نگاهی به نمایش ”مگه نمیدونی جات کجاست” به کارگردانی ”الهام جعفری”
بن مایه خیانت و پنهانکاری اگرچه این زمینه را ایجاد میکند که نویسنده بتواند داستان زوج نمایشنامه را همزمان در دو ساحت زناشویی و تشکیلاتی پیش ببرد اما در عمل این، کمکی به نمایشنامه نمیکند و تنها بر سرگشتگی اثر میافزاید

محسن حسن‌زاده: شاید بارها به این حقیقت پی برده‌اید که مهمترین مشکل نمایش‌هایی که قرار است یک ایدئولوژی جاهلانه را منکوب کند، عدم شناخت کامل نویسنده و یا کارگردان آن نمایش از آن نگره خاص است. نگره‌ای که قرار است جهل آن در قالب یک داستان نمایانده شود و از رهیافت تاثیرگذاری داستان مورد قضاوت مخاطب قرار گیرد. این حقیقتی است که نمی‌توان آن را پنهان کرد. اما در مورد نمایش "مگه نمی‌دونی جات کجاست؟" می‌توان به جای غوطه خوردن در کلمات برای اثبات این موضوع، بحث را در ساحتی دیگر پی گرفت تا لگامی بر دستان دو طرف بحث وجود داشته باشد.
"رابرت مک کی" در کتاب با ارزش خود (داستان) مطلبی را در اصل ضابطه کردن خلاقیت میآورد که میتواند برای بسیاری از مایی که میخواهیم دست به خلق اثری دراماتیک بزنیم مفید باشد.
او میگوید: "نکته جالب درباره رابطه موقعیت و داستان این است که: هر چه دنیای داستان بزرگتر باشد، دانش نویسنده کمتر و رقیقتر است و لذا قدرت خلاقه او کمتر و داستانش کلیشهایتر میشود. اما هر چه دنیای داستان کوچکتر باشد، دانش نویسنده جامعتر و کاملتر است و لذا قدرت خلاقه او بیشتر میشود." (1) مک کی در ادامه راه تحقق این امر را تحقیق نویسنده میداند و به نویسنده توصیه میکند که این تحقیق را در سه ساحت تحقیق در حافظه، تحقیق در تخیل و تحقیق در واقعیت پی بگیرد.
عمده مشکل نمایشنامه "مگه نمیدونی جات کجاست؟" هم به این عدم تحقیق باز میگردد. مسلماً در اینجا خلاصه گونهای از داستان نمایش بسیار کم میآید. نمایشنامه "مگه نمیدونی جات کجاست؟" درباره سه عضو گروهی موسوم به "فتح الاسلام" است که در تازهترین اقدام خود قرار است در روز عاشورا به نیت تخریب حرم و کشتن شیعیان در کربلا بمب گذاری کنند. سمیره" (با بازی دلارا نوشین) به عنوان برنامهریز و لیدر گروه به "سعید" (با بازی وحید آقاپور) خبر میدهد که عملیات نباید در روز عاشورا اتفاق بیافتد علت آن هم وابستگی "سمیره" به سازمان اطلاعاتی آمریکا (سیا) است که از دید "سعید" مخفی مانده ولی "ذن" او را برانگیخته است. (از همان ابتدا گره بنیادین اثر بین دو عضو اصلی گروه که اتفاقاً زوجی دارای یک فرزند هستند شکل میگیرد). سیا به دلیل آنکه میخواهد نشان دهد توانسته در روز عاشورا امنیت کامل را برقرار کند میخواهد این عملیات دیرتر انجام شود. در این بین سمیره با همدستی "حسام" (با بازی وحید میریونسی) حضور القاعده در الوند و اقدام آشکار تروریستی آنها را بهانه قرار داده تا نشان دهد زمان برای انجام این ماموریت مناسب نیست. از طرف دیگر سمیره به خیانت همسرش در یک عملیات تروریستی دیگر پی برده، عملیاتی موسوم به 1429 که در آن سعید بمب را بین تعدادی زن شیعه که به آنها تجاوز کرده منفجر میکند. در نهایت سعید با تکیه بر ذن خود بر سمیره عملیات را به صورت مخفیانه پیش میبرد و با گمراهی سمیره عملیات را در موعد مقرر خود انجام میدهد در حالی که فرزند آنها هم بنا به تاکید سازمان سیا در لحظه انجام عملیات در حرم حضور داشته است. همانطور که تا حدودی از خلاصه داستان نمایش مشخص شد نمایشنامهنویس سعی دارد بر مبنای شبکهای از خیانت و پنهانکاری داستان خود را به پیش ببرد. این پنهانکاری و خیانت اتفاقاً میتواند سویه آشکار و کلیشهای این دستهها و گروهکها باشد که حاصل نگاههای بسته و تعصبات کورکورانه آنهاست. اتفاق درست شاید استفاده صحیح از بنمایه شک و تردید و به نوعی مخفی کاری برای پیش بردن نمایشنامه و شکل دادن ساختمانی درست برای نمایشنامه باشد. به این شکل که دو شخصیت اصلی نمایشنامه با یک پیش آگاهی از ابتدای نمایش به یکدیگر مضنون هستند. نمایشنامهنویس هم به الزام شکلگیری درام این آگاهی را از مخاطب دور نگه میدارد و همزمان با پیش روی داستان زمینههای پی بردن به این مخفی کاری را برای مخاطب ایجاد میکند. حضور مخفیانه سمیره برای واکاوی گهوارهای که قرار است بمب در آن منفجر شود و رویارویی او با سعید زمینه اصلی را برای شک مخاطب به نوع رابطه این دو شخصیت ایجاد میکند. از این به بعد کدهای نویسنده در طول داستان ذهن مخاطب را به درستی پررنگ میکند تا در انتهای نمایش و در صحنه پایانی در حالی که هر دو شخصیت برگ برندهای در مقابل یکدیگر دارند، شک تبدیل به یقین شود و حقایق مشخص شود. با وجود مضمون و بنمایه کلیشهای در ارتباط با داستانی که شخصیتهای وابسته به گروهکهای تروریستی را سوژه خود قرار داده اما نویسنده توانسته ساختمان منطقی ای را برای پیشبرد داستان خود پیریزی کند. این ساختمان سویه ظاهری نمایشنامهای است که ضعف اصلی را در ساختار خود میبیند. یعنی در منطق ارتباطی شخصیتهای نمایش.
