نگاهی به کارکرد شخصیت در نمایش نامه های دیوید ممت
”دیویت مامت” اعتقاد دارد، ماهیت آن چیزی که به نمایش میگذارد، فقط توهم دیالوگهاست. او این اعتقاد را در سراسر کارهایش با بخشیدن نشانههای ویژه به کلام شخصیتها نشان میدهد
New Page 1 توهم شخصيت در نمايشنامههاي”ديويت مامت”1 ژوش بوشينسكي2 ترجمه: مرضيه برزوئيان ”شخصيت وجود ندارد. تنها گفتار روي صفحه، وجود دارد.” شخصيتها در تئاتر، ناپايدارند. آنها به صورت نمايي قابل تغيير كه توسط بازيگر، اجرا ميشود، براي ساعات كوتاهي، روي صحنه ظاهر ميشوند. ”ديويت مامت” اعتقاد دارد، ماهيت آن چيزي كه به نمايش ميگذارد، فقط توهم ديالوگهاست. او اين اعتقاد را در سراسر كارهايش با بخشيدن نشانههاي ويژه به كلام شخصيتها نشان ميدهد. ”مامت” بيشتر از اين كه براي شخصيتهايش تاريخچهاي بسازد كه عمل لحظه آنها را توجيه كند، ماهيت شخصيتها را در لايههاي صريح و روشن ديالوگ شكل ميدهد. ”مامت” ميگويد:«در هاليوود هميشه ميخواهند بدانند پيش داستان شخصيت چيست؟ و اين احمقانهترين عقيده است! مثل اين است كه بپرسيم شخص بازي، چه نوع لباس زيري پوشيده است.» در كتاب”درست و نادرست: دگرانديشي و حس معمول براي بازيگر”و”مامت” حتي بازيگران را راهنمايي ميكند كه:«هنگام تلاش براي اجراي نقش، بدون داشتن”شخصيت” در ذهن نقششان را اجرا كنند. شخصيت، يعني همين.» در”بوفالوي آمريكايي” تماشاچي هنگامي با شخصيت”تيچ” آشنا ميشود كه دوستش”روتي” را كه يك تكه نان تست را از او مضايقه ميكند، به باد لعن و نفرين ميگيرد. ”تيچ” رفاقت”روتي” را ارزيابي ميكند و با خشم لئيمانهاي از او ابراز تنفر ميكند. ياوهسرايي”تيچ”، پس از جمله”به خودت برس”، هنگامي كه”تيچ” ميخواسته يك قطعه تست از بشقابش بردارد و درباره بيمعرفتي”روتي” است:«چندين بار اتفاق افتاده كه من چكها رو نقد ميكنم، ولي هيچوقت، اين قدر بزرگش كردم؟ هيچ به چشمم اومده؟» ”تيچ” از مردم بيادب و بينزاكت بيزار است. اما با پيشرفت نمايش، از خود نزاكت چنداني نشان نميدهد. ”تيچ” يك خلافكار معمولي است كه از داشتن احترامي هم سطح”دان” نااميد است.”دان” دوست مغازهدار سارق”تيچ” است كه”تيچ” تلاش ميكند مساوي و هم شأن او باشد. هميشه موافق ميل”دان” نظر ميدهد و اطلاعات خود از جهان را به رخ ميكشد.”مامت”، نشان ميدهد كه”دان”تحت تاثير قرار نميگيرد و در عوض تيچ خودش را به شكل يك آدم متملق و چاپلوس ارائه ميدهد. او پنج دقيقه را صرف تعريف و تمجيد از دان ميكند كه عجب مشاور عالي براي باب است.(باب كارمند جوان دان و سومين شخصيت نمايش است.) تيچ ياوهگويي ميكند كه:«اين وفاداري.... مثل موجه، كارهايي كه تو براي اين بچه ميكني، قلب من رو زير و رو ميكند.» «وقتي كه تيچ اين چيزها را ميگويد، آشكار است كه در پي جلب رضايت دان است و حتي آرزوي خودش را براي اين كه جايگزين باب و طرف رابطه بيچون و چراي دان باشد نشان ميدهد.» بهاي موافقت”دان” براي”تيچ” به همان اندازه دوستي”روتي” است.”