در حال بارگذاری ...
...

سفرنامه مهدی نصیری به لهستان، سوئیس، فرانسه و ایتالیا (بخش سوم و پایانی)

«تئوراما» که برداشتی وفادارانه از فیلم پازولینی است، فضای ساده و موجز از یک زندگی و خلأ معنوی موجود در آن را به تماشا می‌گذارد که سراسر از ایده‌های جذاب کارگردانی، خلق تصاویر نمایشی، استفاده بسیار خوب از فضاهای صحنه و البته به کارگیری مناسب دکور و صحنه‌آرایی است

سفرنامه مهدی نصیری به لهستان، سوئیس، فرانسه و ایتالیا (بخش سوم و پایانی)

«تئوراما» که برداشتی وفادارانه از فیلم پازولینی است، فضای ساده و موجز از یک زندگی و خلأ معنوی موجود در آن را به تماشا می‌گذارد که سراسر از ایده‌های جذاب کارگردانی، خلق تصاویر نمایشی، استفاده بسیار خوب از فضاهای صحنه و البته به کارگیری مناسب دکور و صحنه‌آرایی است

ساعت چهار بعدازظهر یک‌بار دیگر از فرودگاه شارل دوگل پاریس به فرودگاه زوریخ و پس از یک ساعت توقف مستقیما به سمت فرودگاه شهر ونیز ایتالیا پرواز می‌کنیم. ساعت حدود هفت است که چمدانم را تحویل می‌گیرم و با اتوبوس‌های ویژه فرودگاه به سمت شهر کوچک و حومه مستره که چند کیومتر با ونیز فاصله دارد می‌روم و خود را از مستره با قطار به ونیز می‌رسانم.

* مقصد چهارم: ونیز – رویایی روی آب
ایستگاه راه‌آهن ونیز هر چند دقیقه یک قطار برای شهرهای ورونا، رم، فلورانس، میلان، تورین و... دارد. برنامه قطارها را برای سفرهای بعدی می‌گیرم، نقشه شهر را هم از یکی از مغازه‌های ایستگاه راه‌آهن می‌خرم و به هتل می‌روم.
هوا تاریک شده و کوچه‌های باریک ونیز با انبوه مغازه‌‌ها و ماسک‌ها و رستوران‌ها و هتل‌ها مملو از جمعیت گردشگرانی است که چند روز پیش از عید پاک خودشان را به یکی از زیباترین و توریستی‌ترین شهرهای جهان رسانده‌اند. عید پاک و تعطیلات آنطور که می‌شنوم بیش از هر جای دیگر اروپا شهرهای ایتالیا را شلوغ می‌کند.
هیچ چیز این شب لذت‌بخش‌تر از قدم زدن روی سنگفرش قدیمی کوچه‌های باریک شهر زیبای ونیز نمی‌تواند باشد. یک خیابان کم‌عرض را گرداگرد آب انتخاب می‌کنم و همراه با جمعیت در آن قدم می‌زنم. پنجره‌های چوبی دو لت خانه‌های قدیمی، صدای مردم که از هر زبان و ملیت در شهر قدم می‌زنند، عبور هر از چند دقیقه‌ای از روی پل و تماشای نور چراغ‌های روی آب و عبور مدام قایق‌های کوچک در شهری که مثل یک رویا روی آب شناور است تمام شبم را پر می‌کند. از قدم زدن در کوچه‌های این شهر خسته نمی‌شوم. انگار هیچ‌کس روی سنگ و پنجره قدم زدن را با چیز دیگری عوض نمی‌کند، مغازه‌ پر است از شکل‌های رنگارنگ و کوچک و بزرگ که با شیشه ساخته شده‌اند و پر از انواع ماسک‌ها و عروسک‌ها! ولی بیشتر از دو عروسک دیگر می‌توان عروسک‌های ریز و درشت پینوکیوی ایتالیایی را در قفسه‌ها و ویترین مغازه‌ها دید.
کم‌کم خلوت و تاریکی و صدای آب جای خود را به هیاهوی هزار زبان مردم می‌دهد و کوچه‌ها و خیابان‌ها خلوت می‌شوند.
صبح روز دوشنبه، دوم اپریل با یک اتوبوس دریایی بخش وسیعی از شهر ونیز را روی آب می‌پیمایم و به کلیسای معروف و بزرگ سن مارکو می‌رسیم. عبور و مرور شهری در ونیز کاملا توسط قایق‌های کوچک و بزرگ صورت می‌گیرند. در میان این قایق‌ها که در واقع تاکسی‌های شهر هستند. قایق‌های مجلل دو نفره، تاکسی‌های چندنفره و اتوبوس‌های آبی وجود دارند که قیمت آنها از 5 تا حدود 40 یورو با هم متفاوت است.
در اینجا به دنبال تئاتر نیستم. فقط قدم می‌زنم و تماشا می‌کنم. انبوهی از جمعیت گردشگران در محوطه باز میان دو ساختمان بسیار بزرگ و کلیسای سن مارکو در رفت و آمد هستند. صف بسیار بزرگی از داخل برج آجری بلند بیرون آمده و چندین متر تا جلوی در برج فاصله گرفته است. مغازه‌ها و فروشنده‌های دوره‌گرد سرتاسر محوطه گردشگران را به سمت خود می‌کشانند.
از همه این شلوغی و ازدحام عبور می‌کنم و قدم به کوچه‌های باریک روی آب می‌گذارم. از روی پل‌های کوچک و بزرگ و جریان آب جلوی در خانه‌ها و روی پله‌ها می‌گذرم. نگاهم به پنجره دو لت چوبی و خانه‌های قدیمی است و جمعیتی که داخل این کوچه‌ها سرازیر می‌شود و از تعداد آن هم کم نمی‌شود و در پس هر چند کوچه باریک محوطه‌ای باز است و یک ساختمان بزرگ زیبا و مجسمه‌ها و دریا و باز کوچه‌ها و خانه‌ها و جمعیت!
هر جای این شهر زیبا که قدم بگذاری و از هر چند کوچه و پل کمانی که بگذری باز یک کوچه رو به وسعت دریا باز می‌شود و قایق یا کشتی‌ای از مقابلت می‌گذرد.
همه این زیبایی و لذت شناور بر روی آب هشت، نه ساعت طول می‌کشد و به ساعتم که نگاه می‌کنم پنج بعدازظهر است و نمی‌دانم در پیچ کدام کوچه‌ به کدام سمت می‌روم. نم‌نم باران باریدن گرفته و چترها باز شده‌اند. جمعیت هنوز در حال گردش و عبور و مرور است و باران چیزی از آن کم‌ نمی‌کند. حدود نیم ساعت در باران از کوچه‌ها می‌گذرم و سرانجام مسیرم را پیدا می‌کنم.

