوز هیچ اتفاق سنگینی نیفتاده است. بنابراین در این مقطع می‌توانند به پدرشان رسیدگی کنند. ایسمنه و آنتیگونه می‌توانند انتخاب کنند که در جاهایی از کودکی‌شان بخوانند. ما در جایی به این آدم‌ها می‌رسیم که بزرگ شده‌اند.
پانته‌آ پناهی‌ها و عاطفه تهرانی؟
بله! دقیقن زمانی که اودیپ صدا می‌زند:"آنتیگون!" زمانی در جایی برادر می‌خواند:"ایسمنه!" مریم شیرازی و عاطفه تهرانی جوابگوی این‌ها هستند و خیلی از تکرار نامه‌ها را خطاب به مریم شیرازی است که گیرنده نامه‌هاست. نامه‌ها بر او دارد سرازیر می‌شود که او ایسمنه است. آنتیگون با همه اتفاقاتی که برایش افتاده است، هنوز بلند، کشیده و محکم حرکت می‌کند. شاید احترام به بخش انسانی آن موجود باشد. این اتفاقات است که به همین شکل از متن صادر شده است. من حتا آنکیدو دارش را به همان دلیل که منحصرن ساز بزند، نگذاشته‌ام.
فکر می‌کنم او تبدیل به یک کاراکتر نمایشی شده است؟
 دقیقن! وقتی به آنکیدو گفتم، خودش تعجب کرد. گفت چرا؟ گفتم تو برای من شکل داروکی. شکل پیام‌آورنده آن بارانی. پس به جای بقیه که کلام ندارد او دارد حرف می‌زند. او وجود دارد و حرکت می‌کند و به همین دلیل هم آنجا هست چون اگر موسیقی می‌خواستیم به شکل دیگری هم می‌شد ارائه‌اش بکنیم. ولی من احساس می‌کردم شکل این حضور ضرورت دارد، به همین خاطر کودکی ایسمنه با او خیلی بازی می‌کند. او با آن ساز بازی می‌کند. حتا در این شکل که جزیی از کودکی‌هایش زیباست. جزیی از ناآگاهی‌هایی است مربوط به گناه‌های کرده‌ای که در اوج بی‌اطلاعی اتفاق افتاده است.
زبان متن خیلی به سمت شعر رفته است با این قضیه چطور کنار آمدید؟
یک چیزهایی هست که شما هر کاری کنید در بافت خودش موجود است. شما اگر همین متن با همین کلام را به فرد دیگری بدهید فرقی نمی‌کند، همین طور ساده برگزارش کند، خشمگین برگزارش کند، اصلن در این شکل نیاورد، کنار این همه تصویر نگذارد. یک نفر آن طرف میز و یک نفر این طرف میز بنشیند. بازهم چیزی جز شعر وجود ندارد. نمی‌شود کاری کرد. قصه و نمایش است. هر چیزی که هست! ولی نمی‌شود گفت شعر نیست! لمس‌اش که بکنی شعر است. اگر این نوشته را به شما بدهم که بخوانی، با آدمی که نمایش را ندیده و برود در خلوت خودش بخواند، اسم نویسنده را برداریم، طبیعتن از او بخواهیم که با صدای بلند  متن را بخواند، باز هم نوع بیان‌اش بیان شعری است. شعر وجود دارد و کاری نمی‌شود کرد. من هم هیچ تلاشی برای از بین بردن‌اش نکردم. به این دلیل که شاید در جاهایی به تصاویر خاصی نزدیک‌تر شوم. من اصلن بیان شعرگونه را دوست دارم و نخواستم از آن فرار بکنم  و فرار هم نکردم.
به لحاظ داستان و بار نمایشی یک سری توضیحاتی که من نوعی که نمایشنامه‌های اودیپ شهریار را نخوانده باشم، برایم اطلاعات کمی است. اینکه اودیپ که بوده و چه کرده و از کجا آمده و چرا آمده را در نمایش "نامه‌هایی به تب" نمی‌بینیم.
در خودِ نمایش نمی‌بینیم یا در توضیح بروشوری؟
در داخل نمایش که ضرورت می‌یابد که حتمن در بروشور به آن اشاره‌ای شده باشد.