تيچ” همچنين كاراكتري است كه به انسانيت، اعتقادي ندارد اما نااميدانه احتياج دارد كه ديگران خاطرش را تسلي دهند. مامت اين واقعيت را با پي گيري كردن احساسات”تيچ” و ارتباطش با ديگر افراد، نمايش ميدهد. با وجودي كه تيچ به نظر ميرسد كه در زندگي احساس پوچي ميكند، اما هيچ تشخيصي از اين كه چطور درگير اين پوچي شده، ندارد. حتي هنگامي كه او ميل به ايجاد رابطه دارد، اجباراً شرايطي را ايجاد ميكند كه مطمئن ميشويم كه زندگياش هنوز انفرادي و در انزوا ميگذرد. اما تيچ در مونولوگهايش درباره غير عادلانه بودن زندگي و بيرحمي افراد، داد سخن ميدهد. در نقطهاي او كسب و كار”دان” را تحقير ميكند:«هيچ جاي دنيا...قانوني وجود ندارد. چيز درست و غلطي وجود ندارد. دنيا يعني دروغ و هر چيز لعنتي ديگه...» زبان پرخاشگري براي پوشاندن ترس همه دشمن پنداري”تيچ” طراحي شده. او خودش را عليه خصومت عمومي اطراف و گمراهي و بياعتمادي غريزي خودش نسبت به واكنشهاي ديگران، مسلح ميكند. ”تيچ” كاراكتري است كه با بيانش تشريح شده و خودش را با اين كلمات محافظت ميكند. كلمات زيادي وجود دارند كه او هر بار براي تعريف خودش و ايجاد سدي در ميان خود و دنياي اطرافش، از آنها استفاده ميكند. اين احساس امنيت كاذب در”روما” هم آشكار است: يك فروشنده املاك نفس بريده در ”گلن گريگلن راس” براي”روما” شغل، شغل خودش است. او با ارزشهاي ظاهري اندكي زندگي ميكند. ارزشهايي كه احساس ميكند عملش را توجيه ميكنند.«اخلاقيات مطلق وجود ندارد؟ شايد... بعدش چي؟ اگه فكر ميكني وجود داره اون جوري باش. آدمهاي بد به جهنم ميرن؟ من اين طوري فكر نميكنم. اگه تو اين طوري فكر ميكني طور ديگه عمل كن. جهنم توي همين دنياس؟ بله... من توي اون زندگي نميكنم.» اين تفسير”روما”ست. وضعيت”روما” با استفاده كوتاه و موجز از كلماتي كه ناامنياش را آشكار ميكنند، مشخص شده است. اگر چه”روما” براي خودش زندگي ميكند؛ عقيدهاش درباره مشاركت انساني، زماني آشكار ميشود كه وجود نوعي رابطه كاري را با ديگر فروشندگان مطرح ميكند.«ما اعضاي يك ريشه خشكيدهايم به خاطر همين مجبوريم كه به هم بچسبيم.» او اظهارات عجولانهاي را كه عصبيت دروني و بدبيني ريشهدارش را نشان ميدهد، جايگزين سكوت، ميكند. او اين طور نتيجهگيري ميكند:«چيزي كه من ميگم اينه كه ... زندگي ما چيه؟ يا به گذشته نگاه ميكنيم يا نگران آيندهايم. زندگي ما همينه و بس.» اين كلمات، تعمداً زندگي كنوني”روما” را به باد تحقير ميگيرد. چون او در مورد نقشش در زندگي مردد و ناامن است، بنابراين خودش را با توهماتي كه كلمات ايجاد ميكنند، محافظت ميكند. او احساس ميكند كه هيچ چيز او را از فاجعه مصون نميكند. مامت اين ناامنيتيها را در ضمن اعلام استقلال و بينيازي ”روما” از ديگران نشان ميدهد:«پشتوانه واقعي من نيروي من براي عمل كردن هر روزه و بدون ترسه.» ”روما” همچنين حسي از تعهد در جمع فروشندهها دارد. او اعتبار دوست و همكارش”لوين” را محفوظ ميدارد. و اين هنگامي كه”لوين” مشعوف از معاملهاي كه انجام داده به دفتر باز ميگردد، روشن ميشود. لوين: تمومش كردم، مثل روزهاي