گفتوگو با سیمین امیریان
میتوانستیم هزار کار نمایشی دیگری هم انجام بدهیم. اگر شما بگویید که نمایش تو مخاطب را گیج میکند و هیچ دریافتی نمیکند من میگویم شما درست میگویید ولی من پیش تماشاگرم مینشینم تا ببینم او چه برخوردی میکند!
جمال جعفریآثار:
اشاره:
سیمین امیریان فارغالتحصیل رشته ادبیات دراماتیک از دانشگاه هنر و عضو هیأت علمی دانشگاه هنر و معماری است و اغلب کارهای نمایشیاش در قالب نمایش عروسکی بوده. این نمایش که در واقع هشتمین تجربه کارگردانی اوست، اولین تجربه نمایش عروسکی نخی وی به حساب میآید.
چه تمایز و تشابهی بین کارکرد نمایش عروسکی با نمایش عروسکی نخی وجود دارد؟ و چرا این شیوه را انتخاب کردید؟
نمایش عروسکی نخی اگر نگوییم شیوه سختی است ولی یکی از انواع سخت نمایش عروسکی است. یکی از مهمترین امتیازاتش زنده بودن عروسک است چون ما همه حرکات عروسک اعم از دست، پا، بدن، صورت و ... غیره را در نوع نخی میتوانیم تجربه کنیم. برای همین از قابلیت خوبی برخوردار است، این که چرا این شیوه را انتخاب کردم باز میگردد به قابلیتی که متن نمایشنامهام داشت. چون در این متن عروسکها از زمین جدا شده و به هوا میروند، در واقع میخواستم این اتفاق ملموستر باشد.
در مورد متن نمایشی و قابلیتی که به آن اشاره کردید کمی بیشتر توضیح میدهید؟
ما همیشه اشعار حافظ، مولوی و خیام را میخوانیم و از آن لذت میبریم. اما هیچ وقت به این مساله فکر نمیکنیم که آنها فقط برای لذت بردن ما این مسایل را مطرح نکردهاند بلکه آنها شیوه درست زندگی را هم در اشعارشان به ما گفتهاند. چون ما همیشه اشعار آنها را خواندهایم ولی کمترین توجه را به آنها داشتهایم که آنها میتوانند درس زندگی به ما بدهند. تصاویر مینیاتور آن قدر زیاد است که شاید جوانترها به آن توجه نشان ندهند برای همین من آمدم و سعی کردم با یک نگاه جدید و نوتر همه این قضایا را دوباره تکرار کنم و با فرم جدیدتر نشان بدهم. مشکلات زیادی هم داشتیم و همه آن چیزی که میخواستیم سخت به دست میآمد. مثلاً حالت شالی که در مینیاتور وجود دارد به سختی در عروسکها در میآمد. این که لباسی به تن عروسکها کنیم که بیانگر مینیاتور ایرانی باشد نه لباس محلی برای همین ما این پروسه را با آزمون و خطا جلو بردیم. سعی کردیم نمایشمان را بدون کلام و پرفورمنس طراحی کنیم تا با اشعاری که خوانده میشود و به کمک موسیقی به محتوای آثار خیام و حافظ دست یابیم. بنابراین فقط تصویر سازی کردیم.
یکی از ویژگیهای اصلی مینیاتورهای ایرانی عدم رعایت پرسپکتیو در وجوه نقاشی است. آیا به این اصل توجه داشتید؟ و این ویژگی را در کارتان لحاظ کردهاید؟
اگر مینیاتور ایرانی را بخواهم بررسی کنیم دورههای خاص و ویژگیهای متفاوتی را در برمیگیرد. من سعی کردم به مینیاتور ایرانی در دوره معاصر نگاه کنم. بله، در دورهای عدم پرسپکتیو برای مینیاتور عیب نبود. اگر انسانها خیلی شبیه انسانها نیستند تعمدی در کار است. ولی من میخواستم به دورهای خاص توجه نداشته باشم و یک کلیت را وضع کنم.
شما چقدر به صریح گفتن خط داستانی نمایش به تماشاگر اعتقاد دارید و چقدر در نمایش به این مساله بها دادید؟
در برخورد با تماشاگر عام ما به این نتیجه رسیدیم که اگر کمی بیپردهتر و شفافتر برخورد میکردیم نتیجه بهتری میگرفتیم ولی بعداً به این مساله اعتقاد پیدا کردم که هنر واقعاً این نیست که لقمه جویده به تماشاگر تحویل بدهد. باید تماشاگر کشف کند و وقتی این قضیه اتفاق میافتد در پایان تماشاگر از این که به فکر و اندیشه او هم بها داده شده راضی و خشنود میشود. متاسفانه ذائقه تماشاگر امروزی خراب شده است. به دلیل این که مطالب به صورت شفاف و ساده مطرح میشوند. از طرفی من به تماشاگرم اگر داستان را متوجه نشود حق میدهم. چرا که تماشاگر با نمایشی روبرو میشود که بدون کلام است و فقط با تصویر و حرکت پیش میرود. هر حرکت عروسک یک مفهوم است و اگر تماشاگر پیش زمینه برخورد با چنین حرکت و فرمی را نداشته باشد طبیعی است که سخت برخورد میکند. اگر این اتفاق در تماشاگر افتاده باشد من به او حق میدهم چون این آمادگی از قبل برای او وجود ندارد. این مهم وقتی حاصل میشود که او چندین کار شبیه به این را قبلاً دیده باشد.