بله، روز اول بروشور نداشتیم، اما از روز دوم بروشور را در اختیار تماشاگران گذاشتیم که آقای چرم‌شیر بر این نکات تاکید کرده‌اند. البته می‌خواهم بگویم که این که برای تماشاچی عامی که می‌آید من حتا توضیح مختصری در مورد هر سه قصه اودیپ داده باشم، چندان اهمیت ندارد. شما خودت سال‌هاست داری تئاتر می‌بینی، می‌روی و می‌آیی و کار می‌کنی، آیا من اگر این خلاصه‌‌ها را داده بودم، اودیپ پادشاه، اودیپ در کولونوس و آنتیگون! آیا باز تماشاچی عام می‌توانست بر اساس آن توضیحات و دیدن این نمایش چیزی را برای خودش تنظیم کند؟
من فکر می‌کنم یک جاهایی خود تئاتر و گروه‌های تئاتری، باید این امکان را ایجاد بکند برای درک بهتر. یعنی یک سری داده‌ها در خود نمایش وجود دارد. در عین حال یک سری پیش‌نیازها وجود دارد که نیاز به مطالعه آن‌هاست. آن کسانی که تئاتربین شده‌اند و عادت به دیدن تئاتر دارند تماشاگر حرفه‌ای و منتقد حرفه‌ای تئاتر هستند، این پیش‌نیازها را برای خود مرتفع کرده‌اند. آن کسی که برای اولین بار یا چندمین بار و یا بر حسب تصادف به تئاتر می‌آید، هنوز تئاتربین نشده است. فکر می‌‌کنم ضرورتی وجود دارد که تلنگرهایی به او زده بشود که این مقوله را جدی بگیرد. حتا بحث دراماتورژیی که الان می‌شود و به لحاظ شکل اتفاقی در نمایش افتاده و بخشی از آن هم برمی‌گردد به حواشی خود اجرا. مثلن خود بروشور خیلی می‌تواند کمک کند. مثلن اگر یک یا دو صفحه درباره این اتفاق بنویسیم کمک خواهد کرد که چیزی که در این سبک بازی و اجرا می‌کنیم جدی گرفته می‌شود. حتا بعد از این هم نیاز است که در روزنامه‌ها و مجلات درباره این اتفاقات و از جمله دراماتورژی مطالبی بنویسند که این‌ها در فرهنگ تئاتر دیدن و درک نشانه‌ها و دریافت بهتر نمایش‌ها به نظرم خیلی تاثیرگذار است. تاثیری که ضروری و مطلوب هم هست. اگر احساس شود که نیازی به این مقولات نیست، این خودش هم یک کوتاهی است.
[:sotitr1:]من این‌طوری نگاه نمی‌کنم. شاید برمی‌گردد به مساله شخصی خودم. من اگر چیزی را در یک جا ببینم، مثلن در کانسپچوال‌آرتی، مجسمه‌ای، و یک نمایش و فیلمی نکات مبهمی برایم داشته باشد، کم‌تر از خود هنرمند پیش آمده که بپرسم منظورت چه بوده است؟! منظور او زیاد به درد من نمی‌خورد. البته به شخصه گلایه‌ای نمی‌کنم و می‌گردم دور آن موضوع تا اطلاعی به دست بیاورم و لذت می‌برم چون غیر از دیدن آن نقاشی و مجسمه، فضایی خارج از آنجا به من می‌دهد که من وقت و انرژیی را صرف آن کار کرده‌ام. من پیدایش کرده و لذت‌اش برایم دو چندان می‌شود. من هیچ وقت با دیدن یک نمایش از کارگردان نمی‌پرسم منظورت چه بود، یا من نفهمیدم برایم توضیح بده. من بر اساس شکل شخصیتی خودم دارم این طور می‌بینم. یکی از عادت‌هایم این است که می‌گویم چیزی برای پیگیری تماشاگر باید گذاشت. من اگر تماشاگرچی را تمام شده، فهمیده و کامل از سالن بفرستم بیرون مثل این است که هیچ کاری نکرده¬ام. نمایش همان‌جا تمام شده، نتیجه را هم گرفته و همه چیز را می‌داند.
من معتقدم تئاتری که چند لایه می‌شود و به فضایی استعاری می‌رسد، به معنای واحد نخواهد رسید. یعنی زیبایی‌اش هم در همین است. این چیزهایی که می‌گویم کمک بکنیم به درک مطلب، لاجرم و به ناگزیر چند معنایی بودن خودش را حفظ خواهد کرد. پیش نیازها کمک خواهد کرد که تماشاگر بیشتر درگیر کار شود.
دقیقن حق با شماست. شاید هم همین باشد. ولی من به مسأله این طوری نگاه نکرده‌ام.
اتفاق دیگری که در تئاتر می‌افتد، بر خلاف نقاشی و مجسمه،اجتماعی بودن تئاتر است که...
دیدن‌اش جمعی می‌شود ولی برداشت‌اش فردی است.
بله.
زمانی هم هست که شما بروید نمایشگاه نقاشی...
این هم پیش‌نیازهایی دارد ...
من هم حرف شما را رد نمی‌کنم.
علاوه بر کارگردان و نویسنده فردی به عنوان دراماتورژ به مجموعه اضافه می‌شود، اصلن کار او چیست؟! او ارتباطی با گروه دارد و ارتباطی هم با مخاطب. او پیشنهادهایی دارد برای گروه اجرایی و حتا برای تماشاگر.
