نگاه ”رضا آشفته” به جشنواره تئاتر منطقهای یزد
با آنکه مسوولان تئاتر یزد نهایت سعی خود را کردهاند که فراتر از بضاعت موجود جشنواره را برگزار کنند؛ اما هنرمندان یزد در جشنواره و جلسات نقد حضور کمرنگ و بیرنگی دارند. شاید همه میپندارند به دیدن آثار رقیبانشان از شهرهای دیگر نیازی نیست و بررسی این آثار هم دردی را دوا نخواهد کرد.

رضا آشفته: برای دومین بار است که در فاصله یک‌ماه به یزد سفر می‌کنم. یکبار برای جشنواره استانی و بار دوم برای جشنواره منطقه‌ای. شاید شهر بادگیرها و قنات‌ها می‌طلبد که برای بار دوم به سراغ‌اش بروم و فرصتی بیابم که بیش‌تر با چند و چون بافت‌ها و میراث‌های فرهنگی‌اش آشنا شوم. در واقع هر چه به دیدار این شهر بروی بیشتر شیفته جاذبه‌های آن می‌شوی. شاید هم بوی خاک و کویر است که انسان را جذب خود می‌کند.
پرونده جشنواره منطقهای یزد نیز با تمام نقاط قوت و ضعفاش بسته شد. این در حالی است که در این جشنواره برخی آثار مانند "اتوبوس" به نویسندگی و کارگردانی حسین ابراهیمی از شهر فردوس خوش درخشیدند. شاید باور نکردنی نباشد که حسین ابراهیمی در فردوس دانشکده تئاتری راهاندازی کرده و ماحصل کارگاههایی که با دانشجویاناش برگزار کرده، شده است نمایش اتوبوس که امروز به عنوان پدیدهای قابل تامل و بررسی خود را نمایان کرده است.
این¬که فردوس به عنوان یک شهر مذهبی در دل کویر با تئاتر بیگانه بوده و امروز کاملن آشنا با تئاتر در صدور این هنر در نقاط مختلف کشور نقشآفرینی میکند و این خود نکته حائز اهمیتی است. اینکه از شیوه بداهه و کارگاهی بتوانی از جمعی جوان نوپا و پویا وضعیت قابل قبولی را خلق کنی، بسیار نادر، جالب و شگفتانگیز مینماید. شاید "اتوبوس" نقطه قوت جشنواره منطقهای یزد باشد و نمونهای از آثاری باشد که میتواند بسیاری از نواقص تئاتر شهرستان در زمینه بازیگری، کارگردانی و تولید متن را مرتفع کند. در شهرستانها گروههای تئاتر در فضایی خلاقه و همدلانه از پس مشکلات و کمبودهای احتمالی خود برمیآیند. فقط باید باور کرد که تئاتر در استقرار گروهها، تمرین و ممارست پیگیرانه و پرداختن به اجرای عمومی محقق خواهد شد.
دیگر گروهها هم هر یک به نوعی حرفی برای گفتن و نوآوریهایی برای بازنمایی اثر خود بر صحنه داشتند. متاسفانه اکثر گروهها همچنان از نواقص آشکار و بدیهی رنج میبرند که برای رفع این نقیصه، باید حمایتهای مشاورهای تحت عنوان استادهای راهنما در طول تمرینات برنامهریزی و اجرایی شود. یعنی آثار برگزیده استانی حتمن زیر نظر کارشناسان تئاتر و با رفع نواقص احتمالی به مرحله منطقهای سوق داده شوند؛ چراکه بهتر است منتخبان تئاتر استانها با تسلط بر معایب خود بتوانند با کمترین نواقص احتمالی مدارج عالیه هنر تئاتر را بپیمایند. تئاتری بینقص است که سودای جذب مخاطب تئاتر را در سر داشته باشد. شاید هم بهترین ثمره این جشنوارهها بالا رفتن سطح کیفی آثار و گروههای شهرستانی است که میتوانند طلایهداران و سکانداران حقیقی تئاتر در سراسر کشور باشند. به هر تقدیر این نکته مسوولیت مرکز هنرهای نمایشی و امور استانها را سنگینتر خواهد کرد که در تکاپوی تئاتر ایران همچنان بلندنظرانه، برنامهریزی داشته باشند.