قديم، همانطور كه يادم داده بودن، تمومش كردم. روما: همونطور كه به من ياد دادي. دنيس كارول منتقد ميگويد:«روما به وضوح به سنتهاي قديم فروشندگي احترام ميگذارم و”لوين” را كه اين قواعد را به او منتقل كرده، پاس ميدارد.» كارول اظهار ميكند:«اتهام لوين و سپس ثابت شدن جرم او مبني بر مشاركت او در سرقت دفتر،”روما” را با بهت و سرگشتگي به جا ميگذارد.» وقتي كه كارآگاه، لوين را به داخل دفتر هل ميدهد، روما اعتراض ميكند:«هي، هي، هي، يواش رفيق، اين فروشنده بزرگ اين جاست. اين”شلي لوين” فروشنده مشهوره.» مامت روشن ميكند كه فاجعهاي كه”روما” از آن ميترسيده، اتفاق افتاده. اما”روما” جان به در به ميبرد چرا كه او عملاً با وجدانياتي كه اظهار ميكند(البته اگر اين كلمات، براي بيان كردن ارزشهاي”روما” دقيق استفاده شده باشند) زندگي خواهد كرد. سطر آخر نمايشنامه مخاطب را مطمئن ميكند كه”روما” بدون ترس، ادامه خواهد داد. پس از اين كه يكي از هم قطارها به روما ميگويد كه از شغلش متنفر است، روما تلويحاً پاسخ ميدهد كه به كارش ادامه خواهد داد:«من ميرم رستوران.» روما اين را هنگام خروج از دفتر ميگويد. همين مقاومت، توسط”جولي” در”همسايه قديمي” هم نشان داده ميشود.”جولي” زن خشني است كه در داشتن يك رابطه مثبت و كامل با شوهرش، موفق است. عليرغم مشكلاتش كه ناشي از والدين بيرحم و متكبرش بوده است؛ او زني است كه با شرايط زندگياش به نوعي مصالحه رسيده است. ادسيگل منتقد ميگويد:«با وجودي كه مامت اشاره روشني به كودكي خودش دارد او اين سطور را براي ”جولي” به صورتي مينويسد كه با همه ناهمواريها و ناملايمات زندگي، با او همراه ميشويم.» ”جولي” بخش زيادي از نمايش را صرف مرور خاطرات كودكي با برادرش ميكند. برادري كه كودكي را با هم گذرانده بودند.”جولي” افسوس كريسمسي را ميخورد كه كيف چرمي گران قيمتي را به جاي اسكيهايي كه تقاضا كرده بود دريافت ميكند. با وجودي كه واضح است كه جولي در كودكي رنج كشيده است؛ ما كاراكتري را ميبينيم كه محصول بيهمتاي ذهن مامت است. او سعي نميكند جولي را پر از نشانههاي رفتار سوء خانوادهاش، نشان دهد. جولي ظاهراً مانند يك انسان منطقي عمل ميكند. او به برادرش ميگويد:«من يك چيز ميخواهم. و آن اين است: بهترين چيز، براي تو. و اگه همه دنيا بره به جهنم، ديگه برام اهميتي نداره. من ديگه خيلي پيرم.» ”دبورا” شخصيت زن ديگري است كه در نمايشنامه”انحراف جنسي در شيكاگو” مشغول كلنجار رفتن با زندگي است. نمايش درباره روابط او با دوستش دني است. ”دبورا” به عنوان شخصيتي نشان داده شده، كه تقريباً به خود و احساساتش درباره مردم، مطمئن است و در ادامه، فروپاشي او و روابطش را ميبينيم. بيگزبي ميگويد:«در زير متن گفتوگوهاي مصر و شلوغي مونولوگهاي موازي، سكوتي هست كه كاراكترهاي مامت سعي ميكنند آن را خنثي كنند. شخصيت”دبورا” هم در سكوت و هم در ديالوگهايش، گوياست. او به بهترين شكلي كه در توانش هست با ”دني” وارد رابطه ميشود و هر دو شخصيت، به نظر ميآيد كه احساس ميكنند،”هيچ موجود زندهاي نميتواند تنها زندگي كند.” اين جملهاي است كه يكي از شخصيتهاي”انواع اردك” ـ نمايشنامهاي ديگر از مامت ـ ميگويد. اما هر دو”دني” و”دبورا” نميتوانند در كنار هم موفق باشند و كلماتشان طوري است كه گويي مستقل و غير وابستهاند. مامت،”دبورا” را طوري نشان ميدهد كه انگار براي شنيدن حقيقت، مردد است. دني: دوستت دارم. دبورا: ميترسي اين رو بگي؟ دني: بله. دبورا: اينها فقط كلمه هستند. فكر نميكنم لازم باشه از كلمه بترسي. ”بيگزبي” فكر ميكند كه دبورا از احساسات ناب ترسيده است. دبورا براي اين كه احساس كمبود حقيقت در رابطهاش را تصوير كند، قصهاي از دوران كودكياش ميگويد و در ضمن اين تمثيل، مامت به مخاطب، ترس دبورا از حقيقت را نشان ميدهد. ”من گفتم:«مامان ميتونم يه شيريني بخورم؟ و اون به دليلي نفهميد... يا اشتباه شنيده و فكر كرد كه من گفتم يه بغل ميخوام و بغلم كرد.» و من گفتم:«ممنونم مامان و من بعد از همه اينها ديگه كلوچه نخواستم...ميبيني؟ چي نتيجه چيه؟ چي، چي رو نشون ميده؟» ژرف ساخت ديالوگ دبورا”شخصيت” او را وقتي كه سعي ميكند، شخصيتش را پنهان كند، آشكار ميكند. مامت كاراكتري نشان ميدهد كه از ابراز احساساتش، پرهيز ميكند. اما در عين حال نميتواند آنها را پنهان كند.”مارتين دنتن” ميگويد:«شيوه نزديك شدن مامت به ديالوگ و استيل ديالوگنويسي او به بازيگر اجازه ميدهد كه كاراكتر مورد نظر را بدون فكر كردن درباره انگيزش و حقيقت حسي، يا هر قانون و نظريه بازي، اجرا كند.» مامت گفته است:«هدف تكنيك، شكستن حصارهاي ميان ذهن آگاه و ناخودآگاه است.» او قادر است شخصيتهايي بسازد كه غرايزشان مخالف خواستههايشان عمل ميكند و ميتواند اين تناقض را با بازيهاي ملايم زبان، نشان دهد. مامت شخصيتها را از جوهر و كاغذي كه به نظر، مرده و خاموشند، ميسازد. در زندگي واقعي هم مامت از خود شخصيتي نشان ميدهد كه شبيه بسياري از شخصيتهايش در نمايشنامهها است. او مصاحبه كنندگانش را با منحرف كردن و پاسخ ندادن سوالاتشان، سردرگم ميكند. همچنان كه در مصاحبه با”آرتور هلمبرگ”چنين كرد. o شما ديگر نمايشنامههايتان را چطور دستهبندي ميكنيد؟ · بعضي از ديگر آثارم كمدي اراذل است. o گلن گري گلن راس؟ · بله. o شما به اون كمدي اراذل ميگيد؟ · بله ... يا درام اراذل. o و«همسايه قديمي»، به اون چي ميگيد؟ · نميدونم. شما بهش چي ميگيد؟ قدرت نمايشنامههاي او در خلق ميني ماليستي كاراكترها توسط زبان است. كلمات انعكاس دهنده دو مطلب است. اين كه چه چيز گفته ميشود و اين كه در عمق و ژرفناي ديالوگ چه چيز وجود دارد. ”لاور” مختصراً اظهار ميكند كه”در نمايشنامههاي مامت، شخصيت، در ضمن تقلا براي حرف زدن و رساندن منظورش، دراماتيزه شده”. مامت، نويسنده حقيقت است. او عملكرد دروني شخصيتهايش را بدون مربوط ساختن بيهوده آنها به تاريخچه، با نوشتن سطوري واقعي و بيرحم، تشريح ميكند و حقيقت لحظه و شخصيت، در توهم ديالوگ خلق ميشود. 1- http://www.mind spring.com/-jason-charnick/mamet-museum/illusion.html/ 2- Josh Bushinsky