با این وجود باز هم فکر واحد از نمایش بیرون نمی‌آید.
اصلا نباید فکر واحد بیرون بیاید، چون آدم‌ها دنیاهای متفاوتی دارند.
شما غیر از المان‌های عام با یک سری المان‌های شخصی هم مواجه خواهید شد. کافی است شما با بخشی از نمایش همذات‌پنداری کنید و آن بخش را آنقدر با خودت حلاجی کنی و فکر و بررسی کنی که بقیه نمایش را بر اساس همان تکه بچینی. اصلن درست داری می‌گویی ته‌اش برداشت واحدی به وجود نمی‌آید.
اگر مخاطب بداند که این نامه‌هایی به تب از کجا و چطور گرفته شده است، بیشتر درگیر ماجرا خواهد شد. اینکه متن اصلی برای سوفوکل است و چه داستان و پردازشی داشته است، اگر کنار گذاشته شده به این دلایل است، و اگر تکه و بریده‌ای از متن سوفوکل را گرفته و خودش تخیل کرده این‌ها کمک می‌کند تا ما آن عادت‌های مرسوم را بشکنیم. وقتی پیشنهاد تازه می‌دهیم باید به مخاطب کمک بکنیم.
بله، باید بروشور و متد درک‌اش را هم بدهیم. این را می‌‌دانم.
یک بخش هم جلسات نقد و بررسی است که اگر ما منتقدهای به قول معروف کارکشته داشته باشیم، همه این‌ها کمک می‌کند که یک نمایش از زوایای مختلف برای مخاطبان اثر گشوده شود. این ماجرا باید بسط پیدا کند تا مخاطب عادت کند تا اگر در درک نمایشی کم آورد راحت از آن نگذرد و به جست‌وجو برای درک بهتر بپردازد.
شاید اگر نقدهای خوب از آدم‌های منتقد در هفت هشت ده روز اول اجرا شکل بگیرد، بیست روز دیگر آدم‌هایی که بر اساس مطالعه این نقدها تئاترها را برای دیدن انتخاب می‌کنند، با دید بازتری به دیدن تئاتر بیایند. ولی من فکر می‌کنم این نقدها زمانی نوشته می‌شود که دیگر به کار کمک نمی‌کند. این نقدها فقط به درد کارگردان می‌خورد که ببیند چه چیزهایی را گفته که خودش هم نمی‌دانسته است. ولی این اتفاق کم‌تر می‌افتد. به قول پیکاسو من اغلب نمی‌دانم چه چیزی در کارم هست و با خواندن نقد منتقدان به آن‌ها آگاه می‌شوم.
به جای تقسیم بازی‌ها بین دو نفر، شما آنها را بین چند نفر تقسیم کرده‌اید، برخی از تماشاگران در این‌باره می‌گویند، فاطمه معتمد آریا در این نمایش اصلا دیده نشده چون فرصت بازی به او داده نشده است.
شما خودت اگر یک ذره دقت کنی به عنوان کسی که بیننده تئاتر است، می‌بینی که هر کس حرکت خودش را کرده است. هیچ کس بیرون از صحنه نمانده است. اگر قرار باشد که ما بگوییم اجازه بازی به او داده نشده است، اشتباه‌ترین چیز ممکن است. برای اینکه آن‌ها در لحظه، بازی خودشان را می‌کنند چه با کلام و چه بی‌کلام. کسی که این را نمی‌بیند به نظرم یک اشکال شخصی است. باید یاد بگیرد که نمایش شکل نمی‌گیرد که بازیگر بازی خودش را به نمایش درآورد بلکه نمایش ایجاد می‌شود که بشود یک تصویر واحد را از یک مجموعه که شامل بازیگر، صحنه، نور، موسیقی، متن و همه چیز است، برداشت کنیم و برویم. نقش‌ها در نمایش ما تقسیم شده و بازیگرها دارند بازی خودشان را می‌کنند. حتا آدم‌هایی که کوچک‌ترین کلامی به زبان نمی‌آورند، دارند بازی می‌کنند.  
یک نوع بازی جمعی صورت گرفته که فردیت بازی هم در آن از بین رفته است.
باید به نوعی بگویم که این‌ها دو نفرند، در حالیکه 9 نفر را در صحنه گذاشته‌ام. در نهایت دو نفر را باید بررسی کنیم، آنتیگون و برادرش. اما الان 9 نفر هستند. اودیپ چهار جا بلند می‌شود، می‌ایستد، سر تکان می‌دهد. حالا واقعن می‌‌توانیم بگوییم این آدم بازی نمی‌کند؟ حالا می‌توانیم بگوییم اودیپ چیزی برای نشان دادن ندارد؟
در مجموع ما داریم اودیپ را می‌بینیم.