اتوبوس
اتوبوس درباره یک گروه از مسافران اتوبوسی است که راننده آن مدام خواباش میبرد و حوادث و تصادفات ناگواری را برای مسافراناش رقم میزند. این مسافران از یک شهر کویری به مقصد مشهد و زیارت حرم امام رضا (ع) در حرکت هستند. اینبار هم راننده خواباش میگیرد و مسافران گرفتار کویر و گمشدگی میشوند. حالا آنان به دنبال نجات خود برآمدهاند و به هر دری میزنند تا خود را از این مخمصه نجات دهند. بازیگران جوانند و در ترکیبی غیر رئال ایفای نقش میکنند. انگار که عروسک یا روبات شدهاند. هر یک بر آن است تا در کنار دیگری بار محتوایی و لحظات مفرح و طنزی را در جهت تکامل متن و اجرا پیش ببرد و تا حد زیادی هم موفق هستند؛ چراکه حسین ابراهیمی از آنان در حد آمادگی لازم کار کشیده است. بازیگران اصطلاحن خود را به آب و آتش میزنند تا لحظات خلاقه متن و اجرا را بسازند و پیش ببرند. مجموعهای از صندلیهای سفید که مخصوص سالنهای ناهارخوری بین راهی است، در این وضعیت به کار گرفته میشوند تا تداعیگر اتوبوس و دیگر لحظات اجرا باشد. این موارد با نور چراغ قوه و فندک، لحظات درخشانی را موجب میشود که دلالت آشکار بر نیروی خلاقه نمایشی است.
ایدهپردازی خوب پیش میآید و ساختار و روال غیر معمولی را بر چهارچوب متن و اجرا حاکم میکند هر چند که به نظر میرسد برای پرداخت دقیقتر همچنان باید تمرینها ادامه پیدا کند تا یک متن مستقل و نوشتاری از آن بیرون بزند. یعنی متن نهایی و ویرایش شده بر اساس تکامل این وضعیت نوشته شود.
بداههپردازی، حُسن رفتار و گفتار را بالاتر خواهد برد و این امکان را به بازیگر خواهد داد که کارکشتهتر و روانتر بر صحنه به نظر آید؛ چراکه بازی از درون میجوشد و تکیه بر بضاعت موجود و آنی دارد و این خود با بالارفتن حضور و تکیه بر جوهر وجود به ارزشمندی ناب و اعتبار درست صحنهای نزدیکتر خواهد شد. اصلن این شیوه یک اصل و اساس بنیادین برای نجات تئاتر ما از عقب افتادگیهای قابل درک و لمس و باور است. بضاعتی که رفته رفته فراچنگ تئاتریهای ما قرار خواهد گرفت تا با باوری درست و تمرین و یافتن درجه درستی از انگیزههای حضور در صحنه، تجلیگاه هنر ناب و قابل پذیرش شوند.
پیچ خطرناک یا چیزی در این حدود
"پیچ خطرناک" به انگیزه حمله آغامحمدخان قاجار به کرمان و قتل عام مردم این شهر توسط مازیار نیستانی نوشته شده است. مهدی حشمتی هم بر آن بوده تا این متن را به دور از وضعیتهای متعارف در صحنه متجلی کند. یعنی آغامحمدخان در آن کمرنگ میشود و با گذر از تاریخ و رسیدن به زمانه معاصر گروه بر آن هستند، علت شکست مردم را بنمایانند. یعنی مساله اصلی در پرداخت درام، مردم هستند. اگر حضور و مشارکت، تماشاگران و فعال سازی فیزیکی، روانی و عقلانی آنان در این اجرا جدی گرفته میشد، قابلیتها متن و اجرا امکان بروز مییافت. متاسفانه الان با حذف این مشارکت پیامد اجرا الکن و ناقص باقی مانده است و همهچیز به عنوان نیرویی بالقوه مطرح میشود. شاید یک بخش از کمرنگ جلوه کردن اثر به بازی منصور محمد حسنی برگردد که بیش از حد اغراق میکند و در جلوه دادن انزجار تماشاگر از این نقش افراط میکند. باید این جنس بازی تعدیل شود و صدای او نیز با تنالیته کمرنگتری در صحنه شنیده شود.