در نمایش علاوه بر عروسکها، بازی سایه و اشاره به بعضی نشانهها و سمبلها هم وجود دارد. میتوانید دقیقتر توضیح بدهید که وجود این سایهها چقدر به نمایش کمک کرده است؟ و اصلاً دلیل حضور آنها چیست؟
نمایش از بیابان و خشکی شروع میشود و در انتها به دریا میرسد. مولوی خیلی علاقهمند به دریا است. شاید این ایده از اشعار او آمده باشد. شخصیتها هم به همین صورت در انتها به انتزاعیترین شکل خود میرسند و از فرم اصلی خارج میشوند. چنان چه در اپیزود آخر میبینیم که عروسکها تبدیل به پارچه میشوند که در هوا میرقصند. هر چند در جشنواره این آزمون را سنجیدیم و متوجه شدیم که تماشاگر متوجه نمیشود که مثلاً این پارچهها در واقع روح دخترک است و یا آن پارچه زرد روح پسر، برای همین در اجرای عمومی سعی کردیم هالهای از عروسکها را در پس زمینه با نور خیلی کم نشان بدهیم تا تماشاگر خیلی دچار خطا نشود. خیام میگوید:«این کوزه چون من عاشق زاری بوده است / در بند سر زلف نگاری بوده است / این دسته که بر گردن او میبینی / دستی است که بر گردن یاری بوده است.»
در واقع آن کوزهای که در اپیزود دوم میبینید همین مفهوم و معنی را برای من تداعی میکرد. میخواستم بگویم این کوزه روزی شاید خاک انسانی دیگر بوده و ما هم بعداً به همین کوزه تبدیل خواهیم شد. تصاویر سایه براساس این معنی گنجانده شده که ما همگی یعنی انسانها در واقع تصویر و سایهای از واقعیت زندگی هستیم مانند عروسکها، و روح اصلی ما این سایههاست که به این صورت درآمده است.
شما قبلاً در مورد این که چرا سراغ این گونه محتوی میروید صحبت کردید ولی این سوال هنوز برای من باقی است که وقتی ما مینیاتور را به طور مستقل میبینیم آن احساس و لذتی که باید ببریم را دریافت میکنیم یا این که اگر شعار خیام را میخوانیم به سادهترین شکل ممکن دریافت مفهومی و فلسفی نهفته در اشعار او پی میبریم بنابراین تلفیق اینها و نشان دادن به شکل نمایش عروسکی برای من جای سوال دارد. اگر ممکن است درباره ضرورت این مساله صحبت کنید.
در هنر نمیتوانیم بگوییم ضرورت یا غیر ضرورت. هنر مفهوم گستردهای است و نمیتواند محدود باشد. بله میتوانستیم هزار کار نمایشی دیگری هم انجام بدهیم. ولی اگر شما بگویید که نمایش تو مخاطب را گیج میکند و هیچ دریافتی نمیکند من میگویم شما درست میگویید. ولی من پیش تماشاگرم مینشینم تا ببینم او چه برخوردی میکند! وقتی ایدهای در ذهن به وجود میآید خیلی عوامل پیش میآید تا به مرحله اجرا برسد برای همین ممکن است در این پروسه ایده تو به ایدهآل تبدیل نشود. بعد دیدگاه مردم مورد بررسی قرار میگیرد که آنها چقدر با نمایش تو ارتباط برقرار کردهاند. به هر حال هر کس که کار میکند تجربیاتی هم به دست میآورد. من حداقل از این بخش راضی هستم که تماشاگرم را خسته نکردهام و او را دچار ملال. همیشه با خودم فکر میکنم که ممکن است نمایش من کار سختی باشد و مخاطب با آن نتواند ارتباط برقرار کند ولی سعی کن که ملالت را به او ندهی! به نظرم تماشاگرم خسته نمیشود. در ثانی به این فکر میکردم که دیگر او را نمیبیند. فیلسوفان معاصر معتقدند که انسانها مردهاند چون یا در گذشته زندگی میکنند و یا در آینده. شما وقتی در خیابان حرکت میکنید، میبینید که آنها نیستند و حضور ندارند این مساله هم همین طور است. خیام میگوید ازلی و ابدی یعنی لحظه! دریافت آن! مثل خورشید که لحظه به لحظه تابیده میشود. برای همین ما فقط به شعرهای خیام عادت کردهایم و مفاهیم آن را دریافت نکردهایم. برای همین آمدم و آن را به نوعی دیگر نشان دادم تا پدیده خود را نشان دهد. پدیدار شناسان معتقدند که اگر این”در”بارها و بارها باز و بسته شود دیگر شما” در” را نمیبینید و آن مفهوم خود را از دست میدهد. مگر این که به”در” شکل خاص دیگری بدهید. تا دوباره شکل خود را به دست آورد و”در” بگوید که من هستم. بنابراین معتقدم برای این که دوباره اشعار و مفهوم شعرهای خیام و مولوی و حافظ را دریابیم باید شکل و نوع آن را تغییر بدهیم تا آنها دوباره حضور پیدا کنند. این دغدغه و ذهنیت من از اجرای این گونه این نمایش با این فرم بود. برای همین وقتی تماشاگر من از صحنه خارج میشود از خود سوال میکند که آیا واقعاً این مینیاتور بود؟ همین برای من کافی است که دوباره به مینیاتور نگاه دیگری بکند و یا در خانه دوباره اشعار خیام را تورق کند و به مفاهیم آن توجه بیشتری نشان دهد.