بله. ما تاکید می‌کنیم که این فضا برای اودیپ است و ما توسط بازیگران داریم این فضا و آیین را می‌سازیم.
یکی از همراهان من می‌گفت که یک اپرت دیده‌ام، چقدر با این نظر موافق هستید؟
می‌‌توانم بگویم این هم یک ایده است، ولی خودم چنین شکلی را ندیده‌ام. می‌تواند باشد. موسیقی حتمن نباید آواز باشد. موسیقی در نوع گفتار هم می‌تواند باشد. خودت اول این گفت‌وگو گفتی:" شعرگونه‌گی"، می‌تواند این نمایش با توجه به نوع اجرای موسیقی و طراحی حرکات و در ماسه‌های سنگین قدم زدن، نوع بیان کردن‌اش جلوه‌گر اپرت باشد. ولی من چنین قصدی را نداشتم. یک وقت‌هایی آدم‌ها در کار آدم چیزهایی را می‌‌بینند که خود آدم از آن بی‌اطلاع است.
آقای چرم‌شیر در متن‌های جدیدترش می‌شود گفت که دستور صحنه ندارد و دستور صحنه‌هایش خیلی اندک است. در این متن چقدر دستور صحنه نوشته است؟
اصلن! شاید در حد اینکه نوشته است:"خواهر با کاسه‌ای به دست بیرون می‌‌آید"، از کجایش هم نامعلوم است. خیلی ساده. نوع بیان و شعرگونه‌گی متن است که خیلی جذابش کرده است . دوم اینکه مثل اینکه فضاسازی ذهن را آزاد می‌گذارد که چه کار می‌خواهم بکنم و چه فضایی دارم و در این متن که چاپ شده نیست، دقیقن هیچ گونه توضیح صحنه‌ای وجود نداشت.
این بیان تصویری هم شاید برگردد به طراح صحنه بودن شما.
من اگر در عمرم طراحی صحنه هم نمی‌کردم مستقیم از همان اول می‌آمدم و با گذر از زمان شروع می‌کردم به کارگردانی و بازهم نمی‌توانستم از تصویر دل بکنم. من از کودکی برای هر چیزی در ذهن‌ام تصویر جداگانه‌ای ساخته‌ام. هنوز هم همین طور هستم. این کار را در مغزم انجام می‌دهم و از تصویر به کلام می‌رسم. تنها اتفاقی که برای تصویر اول داشتم این بود که من یک جای سنگینی برای راه رفتن می‌خواستم که فکر می‌کردم آن جای سنگین را باید با تشک‌های ابری درست کنم. دیدم با تشک‌های ابری موفق نمی‌شوم به دلایلی و جای تشک ابری ماسه گذاشته‌ام. ولی سنگینی حرکت را می‌خواستم. من جایی برای فایل نامه‌هایم می‌خواستم. یک جای مستقر و بلندی را برای اودیپ می‌خواستم. اودیپ را نبردم در ارتفاع سه متری، گذاشتم روی کف ولی یک جایگاه مرتفعی از نظر خودم به او دادم. ولی همه این‌ها را می‌دانستم. من اصلن بدون تصویر نمی‌توانم راه بروم. این مقوله‌ای است که هم خودم و هم دوروبری‌هایم می‌دانند.
این جوشش از خود متن است؟
هر تصویری در این نمایش، برای من جوشش از خود متن است. هیچ وقت این طور فکر نمی‌کنم یک تصویر دارم و حالا متنی را پیدا می‌کنم، نه این طور نیست. ممکن است تصویر زیبایی داشته باشم و بروم خودم در شرایطی آن را بنویسم. ولی وقتی متنی را از آقای چرم‌شیر می‌گیرم و شروع به خواندن می‌کنم جوشش از چیزی است که دارم می‌خوانم. 80 درصد تصاویر را در اولین خواندن و فکر کردنم تثبیت می‌‌کنم.
این بی‌زمانی و بی‌‌مکانی تصاویر با حذف جغرافیا همراه است و تاریخ ندارد، چرا؟
برای اینکه کولونوس می‌تواند هر جایی در دنیا باشد. اودیپ هم می‌تواند هر کسی در هر جایی از دنیا باشد. هیچ وقت آدم‌ها نباید فکر کنند همین یک نفرند و فقط هم همین‌جا. مثل همین آدم با همین شکل و کاراکتر، در جای دیگر هم هست. در این تکثیر من هیچ شک نمی‌کنم. همین آدم‌ها همه جا می‌توانند باشند. اصلن تکراری است و همه جا پخش‌اند و اسمشان چیزهای دیگری است. شکل زندگی‌یشان هم چیز دیگری است اما همان آدم‌هایند با همین رفتار و شکل و شمایل. آن‌ها چقدر توانسته‌اند به این موقعیت که من و شما داشته‌ایم نزدیک بشوند و چقدر نتوانسته‌اند، آن چیز دیگری است.