مشارکت تماشاگران نیز از طریق سربازان و قالیبافان در میان تماشاگران و ایجاد دیالوگ با مخاطبان ممکن خواهد شد. هر چه این مشارکت پررنگتر باشد، بازتاب اجرا نیز به یقین فعالانهتر و موثرتر خواهد بود. چراکه عامل شکست خود مردم هستند و آنانند که باید در مقابل دشمن خود ایستادگی کنند و از باز شدن در و هجوم بیگانه پیشگیری کنند. به هر تقدیر متن و کارگردانی در نوع خود میتوانست داعیهدار پرداخت تازه و متفاوتی از دردها و خاستگاههای تراژیک جامعه ایرانی باشد. متاسفانه این تلاش در عرصه بازیگری و اجرا متوقف مانده است؛ چراکه شخصیتهای استعاری آن بر نکات ناگفتهای از تاریخ و مباحث پدیدارشناسانی و جامعهشناسانه ما تاکید خواهند کرد که در حال حاضر الکن و گنگ باقی ماندهاند. با آنکه تلاش در طراحی صحنه و دیالوگنویسی کاملن مشهود است.
سپنج رنج و شکنج
نمایش "سپنج رنج و شکنج" سه اپیزود دارد که سروش طاهری دو اپیزود آن را کار کرده و از اپیزود سوم متن محمود استاد محمد به خاطر پر بازیگر بودن، چشم پوشیده است. در اپیزود اول رابطه یک پدر و پسر در جریان مبارزات خود در مقابل دستگاه حکومت پهلوی مورد مطالعه و تفقد عینی واقع میشود. هدف بیان دردهای قابل تکرار و پایانناپذیر است. پسری که حالا جای پدر خود را در زندان سیاسی پر کرده است. اپیزود دوم هم درباره دختر دردمندی است که مدام از افراد مختلف ضربه میخورد. در واقع تمام لحظات زندگیاش با هجمه دیگران مواجهه شده است. سر آخر او فریاد خاموش خود را سر میکشد تا گوش فلک را از شنیدن این دردمایهها کر کند. اپیزود سوم و حذف شده هم درباره یک ویولوننواز است که در کافهای مینوازد تا اینکه به جرم کمونیست بودن روانه زندان میشود. او بعد از آزادی به دلیل شکسته شدن ویولوناش با یک چوب و حلبی چیزی ساخته که با آن بنوازد و مینوازد با همان قدرت و شدت! شاید اگر این اپیزود هم توسط سروش طاهری اجرا میشد این اجرا خودخواسته دچار حلقه مفقودهای نمیشد که مخاطب سردرگم بماند که خط و ربط این موضوعات و بنمایههای مشترک چیست. این هم نقطه باخت طاهری در نگاه اول شده وگرنه جنس بازیها و طراحی صحنه و ارائه موسیقی از نکات قابل اعتنایی است که این نمایش را دیدنی میکند.
