ما گروهی داریم به نام«آفتاب» که سال 1383 تشکیل شد. هدف گروه این است که در دو بخش تئاتر زنده و تئاتر عروسکی به مضامینی که نو و جدید است بپردازیم و از نویسندگانی کار کنیم که معاصر هستند،
ما گروهی داریم به نام«آفتاب» که سال ۱۳۸۳ تشکیل شد. هدف گروه این است که در دو بخش تئاتر زنده و تئاتر عروسکی به مضامینی که نو و جدید است بپردازیم و از نویسندگانی کار کنیم که معاصر هستند،
جمال جعفریآثار:
اشاره:
کتایون فیضمرندی متولد 1345 و عضو هیات علمی دانشگاه هنر و معماری است. کارشناسی ارشد کارگردانی و کارشناسی طراحی صحنه دارد. بیشتر فعالیت او در عرصه تئاتر به طراحی صحنه و لباس مربوط میشود. این سومین تجربه کارگردانی اوست. قبلاً نمایشهای عروسکی ایشان را در غالب گروه«آفتاب» دیده بودیم.
ما از کارییر تنها چیزی که دیدیم، همکاریاش در فیلمنامهنویسی با لوئیس بونوئل است. در ابتدا از کارییر بیشتر برای ما صحبت کنید.
من تا قبل از ترجمه این نمایشنامه، فیلمنامهها و اجراهای مشترکی که با پیتر بروک داشت را دیده بودم تا این که ایشان در این چند سال اخیر به ایران آمدند و از نزدیک با او آشنا شدم. نمایشنامههای کارییر بومی سرزمین خاصی نیستند و بیشتر به مسائل جهانشمول میپردازد.
این نمایشنامه ترجمه و چاپ شده است؟
ما گروهی داریم به نام«آفتاب» که سال 1383 تشکیل شد. هدف گروه این است که در دو بخش تئاتر زنده و تئاتر عروسکی به مضامینی که نو و جدید است بپردازیم و از نویسندگانی کار کنیم که معاصر هستند، چه در عرصه جهانی و چه نویسندگان معاصر خودمان. این نمایشنامه هم توسط گروه ما ترجمه و آماده چاپ شده است.
کمی درباره مضمون اصلی نمایشنامه بگویید.
دختر جوانی وارد خانه یک مرد میشود و باعث تغییر در نگرش و آداب اجتماعی او میشود و مرد را از عاداتی که دارد رها میکند و باعث میشود تا او نگاه بهتر و جدیدی به خود داشته باشد.
خیلی از نمایشنامههای فرنگی در ایران توسط کارگردانهای ایرانی آداپته میشوند و خواهناخواه بعضی از فرهنگها و اصطلاحات ما را هم به خود میگیرد. میخواهیم بدانیم که شما چقدر به این قضیه وفادار بودید و از آن وام گرفتید؟
بحث این است که نمایشنامه از لحاظ پرداختی تأویلهای گوناگونی میپذیرد. برای این که شخصیت ”سوزان” مفعولی است که باعث میشود فاعل نمایش به حرکت درآید و تغییر کند، خیلی قابل تفسیر است و ما از این شخصیت”بکراند” پیش زمینهای در نمایشنامه نداریم. مشخصهاش فقط زن بودن است. همین! من برداشت خودم را از این شخصیت داشتم و سعی کردم همانی شود که فکر میکردم درست است. یعنی همان قدر که ما این زن را میتوانیم پرشور و شر بدانیم، همان طور میتوانیم شیاد هم بدانیم. دو حس متضاد که در تقابل با یکدیگر قرار دارند. این نمایش هنوز هم در فرانسه در حال اجراست و مطابق با فرهنگ آنها، اجرای متفاوتتری هم دارد. من سعی کردم از الگوهای فرهنگی خودمان بیشتر استفاده کنم یعنی نزدیک کنم به آن چیزی که برای تماشاگر ایرانی ما مقبولتر است. در مورد شخصیت مرد این طور نیست، شخصیت مرد تعریف شده است. چون دچار یک سری دگرگونی میشود، تغییر پیدا میکند، هدفمند است و حرکت میکند. بنابراین ما یک الگوی نمایشنامه داشتیم و یک سری پارامترهایی را با توجه به تفسیرهایی که داشتیم روی آن اعمال کردیم، نه این که اضافه کرده باشیم.
