نگاهی به نمایش”خواستگاری” براساس نمایشنامهای از آنتوان چخوف و به کارگردانی سیدعظیم موسوی
موسوی در ارائه طنز شخصیتها در متن موفق است ولی در اجرا، بازیها هنوز ناپختهاند و همین برای انتقال طنز نهفته در کلام شخصیتها، مشکل ایجاد میکند.
علیرضا احمدزاده:آداپتاسیون Adaptation از اولین ترجمههای نمایشی در ایران، متداول بود. ”آداپتاسیون” را ”سازگاری ترجمه کردهاند. به صورت درام درآوردن یک رمان یا داستان کوتاه. بازنویسی یک اثر نمایشی قدیمی و آن را به گونهای نو ارائه دادن. ترجمه غیر لفظی یک اثر نمایشی به زبان دیگر. از این رو در هر دو معنا واژه Adapt (سازگار ساختن) و Adaptor (سازگار کننده) است.
سیدعظیم موسوی از تعزیه شناسان و کارشناسان نمایش ایرانی، پیش از این با اجرای نمایشهای تعزیه در اقصی نقاط کشور و حضور بینالمللی در خارج از کشور و داوری در جشنوارههای متعدد به فعالیت میپرداخته و حالا با آداپته نمایش”خواستگاری” اثر چخوف در همان مسیر، تجربهای کمدی را در تالار سنگلج روی صحنه برده است.
بحث آداپتاسیون و تاثیر نمایش فرنگ بر فرهنگ ایرانی، بحثی مفصل است. اما جان کلام در این جاست که غربیها با نگاهی استعمارگرانه و مهاجمانه در همه وجوه به مشرق زمین تاختند و با این که مبهوت عظمت فرهنگی و سنتهای نمایشی شرق شدند اما بیش از آن شرقیها را مبهوت تکنولوژی و صنعت و تبلیغات خود کردند. در این میان تبادلی که صورت گرفت یکسان نبود، حداقل سرزمین ایران و روشفکرانش مرعوب اندیشههای غربی شده و نادانسته به نفی ارزشهای فرهنگی گذشتگان خود پرداختند. و فرهنگ غربی بدون شناخت و حتی بدون ارتباط با شرایط اقلیمی ـ فرهنگی کشور تبلیغ شد.
در دوران نهضت ترجمه، آثار کمدی”مولیر” آداپته شد و با فرهنگ ایرانی منطبق گردید اما این روند بسیار محدود صورت گرفت و جریان نمایش غربی تا آن جا پیش رفت که نمایشهای ایرانی و نمایشنامههای وطنی به تقلید از غرب با همان سبک و سیاق به نگارش درآمد.
نمایشنامه”خواستگاری” چخوف در واقع کاملاً ایرانیزه شده است. موسوی بر خلاف نمایشهای تاریخی که حرکت و تمرکز در زمان، ویژگی آن است نمایشنامهای محلی نگاشته که از بعد فضا اهمیت مییابد. به عبارت دیگر، اگر نمایش تاریخی به زمان شخصی تعلق دارد، نمایش محلی از آنِ مکانِ خاص است. اما این وابستگی مکانی، صرفاً متضمن انعکاس رنگ و رویی محلی نیست، بلکه زمینه، گفتار و آداب محلی، وسیلهای جهت نمایش بهتر رفتار و کردار شخصیتها، نحوهی تفکر و مجموعه احساسات آنهاست. این ویژگی در نمایش”خواستگاری” مشهود است. گلآقا(رضا گیلانپور) شخصیت اربابی است که در ضمن زیادهخواهیهای اربابانه، قلبی مهربان و جویای همدل دارد، و خصایل یک مرد شمالی با همه نقاط ضعف و قوت را توامان دارد. مش قاسم(حمیدرضا مرادی) نوکر گل آقا نیز با نگرش و رفتارهای خاص خود، طبقه فرودست منطقهای را به تصویر میکشد که در عین وفاداری به ارباب، نگاه خاص خود را نیز دارا است و شخصیتی مستقل دارد. این رابطه در ارباب دیگر غلامحسین(محمود راسخفر) و نوکرش مش رجب(حسن عقیقی) با حال و هوایی دگرگونه اتفاق میافتد. ماه بانو(تارا سلیمانی) نیز به عنوان زنی از خطه شمال که همپای مردان و حتی بیش از مردان در معیشت خانواده نقش دارد حضوری باورپذیر دارد. چنین اقتباسی در واقع، ترجیح نویسنده است از مناطق روستایی و ولایات بر جوامع شهری، زیرا در این چهارچوب بهتر میتواند به روابط تنگاتنگ افراد بپردازد. بدینسان، او با تکرار عناصر محیطی، مفاهیمی نمادین از آنها اقتباس میکند. بیدلیل نیست که نمایشنامهها و رمانهای محلی از شخصیت پردازی قوی و غنی برخوردارند. در ادبیات و رمان، ویلیام فاکنر به این نوع رمان گرایش داشت، در آثار فاکنر ایالت خایلی”یوکتا پاتاوفا” در اعماق جنوب و مسیر”میسیسیپی” محل خلق آثارش قرار گرفته است. خشم و هیاهو، هنگامی که در حال مرگ بودم، آسبالوم، آسبالوم! همگی در”یوکناپاناوفا” رخ میدهند.