مجلس جنیان
[:sotitr1:]نگاهی به تعزیه و گوشههای آن بانی اتفاقی ناب در صحنه میشود که نام آن را "مجلس جنیان" نهادهاند. نمایشی که بر آن است به رابطه زینب با شوهر (صادق و شمر خوان) و برادرش (حسین که میخواهد خود را حسینخوان معرفی کند اما مردم از او دعوت میکنند که نقش یزید را در تعزیه بر عهده داشته باشد) بپردازد. این دو مرد با هم سرستیز دارند؛ چراکه شوهر نقش حر را میخواهد و برادر از دادن این نقش به شوهر خواهرش سر باز میزند. حالا حسین هم به دنبال اسب سفیدی است که صادق آن را در اختیار حسین نمیگذارد. سرانجام حسین اسب را با خود میبرد و از روی آن هم در تعزیه ظهر عاشورا میافتد و دستش میسوزد. اسب فرار میکند و زینب از سفر کربلا میآید. او حالا اسباش را میخواهد. همچنین او از صادق خواسته که نشانی از پدر مفقودالجسدش از جبهههای جنگ بیاورد. صادق گم و گور میشود. اسب برمیگردد و بعدتر صادق با نشانی از پدر بازمیگردد. در این بازی جنیان بر آن هستند صلح و دوستی را بین آدمها برقرار کنند و آنها را متوجه پستی و خطاهای خود کنند، بی آنکه آدمها متوجه نقش و حضور آنان در زندگیشان شوند. در این نمایش بازیها (منوچهر صبوری در نقش صادق و فاطمه رادمنش در نقش زینب) و متن بسیار چشمگیر است؛ اما طراحی صحنه برهم ریخته و نور ناکارآمد باعث افت اجرا و جدی تلقی شدن آن میشود. در تئاتر نباید هیچ عنصری را باری به هر جهت تلقی کرد، مگر آنکه حذف یا کمرنگ شدن آن عنصر لازمه اجرا باشد.
ملکه موریانهها
"ملکه موریانه" به روابط خانوادگی میپردازد. مشکلات عدیدهای که در خانوادهها تکرارپذیر است. سیمین از تهران به مشهد میآید، او از یک پسر جوان که دانشجویش است گریزان است. اما درمییابد که مشکلات حادتری در خانوادهاش در جریان است. فریدون، شوهر خواهرش، در حال فروختن خانه قدیمی آنهاست و پدرشان هم به خانه سالمندان سپرده شده است. همچنین فریدون بر آن است تا با زنی دیگر به بهانه کار و شراکت ازدواج کند اما سیمین مقابل این دسیسهها ایستادگی میکند. اینکه در اجرا فضای رئالیستی متن در هم شکسته شده چندان هم کارآمد نیست. از سوی دیگر در متن یک باره سیمین دست فریدون را باز میکند که باید بر این رمزگشایی طمانینه و تاکید بیشتری بشود. همچنین در نمایش تاکید چندبارهای بر عنوان علیرضا میشود. او پسر فریدون و نسرین است و نام پسرانهای است که پدر بر سیمین در دوره کودکیاش نهاده است. این کد هم میتوانست در گرهگشایی و عقب نشست فریدون نقش مهمی ایفا کند که متاسفانه از آن هم غفلت شده است. در مجموع نمایش با بازیهای حسی و روابط معمول و حاکم بر خانوادهها میتواند مخاطب را مجذوب خود کند. مهسا آبیز و فرزانه سلحشور از جمله کارگردانانی هستند که برای اولین بار است بارقه هنری خود را در صحنه نمایان میکنند. شاید این راه در سالهای آتی درخشانتر از اینها خودنمایی کند. سرانجام تئاتر مشهد نیز نیاز به حضور جوانان باسواد و پیجویی دارد که جای بزرگان این خطه را پررنگتر از پیش پر کنند.