این مشکل همیشه وجود داشته که وقتی یک نمایشنامه خارجی در ایران اجرا میشود کارگردانی بین این که وفادار به متن پیش برود یا این که فرهنگ سازی کند مکث میکند. خیلی هم دیده شده که نمایشنامه با تأسی به این دو راه نمایشش را پیش میبرد که در بعضی از کارها از دست رفته. در مورد سوزان هم همین طور است. به نظرم با توجه به مضمون نمایش، شخصیت او نمیتواند شیاد باشد.
خود کاریر معتقد است که میتواند باشد. چون با خودش که صحبت میکردیم هر تشبیه و تفسیری که از شخصیت سوزان ارائه میدادیم را درست میدانست و میگفت که میتواند باشد این شخصیت خیلی باز پرداخت شده است. کسانی که متن اصلی را خواندهاند قضاوتهای متفاوتی داشتند. اگر امروز شیطان پر شر و شور به نظر میآید پرداخت و نگاه ما به این شخصیت بوده است که با یک سری بیان و میزانسنهای خاص آن را پررنگتر کردهایم. در نمایشنامه یک دختر تنبل هم میتواند باشد. در توضیح صحنههای کارییر هم این نمود پیدا میکند. یکی از همین مسائل مربوط به بیرون رفتن دختر برای خرید سیگار است که ما آن را حذف کردیم و”پاپ کورن” را جایگزین آن کردهایم.
اگر این شخصیت منفعل باشد به نتیجه نهایی که تماشاگر میخواهد از مضمون نمایش بگیرد لطمه وارد نمیکند؟
نه، به نظرم نمیافتد.
در بعضی از قسمتهای نمایش، سوزان پر شر و شور است ولی در جاهایی دیگر او را منفعل و افسرده میبینیم. یعنی حتی آن شوری که شما میخواهید از این نقش به ما نشان بدهید در بازی این نقش دیده نمیشود. آیا عمدی در کار بوده؟
بله، این دختر یک پوسته بیرونی دارد و یک ویژگی درونی. پوسته بیرونی همان شادی و نشاطی است که از او میبینیم یعنی باقی ماندن در دوره کودکی و کودک بودن اوست. شاید ژان ژاک هم به خاطر همین ویژگی به او توجه میکند. اما در داخل این کودکی یک زن بالغ حضور دارد. مصداق دیالوگی که ژان ژاک به زن میگوید(که شما باعث میشوید من حرف بزنم، از خودم بگویم) این بالغ بودن در کنار کودکی است که موجب دگرگونی و تحول ژان ژاک میشود. چون ما وقتی بزرگ میشویم کودکیمان را فراموش میکنیم و چون سوزان این کودکی را باور میکند مثل کودک که زندگی را باور میکند، پس باور هم میبخشد. در تک تک دیالوگها از مناسبات خودش صحبت میکند و شما متوجه تجربه او از زندگی میشوید. ما میخواستیم این بالانس وجود داشته باشد چون باعث جذابیت آن میشود.
شما چیزی هم به شخصیت مرد نمایش(ژان ژاک) اضافه کردید؟ یا همان چیزی که در نمایشنامه بود را ب اجرا بردید؟
بله، یک خصلت را که بعداً تبدیل به عادت و رفتار شد را به این نقش اضافه کردیم. مرد ما تعریف شده است: 40 ساله، مشاور حقوقی که سوئیت زیبایی در منطقه خوب پاریس دارد. او خیلی جزئی نگر است و ما وسواس را به شخصیت او اضافه کردیم. با حضور این دختر یا زن او گام به گام این عادتها را از سرش بیرون میکند. این تغییر را میتوانیم در لباس پوشیدن و عادتهای دیگرش مشاهده کنیم. حضور این دختر سبب میشود تا او به جزئیات توجه کمتری کند و کل را بپذیرد. مصداق همان دیالوگی که دختر به او میگوید که: ما(خدا را همین طوری دوست داریم، یک کلیت دیده نشده ... زندگی هم همین است. یک کل پذیرفتنی که نباید جزئیاتش را در نظر گرفت.)
