تکلمهای بر نمایش”من باید برم... خیلی دیرم شده!” به کارگردانی محمد عاقبتی
وجه دیگر این کار برعکس آثار دیگر این کارگردان عدم تامل است. تمام فضای نمایش مملو است از ایدههایی که از مخاطب میگریزند نه خود را به تمامی به نمایش میگذارند. نه مخاطب توان نگاه داری آنها را دارد.
علی رضاامیر حاجبی:
من آن چه که هست را نمیبینم.
آن چه که میخواهم را میبینم، آن طور که میخواهم میبینم، آن چه که هست را آن طور که میخواهم میبینم.
نمایش ایدهها. ایدههایی در باب تنوع روابط، در حیطههای ذهن، ایدههای مصداق یاب
خلاصه یک خطی داستان: مردی انتزاعی در فضایی انتزاعی با چهارفرد انتزاعی ملاقات میکند. میگوید و میشنود و در این ملاقاتها مرتباً تاکید میکند که: دیر است، باید رفت و در انتها نیز میمیرد.
صحنه تئاتر همان میدان بازی است(Arena) آوردگاه مبارزه. چالش کارگردان با خود(Ego) غریزه و دیگری نزاع قدرت، برخورد با دیگری.
در دوران بحران، دیدن یک نمایش بحرانی تعجب برانگیز نیست.
در دوران تناقضات عینی، تناقض کارگردان با خود نه ضعف است و نه گناه.
دوران پریشان گوییهای علنی، سفسطهها. زبان ترسی در عین وراجی.
شنا کردن در مرداب استعارهها و اشارات بیهدف و هدف دار.
بورس خرید و فروش چکش. فرود آب بالا آوردن و زرد آب خوردن. در این بین معصومیت راوی همان جدال برای باز کردن فضای آفرینش است.
فضای زیست. فضای زیست با فضای بازی تفاوتی ندارد.
در نمایش محمد عاقبتی میتوان به تنازع بین عناصر و حواشی آن پی برد.
داستان، داستان مردی است که در نوعی پاساژ از ضمیری به ضمیر دیگر میرسد. ضمایری که بیهدف میآیند و میگذرند و این ابهام باقی میماند: که این ضمایر به سوی قهرمان داستان میآیند یا او به سمت آنها میرود.
لکاتهای افسرده، منبع آرزوهای بیشمار، خواهشهای برباد رونده.
مرد ـ خوکی بیاعتنا آزماینده غذاهای رستورانهای درجه دو و سه
پیرمردی الواط آرزوها، آرزوهای مشترک.
رقاصه با هیبتی ناگهانی با پاهایی افلیج ضمایری که عبور میکنند.
عبور در صحنه، صحنه ورطهای است برای عبور ذهن قدرتهای این نمایش آشکار کردن ورطههای عبور است نه صحنههای عبور. کارگردان در جدال است، خواستهها، ناخواستهها، ضربه خوردنها، ضربهزدنها.
ترس از مرگ تمامی خصوصیات نمایش را تحت تاثیر قرار میدهد.
وجه دیگر این کار برعکس آثار دیگر این کارگردان عدم تامل است.
تمام فضای نمایش مملو است از ایدههایی که از مخاطب میگریزند نه خود را به تمامی به نمایش میگذارند. نه مخاطب توان نگاه داری آنها را دارد.
بلکه در کلیت، وضعیت کنونی کارگردان را آشکار میکنند. مانند جراحی که بیش از آن که به جراحی بپردازد(ناخودآگاهانه) عمل جراحی را به نمایش میگذارد.
این خود نشانههای بحران است. بحرانی فراتر از این نمایش.
نمیتوان از بحران گفت یا وجود بحران را ثابت کرد چون در بحران هستیم. همگی در بحرانیم.
قهرما ایستای نمایش تدریجاً به ایدههایی در باب دیگری میپردازد.
ورود این ایده ـ ضمایر در ذهن قهرمان، ناگهانی و بس با یکدیگر متفاوتاند. هر کدام با ضرب آهنگی خاص رابطهایی کاملاً منحصر به فرد را با خود، قهرمان داستان و مخاطب ایجاد میکنند. البته صرف نظر از کیفیت این روابط.
موفقیت نسبی و کلی نمایش نه در ارائه بازیها و بازی گردانی بلکه در ارائه ایده شخصیتهایی است که در ذهن قهرمان جای دارد.
کل نمایش تا بخش آخر یک باند مونوفونیک و یک نواخت است اما در انتها وقتی مرگ چونان خواب یا خواب چونان مرگ فرا میرسد، کارگردان به سبب ترس غریزی از مرگ ماجرا را به خوبی به صحنه آشکارگی میکشاند.
سرانجام همسر، یار همیشگی این مرد حیران و آواره در خود که در اندک لحظاتی فرشته مرگ را نیز تداعی میکند در آرامش و سکونی مطلوب و با خونسردی خیال همگان را راحت و بر بالای سر جنازه مینشیند. گویی جراح ـ کارگردان که خود نیز دیوانه است با دستکشهایی خون آلود به جلوی تماشاگران میآید و چنین بشارت میدهد:
” عمل جراحی موفقیت آمیز بود، بیمار درگذشت “
غریزه مرگ خواهی و به آرامش رساندنِ فرایندهای بیولوژیک در صحنه پدیدار میشود.