کشف برای زنده ماندن
بندرعباس همواره در ایجاد فضاهای جادویی، غیرمتعارف و ساختارشکن خوش درخشیده است. این بار رضا غریبزاده دریایی ـ کارگردان ـ به همراه یاسین بهرامی ـ نویسنده ـ در این راه کوشیدهاند؛ هر چند که نقاط ضعف اساسی مانع از بازنمایی و جلوه حقیقی هنر آنان در صحنه شده است. شاید پرداختن به قصههای غریب مانند آنچه به مسیح و مسیحیت مربوط میشود چندان نتواند گروه را به عنوان ایدهپردازانی نو در صحنه موفق کند؛ چراکه خاستگاه هنر ناخودآگاه ذهن است و باید هر آنچه پرداخته میشود حتا ناشناختهترین و ناآزمودهترین سوژهها نیز پیکرهای تهنشین شده در ناخودآگاه را متجلی کند. به این مهم نیز باید بر پردازش دادهها در طول اجرا تاکید کرد. افراطگرایی محض نمیتواند هیچ اجرایی را موفق کند؛ مگر آنکه تمام نوآوریها مبنای خاص خود را برای یکی شدن با ذهن و روان تماشاگر در خود داشته باشند. یعنی با از دست رفتن تماشاگر، تمام نوآوریهای دنیا نیز نادیده میماند. البته موسیقی خوش میدرخشد با آنکه ضد ریتم است و نمیخواهد بار هیجانی و جلوه اسطورهای و دلنشین موسیقی بندر را با خود یدک بکشد. این ضدیت با اصل ماجرا نیز به گونهای دیگر جذابیت پیدا میکند. بازیگران زن نمایش (سمیه عشایرینژاد و مریم زلفیزاده) نیز حضور پررنگی در ارائه حرکات متکی بر کاتاکالی دارند و جاذبه اثر را بالا بردهاند. هر چند که "کشف برای زنده ماندن" نمیتواند به جلوهای درست و موثر از کلیت خود برای جذب مخاطب برسد، یعنی گفتههایش ناگفته میماند و همه چیز در خود اجرا دفن میشود. در صورتی که این ایدهها نیز میتوانست از این زبان و بیان ناقص و الکن به برداشتی به یقین پویا و تاثیرگذار برسد. شاید بها ندادن به برخی توانمندیها و غفلت کردن از برخی هماهنگیها مانع توقف بلوغ اندیشه در میانه راه شود. شاید هم بازدارندگیهای موجود در بازنگریهای متعدد به جلوه درست منجر شود. این دیگر به سعی و کوشش گروه برمیگردد که چقدر بخواهند در این راه گام بردارند.
آتش خاموش
"آتش خاموش" درباره مشکلات خاصی در روابط زناشویی است. با آنکه سجاد منصوری مخالف برداشت خود از یرمای فدریکوگارسیا لورکا است؛ اما این متن خیلی نزدیک به یرماست و فقط در آن، رختشوخانه تبدیل کارگاه قالیبافی شده است. البته برداشت از آثار دیگران نه تنها امروز ایراد نیست که از ابزارهای کارآمد برای به روز شدن متون و تطابق معنایی متون بیگانه برای روابط امروزی ماست. به هر تقدیر شاید ادعای سجاد منصوری در مقام نویسنده آتش خاموش درستتر باشد و این مشابهتهای ظاهری تصادفی شکل گرفته باشد. هر چند اکثریت بینندگان بر برداشت از یرما اتفاق نظر دارند.
نمایش درباره باباخان است که امروز به دلیل امراض روحی و روانی در آسایشگاه روانی بستری است و به واگویه دردهای خود میپردازد. او پیش از ازدواج هم مشکلات خاصی داشته که در تداوم زندگی و ازدواجاش هم دست و پا گیرش شدهاند. گویا طالب میخواسته پیش از آن که ریحانه همسر باباخان شود، از او خواستگاری کند. حالا ریحانه زن باباخان است و به دلیل مشکل باباخان، بچهدار نمیشود. همه این مشکلات به خودکشی ریحانه و روانی شدن باباخان ختم میشود. در این نمایش بازی محبوبه قائمی، راضیه ملایی، مریم مهدیزاده لحظات تکاندهنده و شادابی را ایجاد میکند. شاید قطع و وصل نور و تاریکی باعث ایجاد کندی در ضرباهنگ و در مجموع کم جلوه شدن اثر شده باشد.