در اوایل نمایش یک سوال برای همه ما به وجود آمد، این که آیا این مرد واقعاً توانایی بیرون راندن دختر را ندارد؟ درحالی که به نظر میرسد به راحتی میتواند این کار را انجام دهد. فکر میکنید این سوال و نقیصه در نمایشنامه مستور است یا بازیگران و شخصیتها نمیتوانند آن را به ما تلقین کنند؟
به نظر اصلاً بحث نمایشنامه این نیست که این دختر رانده شود و یا چگونه باید آن را بیرون انداخت. اتفاقاً ما از کارییر همین سوال را پرسیدیم. او در پاسخ به ما گفت که ایده این نمایش وقتی به سراغم آمد که یک روز گربهای سر زده به خانه من آمد. من هر چه سعی کردم او را بیرون کنم دوباره باز میگشت. تا این که پیش من ماند و من هم به او عادت کردم. به همین سادگی! بحث نمایشنامه هم همین است. یعنی میخواهد بگوید که این دختر چگونه میماند؟ مرد قطعاً نقطه ضعف دارد که نمیتواند در برابر دختر مقاومت کند و او را بیرون بیندازد. او در صدد فراموشی اسمی است که در نمایش هم به آن اشاره میشود. به نظرم این فراموشی از نگاه دیگر همان عشق است. برای همین هم به ارتباطهای گذری زیاد تن میدهد. سوزان همان نقطه ضعف یا نقطه مقابل اوست که مرد میخواهد فراموش کند ولی نمیتواند. اینها کلیدهایی بودند که ما در تابلوی اول سعی کردیم با بازی و میزانسنها این باور را به وجود آوریم که دختر(سوزان) در خانه مرد باقی بماند. واقعیت این است که این فرم تقابل زن و مرد خیلی واقعگرایانه و رئالیستی نمیتواند باشد. در جامعه فرانسه هم اگر زنی سر زده و بدون مقدمه وارد خانه کسی شود طبعاً با ممانعت روبرو میشود پس بنابراین بحث بر سر این است که او چگونه میماند و بعد از ماندن او در خانه چه تغییراتی در مرد حاصل میشود؟
چه شیوه اجرایی را لحاظ کردید تا به نتیجهای که نهایتاً خواست نمایشنامه و شما بوده برسید؟
ما بیشتر با متن جلو رفتیم و با بداهه گویی و اتودهای فراوان میزانسن لازم برای اجرا را به دست آوردیم. در کل اگر بخواهم بگویم بیشتر یک کار تجربی و کارآگاهی را پشت سر گذاشتیم.
فکر میکنید چقدر از ایدهای که برای اجرای نمایش در نظر داشتید در کار در آمده است؟
سوال سختی است. چون هر اجرا یک کشف است و ما در هر اجرا به چیزهایی جدیدتری میرسیم و در حال اصلاح و درست کردن آن هستیم. هر بار نکات جدیدی را به دست میآوریم و روی آن کار میکنیم و اجرا را هر بار صیقل دادهتر روی صحنه میبریم. چون خود متن هم همین طور است، پر از کشف شهود. در کل از کار راضی هستم ولی در با توجه به امکانات آن میتواند بهتر و بهتر شود.