جنسیت مرگ خواه بار دیگر بر جنسیت زندگی خواه غلبه مییابد
مکان نگاری این بخش نیز نسبتاً متعادل و به هنجار است
از سمتی تداعی کننده مجسمه مریم و مسیح میکل آنجلو است که به دلیل شرایط زمان و مکان دست کارگردان را از ” جلو “ بستهاند( جسد قهرمان جلوی پای همسرش افتاده و زن تنها با ملحفهها بازی میکند. )
و از سمتی دیگر نظارهایی به مسیح درگور اثر هولباین دارد( ملحفه بر روی جسد است و تنها پاهای او آشکار است اما میتوان جمود نعش را حس کرد ).
این ناکاملیت فرمها خود نیز نوعی زیباشناسیِ بصریِ محدودیت را ابداع میکند که به شدت پرسرعت و غیر تأملی است.
هر متن دارای خصوصیتی اطلاق پذیر است، هر متن آکنده از بایدها و نبایدهاست. ای کاشهایی که در آینده به سراغمان میآیند. این اثر نمایشی نیز منفک از این گذاره نیست تجربهایی بسنده ـ نابسنده برای گروه و مخاطبان آن.
و گروه لیوعبور میکند.
بخش دو:
یکی از نکات تأمل برانگیز نمایش محمد عاقبتی که در میانه اجرا روی میدهد. ” ظهور تاریکی “ است و گفتگویی که ما بین یک کشیش ـ پدر روحانی و قهرمان داستان اتفاق میافتد. محتوای دیالوگ اگرچه حائز پرسش و پاسخهایی در زمینه خداشناسی ـ خودشناسی است اما به علت تکرار و تعدد این گونه گفتگوها که سابقهاش به چندین صد سال میرسد آنچنان که باید واجد تأمل نیست( بارزترین و درخشانترین این نوع گفتگوها، گفتگوی کشیش و مرد محتضر اثر مارکی دوساد میباشد )
اما مسئله مهم نفس تاریکی در صحنه و گفتگوی این دو شخص در چنین شرایطی است.
تاریکی غیبت روشنایی، حاوی دلالتهای صریح به عصر تاریکی و غروب تعقل است. تاریکیِ نورانی ایمان، نور سیاه رستگاری. گذارهایی بی بدیل: رنج دنیوی در برابر لذت اخروی:شلاق بخورید تا رستگار شوید.
مبادله لحظات اِکسیری حال با توهمی به نام آینده.
خصوصیت تاریکی نه ابهام است نه رمز و راز. تاریکی مطلقیت را به نمایش میگذارد.
مطلقیت ایمان.
در تاریکی به پیش میروی به سوی گودالهای موعود. گودال قله زوال عقل. و خورشید سیاه و تحتانی
ماخولیا
در نمایش اما تاریکی به روشنایی مبهمی میانجامد و در برابر دیدگان چهار پایهای و جفتی کفش خسته ظاهر میشود. گفتگو ادامه دارد.
کفشها: بقایای انسانی، دلالت انهدام و ما بعد آن. بقایا همواره تأثر آورند بقایای یک بزم شبانه را بنگرید آنگاه که مسیح و دوستان، میز شام را ترک میکنند. ظرفها ـ جامهای خالی و نیمه خالی......
کفشها، دستکشهای عبورند،
کفشها؛ کارت پستالهای سفری هستند که چند روز یک بار مسافر، آنها را برای نا آشنایان خود پست میکند.
در این لحظه کارتپستال به دست ما رسیده و بازنمایی شده است اما از حق دست زدن به آن محروم هستیم.
رطوب درون کفشها خشک نشده ـ در آنها بازی شده ـ این کفشها سالهاست در کارگاه نمایش تئاتر شهر باقی مانده، شاید صد سال یا بیشتر.
کفشهای محمد عاقبتی منتظرند، منتظر دیدن و دیده شدن.
کفشها ـ شاید مدل سرخ مگریت اما با تشنجی کمتر، و اندکی هم کهنه کفشهای ونسان شاهدان هموارگی جنون نقاش. شاید.
اما تصویر کفشهای بی پا خوانش فرویدی” چیز در چیز “ را تداعی میکند. تمام کفشهای بازیگران چه در بستر زبانی چه در بستر حرکتی نوعی نیروی لیبیدونال را حاضر میکند که با ترک و رهای پا از درون کفش پایانی نمادین را در اواسط نمایش طراحی میکند، صحنه روشن میشود و باز مناسبات خسته کننده، طبیعی ـ شبه طبیعی واژگان و چیزها ( انسان ـ اشیاء ـ انسان ) به عرصه میآیند
ایدههای جنون در سراسر این نمایشِ” نکبت “ جاری است
محمد عاقبتی در پرونده هنریاش نشان داده که استعداد فراوانی برای آفرینش و استفاده از ایدههای جنون ـ جنسیت و مرگ دارد.
اما در این نمایش نیروهایی ناشناخته ـ شناخته شده، دستهایی آلوده جنین دیوانه او را سقط کردند
به امید زایمان صحیح و سلامت او و کودکان جِن زدهاش در آینده.