نگاهی به نمایش ”لابی” نوشته ”آرش عباسی” و کارگردانی ”بیتا الهیان”
درام پیچ و خم خود را دارد. یعنی تماشاگر را درگیر خود میکند؛ اما این درگیری کمی دیر و با فاصله آغاز میشود. برای همین به راحتی میتوان آغاز نمایش را تغییر داد. شاید هم لازم است که با آغازی بهتر زمینه را برای اتفاقات بهتر ایجاد کرد.

رضا آشفته: نمایش "لابی" مربوط به یکی از وضعیت‌های اساسی و نقدهای وارد بر جامعه و رفتارهای حاکم بر آن است. همین نکته بدیع و جسورانه است که ارزشمندی اثر را بالا می‌برد. آرش عباسی همواره در نگاه به مسائل اجتماعی جسور و دقیق بوده است. او نمی‌خواهد خود را دچار و اسیر حرف‌های نامربوط کند، پس حرف‌اش را موشکافانه و ظریف به کرسی می‌نشاند. او خیلی معتدل و آگاه وارد عمل می‌شود و نمی‌خواهد افراط و تفریط مانع از تحقق آنچه در سر دارد، شود.
لابی درباره دختر قهرمان و ورزشکاری است که یک روز مانده به قهرمانی خود در مسابقات جهانی تکواندو بانوان از مبارزه با دختر عراقی صرف نظر میکند. این خود باعث میشود دیگران بپندارند که مسائل عشقی و شکست در آن چنین تصمیم غیرمنتظرهای را موجب شده است. بعد که این قضیه رد میشود، میپندارند که حضور دلالهای خارجی و دادن پیشنهادهای سنگین و خوب چنین تصمیمی را بر او تحمیل کرده است. این هم که خیلی زود انکار میشود. بعد این بازی، سیاسی تلقی میشود که او نمیخواهد با این مبارزه دولت عراق را به رسمیت بشناسد و از سوی دیگر اخراج مخالفان نظام از عراق چنین تدبیری را پیش میکشاند که این دختر درصدد است به حمایت از مخالفان بپردازد. این بازی ادامه مییابد و کار به جاهای باریک کشانده میشود اما بعد مشخص میشود که پدر دختر در جنگ مفقودالاثر شده است. او که سالها منتظر آوردن پیکر گمشده پدرش است، به تازگی با آوردن استخوانهای سوخته این گمشده مواجه شده و حالا نه به خاطر خودش که به خاطر دل مادرش حاضر نیست با دختر عراقی مبارزه کند.
پیچ و خم درام
درام پیچ و خم خود را دارد. یعنی تماشاگر را درگیر خود میکند؛ اما این درگیری کمی دیر و با فاصله آغاز میشود. برای همین به راحتی میتوان آغاز نمایش را تغییر داد. شاید هم لازم است که با آغازی بهتر زمینه را برای اتفاقات بهتر ایجاد کرد. شاید این بازنگری و بازنویسی سبب خیر شود و متن از حالت یک اثر نسبتن گیرا به اثری در خور تامل و ماندگار تغییر ماهیت دهد. چراکه ماده خام فعلی بسیار ارزشمند است، اما احساس و استنباط نگارنده این است که آرش عباسی هنوز درام خود را ننوشته است. به عبارت بهتر پردازش واقعه، ارتباط آدمها و تکیه بر محتوا و مضمون گزینش شده نیاز به موقعیتی تکاندهندهتر دارد. شاید اشکال عمده لابی هم همین باشد که یادآوری شد. به هر تقدیر فعلن تماشاگر درگیر کار میشود و تاثیر هم میگیرد ولی نه از نوعی که خیلی بادوام و موثر باشد. آنهای گیرا و جذاب در متن و اجرا لحاظ شده است. این بازنویسی که در ایران ما کمتر باب است، یک راهکار فوقالعاده است برای رسیدن به متون قوی و کارآمد!
در متن فعلی با حضور آقای حیاتی درام تازه دارد شکل میگیرد. بقیه ارتباطات باید بعد از این به شکل موجه مطرح شود. حتا دیدار مربی و دختر تکواندوکار باید خیلی سریعتر به عنوان مقدمهای برای اتفاق بعدی چالش دختر با حیاتی شود. صحنه خبرنگار که بعداً مشخص میشود دلال است، پیش از ورود حیاتی زیادی است. این صحنه هم بعد از ورود حیاتی معنا و اقتدار و جلوه درستی به خود خواهد گرفت.