فکر میکنید این نمایش چقدر با دغدغه اجتماعی، فرهنگی و هنری جامعه و خصوصاً قشر تئاتری در تقابل است؟ چقدر ضرورت آن احساس می شود؟
این نمایش از رفتارهایی که در تقابل بین سنت و مدرنیسم گریبانگیر انسانها شده است صحبت میکند. در غرب چون برونگراتر از ما هستند این تقابل دیده میشود ولی در جوامع شرقی و جهان سومی این روابط پنهان و پوشیده است با این حال ما نمیتوانیم منکر این قضیه شویم که این روابط در جوامعی مثل ما وجود ندارد. به نظرم وجود دارد ولی پنهان است. یکی از دلایلی که من این متن را انتخاب کردم همین است. خواستم تا این مفاهیم پوشیده را بیرونیتر و عریانتر نشان دهم. به نظرم جهان یک دهکده است و هر بار کوچکتر میشود. ما باید با این دهکده ارتباط برقرار کنیم.بسیاری از ایرانیان مقیم خارج وقتی نمایش را دیدند اظهار علاقه کردند تا حتماً نمایش را در یکی از کشورهای خارجی هم اجرا کنیم. این معضل هم در ایران و هم در خارج وجود دارد و غیر قابل انکار است. جوانترها خیلی بهتر با نمایش ارتباط برقرار میکنند. برای من همین کافی است که فقط یک تماشاگر به این فکر کند که درگیر شدن با این مناسبات اجتماعی میتواند لطمات جبران ناپذیری بر روح و روان آدمی بزند. فکر میکنم کاری که باید میکردم را انجام دادم.
سوال قبلیام را با توجه به صحبتهای شما تکمیل میکنم که گفتید هنر باید جامعه را نقد کند. آیا فکر نمیکنید انتخاب نمایشنامههایی با این مضامین یعنی پرداختن به محدودیتهایی که در جامعه ما وجود دارد و همین اتصال به دهکده جهانی انتخابی درستتر و مهمتر باشد؟
من نمیدانم در کل چه چیزی بهتر است و نیست. فقط میتوانم نظر خودم را بدهم. دیگر زمان آن تمام شده تا تماشاگرانمان را بیاوریم و بخواهیم چیزهایی را ببینند که اصلاً دغدغه ذهنی آنها نیست و نمیتوانند ارتباط برقرار کنند. مثل اجراهای پرفورمنسی که امروزه مد شده است. به عنوان آدمی که خیلی دوست دارم اجراهای هملت را ببنیم ولی به دلیل شرایطی که در ایران وجود دارد و محدودیتهایی که هست این آرزو را فراموش کردهام. یعنی واقعاً اجرای یک چنین نمایشنامهای نیاز به شرایط بسیار آماده شدهای دارد. ما حتی ترجمه درستی از نمایشنامههای شکسپیر نداریم. من شخصاً معتقدم که باید به سراغ نمایشنامههایی رفت که دغدغه اصلی ما و جوانان ماست. درست است که ما شرایط صنعتی شدن را به طور کامل پشت سر نگذاشتهایم ولی مناسبات آن را داریم مثلاً این که همه این مسائل برای ما هم اتفاق افتاده است. شما معماری ما را نگاه کنید هیچ ساختار بسامانی ندارد. در مناسبات اجتماعیمان هم همین طور شده است. ما نه یک جامعه سنتی داریم و نه جامعة مدرن. در این چالش حتی نمیدانیم از طرف مقابلمان چه میخواهیم و چون تعریفی داریم، نمیدانیم طرف مقابلمان هم چطور تعریف میشود. این جرم و جنایتها و بالا رفتن آمار طلاق همگی شاهد این مدعی هستند. با یک نمایشنامه که نمیتوانیم جهان را عوض کنیم ولی میتوانیم به جزئی از آن اشاره کنیم. من فکر میکنم که در این نمایشنامه به این جزء اشاره شده است و آن جزء همان عشق است که فراموش شده. اگر در نسل قبلی من، مادرم تسلیم میشد و بعد عاشق. در نسل من عشق بود و بعد تعهد ولی در حال حاضر هیچ کدام از اینها نیست. نه عشق و نه تعهدی که به آن وفادار باشد.