[:sotitr1:]آنچه در مورد این نمایشنامه قابل ارجاع به گفته "رابرت مک کی" است که در ابتدای بحث به آن اشاره شد، این است که در نمایشنامه "مگه نمیدونی جات کجاست؟" نویسنده داستان، دنیای خود را به گستره یک گروه تروریستی که ما به ازای بیرونی دارد و دارای شناسنامه و هویت است، باز میکند. گروه "فتح الاسلام" تنها یک اسم نیست که نویسنده بخواهد فقط از آن استفاده کند. اصل باورپذیری که نظام ارتباطی مخاطب با یک اثر نمایشی بر آن بنیان نهاده شده حکم می کند زمانی که شما از یک اسم خاص استفاده کردید که معرف هویت یک تشکیلات و یا سازمان است، باید به واقعیت بیرونی آن هم توجه کنید. نوع عملیاتهای تروریستی گروه فتح الاسلام، ریشه و پایگاه این گروه، اینکه آیا یک گروهک "وهابی" میتواند به زنی که در انگلیس تحصیل کرده در حد یک لیدر و برنامهریز اهمیت بدهد؟، نوع گفتار و رفتار اعضای این گروهک و صدها مسأله بزرگ و کوچک با استفاده از نام این گروه مورد توجه قرار میگیرد. این موضوع که این گروهک با سازمان اطلاعاتی آمریکا در ارتباط است و شناخت ابتدایی از آن را حتی میتوان با یک جستجوی اینترنتی هم به دست آورد، اما صحبت اصلی این است که استفاده از نام این گروهک و پرداختن ارتباط آن با "سیا" دنیایی را پیش روی نویسنده قرار داده که شناخت جامع از آن کار بسیار مشکلی است. بن مایه خیانت و پنهانکاری اگرچه این زمینه را ایجاد میکند که نویسنده بتواند داستان زوج نمایشنامه را همزمان در دو ساحت زناشویی و تشکیلاتی پیش ببرد اما در عمل این، کمکی به نمایشنامه نمیکند و تنها بر سرگشتگی اثر میافزاید زیرا مجالی برای پرداخت کامل ارتباط زناشویی دو شخصیت اصلی به وجود نمیآید و این رابطه در دنیای گسترده تعلقات حزبی و گروهکی آنها گم میشود. اینجاست که در واقع دانش اندک نویسنده از گستره دنیایی که به پیش میکشد سوالات بسیاری را بیپاسخ میگذارد که شاید خود نویسنده هم بر آن اشراف نداشته باشد.
اما ضربه مهمتر را باید در جایی دیگر جستجو کرد و آن سوار شدن اندیشهای مفترق از نمایشنامه است. "الهام جعفری" در ساحت کارگردان این نمایش به جای تکیه بر نمایشنامه و بروز و برجسته کردن نشانههای آشکار و پنهان اثر، سازی مخالف میزند و به دنبال طراحی فضایی مستقل از نمایشنامه است. طراحی فضای داخلی یک خانه با شاخصههای شبه مدرن در حالی در نمایش دیده میشود که شخصیتها مدام از شهر بیغولهای در عراق به نام ناصریه صحبت میکنند که محل اسکان و اختفای آنهاست. اگرچه در درون همین فضا آیینههای شکسته شده در یک قاب، کاملاً مفهومی و قابل تشخیص است، اما این فضای سرد و شبه مدرن با وسایلی بدون هویت جلوهگر چه دیدگاهی است؟ آیا قرار است این فضا در دیدگاه زنی که تنها گفته میشود در انگلیس تحصیل کرده هویت پیدا کند؟ آیا وجود یک میز طولانی با دو صندلی در اطراف آن تنها برای پر کردن فضایی نیست که از التهاب شاکله یافته و باید مجال تحرک داشته باشد؟ طراحی چهره و لباس شخصیتها چه غرابتی با فضایی که در کلام آنها شکل میگیرد، دارد؟ البته به جز تن پوشی عربی که به اشتباه بر تن شخصیت حسام رفته است!
1- مک کی رابرت (1382)، داستان ساختار، سبک و اصول فیلنامهنویسی، ترجمه:محمد گذرآبادی، هرمس، تهران، ص 50.