برگزین
نمایش "برگزین" در متن خود یک اشکال اساسی دارد که مانع از قوت یافتن آن با هر شکل و شمایلی در زمان اجرا میشود. حمیدرضا آذرنگ متن را خوب و با نوآوری آغاز میکند. اینکه شمر از دل کربلا و 1400 سال پیش به امروز آورده میشود، نو و تکان دهنده است. اما اینکه شمر، شمر باقی میماند و در شرایط تئاتری نیز تحولپذیر نمیشود، مانع از قوت این نوآوری لحظهای است. اینکه بتوانی روال عادی را بشکنی، خود یک پدیده نادر است که میتواند اتفاقات نابتری را پیش روی هنرمندان و مخاطبان آثار قرار دهد. متاسفانه به همین دلیل نیز حسین درویشی از رودان و گروه پر تلاشش از بازدهی لازم در زمان اجرا بازمیمانند. هر چند در طراحی صحنه، بازی شمر و عباسخوان خوش مینمایند. بیان متن در جایی متوقف میشود که شاکله اثر فروکش میکند و چیزی در چنتهاش باقی نمیماند، حالا بازیگر هر چقدر هم خوش بیان و خلاق باشد، چه فایده؟! چیزی از او بروز نخواهد کرد.
خواب تلخ
کیهان روحانی از اصفهان نتوانست یک کمدی یا طنز درخوری را از وضعیت برهم ریخته یک بیمار روانی که ریشه گرفتاریهایش در زمان جنگ است، در صحنه بنمایاند. او به جای پرداختن به دردها، این دردها را علنن وآشکارا به سخره میگیرد. در حالیکه کار هنرمند به زیبایی جلوهگر ساختن زشتیها و پلیدیهاست. او به اسم طنز همه چیز را به باد تمسخر میگیرد و نمیتواند معرف شخصیت و اتفاق نابی در صحنه باشد. نمیتوان تصور کرد که روزگاری اصفهان این گونه تئاترش را در دیگر نقاط معرفی کند! آن هم اصفهانی که در زمینه طنز و کمدی همواره مدعی بوده است.
جمعبندی
در یزد از شهرهای فردوس (اتوبوس کار حسین ابراهیمی)، مشهد (ملکه موریانهها کار فرزانه سلحشور و مهسا آبیز و سپنج رنج و شکنج کار سروش طاهری)، کرمان (آتش خاموش کار سجاد منصوری و پیچ خطرناک کار مهدی حشمتی)، جیرفت (مجلس جنیان کار منوچهر صبوری)، بندرعباس (کشف برای زنده ماندن کار رضا قریبزاده دریایی)، رودان (برگزین کار حسین درویشی) و اصفهان (خواب تلخ کار کیهان روحانی) شرکت کرده بودند. نمایشهایی که معرف هنرمندانی است که میتوانند آیندهسازان تئاتر ایران باشند. البته برای رسیدن به این پویایی و درخشش نیاز به تحصیل و آموختن است؛ چراکه همچنان نواقصی بر آثار سایه سنگین خود را انداخته است. باید تلاش کرد تا در گذر از این هنرجویی بتوان دقایق بایستهای را برای تماشاگران موجب شد. برای این فراهم کردن هنر ناب باید از خواب و خوراک زد که تئاتر ضرورتی فراتر از نان است و به گفته "پیتر شومان" تئاتر خود یک مذهب است!
با آنکه مسوولان تئاتر یزد نهایت سعی خود را کردهاند که فراتر از بضاعت موجود جشنواره را برگزار کنند؛ اما هنرمندان یزد در جشنواره و جلسات نقد حضور کمرنگ و بیرنگی دارند. شاید همه میپندارند به دیدن آثار رقیبانشان از شهرهای دیگر نیازی نیست و بررسی این آثار هم دردی را دوا نخواهد کرد. در حالیکه حاصل همین دیدنها و پی گرفتنها در جلسات نقد و گفتوگوهای دوستانه است که از ما هنرمندانی ایدهآل میسازد. به هر تقدیر باید از رضا بردستانی از یزد، علیمحمد رادمنش از جیرفت و مصطفی لاهوتی از یاسوج تشکر کنم که بیحضور گرم و نقادانه اینان جایی برای ایجاد چالش و گفتوگو فراهم نمیشد.