در نمایشنامهنویسی نیز آنتوان چخوف سرآمد نمایشنامهنویسی محلی است(Regional play wrighting) اکثر آثار چخوف حکایت انسانهایی را دارد که در روستاها و یا شهرستانهای دور از مسکو روزگار سپری میکنند و عموماً در آرزوی مسکو و سن پترزبورگ هستند و هیچ وقت نیز به آرزوهایشان نمیرسند. چخوف سه نمایشنامه کوتاه دارد که در واقع تریلوژی هستند.”خواستگاری”، ”عروس” و”مضرات دخانیات”؛ با سوءتفاهم و عدم درک درست”خواستگاری” صورت میگیرد و در اوج این اختلاف نظرهای درونی و اشتراک نظرهای دروغین و بیرونی خواستگاری به”عروسی” منجر میشود و بعد از سالها تحمل همدیگر در زندگی پوچ و بیمعنا”مضرات دخانیات” شکل میگیرد.
این هر سه نمایشنامه با همه اختلافهای ظاهری که با یکدیگر دارند، دارای یک سبک و سیاق در طنزپردازی میباشند. در”عروسی” چخوف همان شیوهای را اتخاذ میکند که پیش از آن در”خواستگاری” به کار بسته بود و بعدها در تکگویی”مضرات دخانیات” آن نگاه ابزورد یا عبث نمایانه را به اوج میرساند. چخوف پیش از بکت و یونسکو و آرابال، در مورد عدم ارتباط بین آدمها، با ظرافت کامل سخن گفته است و در آثارش چه داستانهای کوتاه و چه آثار نمایشی این دیدگاه مشهود است در واقع چخوف را باید پدر نمایشنامهنویسی ابزورد دانست. دور باطل نهفته در آثار چخوف، در اجرای موسوی نیز لحاظ شده است شروع نمایش با جنگ و دعوا(به غیر از پیش درآمد) و انتهای آن نیز با منازعه خاتمه مییابد و هیچ کس نمیتواند به درک و تفاهم با کس دیگری برسد. این”بی عملی” ”Inaction” یا بیکنشی، کنش آثار چخوف محسوب میشود و چه دشوار است چنین شیوهای را که جذابیت عام ندارد جذاب به اجرا درآورد.
موسوی در ارائه طنز شخصیتها در متن موفق است ولی در اجرا، بازیها هنوز ناپختهاند و همین برای انتقال طنز نهفته در کلام شخصیتها، مشکل ایجاد میکند.
کارگردان با انتخاب فضای روستایی در شمال، کلبهای زیبا و رنگآمیزی صحنه و استفاده از لباسهای محلی که زنان روستانی به تن میکنند و با دقت دوخته، آماده و انتخاب شدهاند(بر عکس لباس مردان روستایی که در کمال سادگی است البته این سادگی واقعاً در لباس مردان خطه شمال وجود دارد) اولین گام را برای ایجاد جذابیت بصری برمیدارد. قدم بعدی موسوی استفاده از لهجه شیرین گیلکی همراه با شیوهای مورد استفاده در تعزیه یعنی”بحر طویل” است. این شیوه آن قدر موثر میافتد که به نظر میرسد چخوف رشتی است و اثر واقعاً به این لهجه نگاشته شده است. و مهمتر از اینها جنبه موزیکال اجراست، ملودیها و اشعار شمالی همراه با موسیقی آن منطقه عواملی میشوند تا بر جذابیت اثر افزوده گردد و اگر از افت ریتم در فاصله صحنه اول و دوم بگذریم در مجموع با اثری یکدست مواجهیم. در کل نمایش”خواستگاری” کار عظیم موسوی شیوهای بدیع از آداپتاسیون در روند استفاده از شگردهای نمایش ایرانی در انطباق با یک اثر غیر ایرانی است و در این راه میتواند پایهای برای حرکتی ارزشمند گردد.