تا اینجا اعتبار متن به خاطر شخصیت دختر ورزشکار و آقای حیاتی است. شاید این چیدمان و چالش باعث شود که دیگر شخصیتها نیز به پردازش بهتر و کارآمدتری در لابی برسند؛ چراکه هنوز حضور آنان بارقههای لازم را برای یک حضور موثر و حیاتی ندارد. همچنین گزینش مکان نیز برای پچپچههای دردسرساز مناسب است. فضایی که به انگیزه گفتوگو به مسالهای پیچیده و دست و پاگیر تبدیل میشود. به گفته دختر اگر او از خانواده شهید نبود، دچار چه مخمصهای میشد؟ این همان آنی است که به فکر اثر پروبال میدهد تا چنین رفتارهای ناشایستی خیلی دقیق و کنشمندانه نقد و رد شود. حیاتی نیز از پیچیدگی رفتاری که ریا و دروغ لازمه آن است، برخوردار شده و این شخصیت هم به باوری درست و تکان دهنده در دل متن تبدیل شده است. اوست که تمام ملاحظات را با سماجت آشکار میکند و این خود مستلزم فرود و شکست خودش خواهد بود. با اعتراف حیاتی از اینکه تن و خون رفیقشان را پله ترقی ساخته تا روز به روز بالا و بالاتر بیاید، نکته بارز و تکان دهندهای است. همین خود عاملی است تا از سوی دیگر دختر را یک قهرمان معمولی و پیش پا افتاده که عاشق نام و ثروت است، تلقی نکنیم، بلکه بدانیم او در زندگی خود نیز با اراده قوی یک قهرمان است؛ چراکه راه و رسم بزرگی را آموخته است. مقاومت او در این بازی و در عینحال اشراف بر موقعیت سرزمیناش، از او یک قهرمان در خور تامل میسازد. شخصیت دلال که در لباس خبرنگار وارد بازی میشود، هنوز نیاز به پردازش دارد. دستکم حضور طنازانه او از سختی و غم حاکم بر رفتارهای دختر قهرمان و فضای اجرا خواهد کاست. مربی هم باید به شکل بارزتری وارد بازی شود تا اگر قرار است که دست دختر برای حیاتی رو شود، این رو شدن مستدلتر از این شود که حالا میبینیم.
[:sotitr1:]وفاداری و اختلاف
بیتا الهیان نیز بر همین مبنا و وفاداری به متن، دستکم در رعایت خطوط اصلی آن اجرایش را پیش برده است. شاید اختلاف سلیقه او با آرش عباسی بیشتر در طراحی صحنه (ویشکا آسایش) پدیدار شود. یک طراحی خاص که جلوهای درونی و رفتاری به خود گرفته است. در حالیکه متن رئالیستی و بیرونی است. به هر حال از نظر الهیان جلوه درونی و مقاومت او باعث شده تا تلقیاش از ایجاد فضا و دادن میزانسن در طراحی صحنه اینگونه شود. یک مکعب فلزی که از شیبی برخوردار است. بعد چند مکعب که به جای مبلمان استفاده میشود. بالا سر او هم لامپهای ریز زرد رنگ نصب و روشن شده است. همه چیز با همین ایجاز و اختصار در طول نمایش به کار آمده است. یک لابی که با تمام جلوه انتزاعیاش میتواند به عنوان ساختاری آوانگارد در یک هتل کاربرد داشته باشد.
میزانسن عمده رفتاری شخصیت اصلی یا همان دختر قهرمان نیز این است که بخشی از درام که بیشتر از دو سوم آن را شامل میشود را پشت به تماشاگران بازی کند و لحظات پایانی که تقریبن گرهها باز شده و فرود درام اتفاق میافتد، رو به تماشاگران شود. این پشت و رو شدن هم بیدلیل نیست. شاید در تلاشی مضاعف نواقص احتمالی بازی حوریه میرمحمدی نیز پوشیده بماند؛ چراکه او در حال حاضر یکنواخت بازی میکند. سرانجام فراز و نشیب دادن به این شخصیت باعث خواهد شد تا به باوری درست در ذهن تماشاگر برسد. مثلن گفتن از پدر در لحظات پایانی بدون اشکال است که با اشک ریختن آنی او همراه باشد. چون او زن است و قهرمان بودن مانع از جاری شدن یک حس درست انسانی نخواهد شد. رزیتا غفاری نیز باید تلاطم مادرانهاش را بر وظیفه و تعهد مربیگرایانهاش بیفزاید. این حس مادرانه است که او را موظف میکند تا در سختترین لحظات همراه دختر بماند.
بازی حمیدرضا نعیمی در نقش حیاتی با چند و چون درست و منطقی همراه میشود. او میتواند تماشاگر را درگیر با فضا و فکر کردن به روابط و مسائل کند. نعیمی با نگاه و بیان بر آن است که رفتاری در خور شان یک آدم به ظاهر مثبت را ادا کند که در واقع لبریز از نکات منفی و حتا ضد انسانی است. رفتارها و حسهای نعیمی هم، چنین چیزی را به تماشاگرش یادآر میشود.
روحالله کمانی هم جای دارد که بیشتر از این نمک نمایش شود چراکه طنز چاشنی به جا و به موقعی برای تلطیف و تعدیل ماجراهاست. یعنی هنوز هم بازی او جای پیش رفتن دارد. فریدون محرابی هم در ابتدا صدای یک ورزشکار را در نریشن تداعی نمیکند؛ چراکه خیلی ریز و با عشوه خاطرات دختر را میخواند، اما در لحظات پایانی این صدا بار و حس لازم به خود میگیرد. در واقع او باید با یک صدای مردانه در برخورد با متن، حس حال خود را از واقعه و مسائل تحمیل شده بر دختر قهرمان بازگو کند.