* مقصد پنجم: ورونا، شهر ژولیت
[:sotitr1:]ساعت 10 صبح سه‌شنبه از ایستگاه راه‌آهن ونیز با یک قطار تندرو به ورونا می‌روم. حدود ساعت یازده و نیم، درست در وسط شهر و در مقابل ادیتوریوم بزرگ شهر کوچک ورونا ایستاده‌ام. چند گلادیاتور با لباس‌های قرمز و زره‌پوش، شمشیر به دست اطراف ادیتوریوم ایستاده‌اند و گردشگران با آنها عکس می‌گیرند. گشتی همان اطراف می‌زنم و بلیت می‌خرم و وارد ادیتوریوم قدیمی و بزرگ می‌شوم. ظاهرا وسط میدان را برای انجام برنامه جشنی همزمان با روز عید پاک آماده می‌کنند. روی سکویی که زمانی تماشاگران بسیار بر آن شاهد  نبرد گلادیاتورها و بزرگ‌ترین مراسم‌های رومی بوده‌اند نشسته‌ام. هیاهو و آمد و رفت گردشگران را می‌بینم که با پوششی متفاوت از آنچه زمانی اینجا مرسوم بوده بر روی سکوها می‌گویند و می‌خندند و عکس می‌گیرند.
به جز این بنای قدیمی به جا مانده از امپراطوری بزرگ روم یک مکان بسیار دیدنی دیگر در ورونا وجود دارد که بسیاری از گردشگران و خصوصا عشاق را از سراسر دنیا به سمت خود می‌کشد. در شهر کوچک ورونا پیدا کردن این مکان که خانه‌ای تقریبا بزرگ است، کار چندان دشواری نیست. با چند بار پرس‌وجو در مدتی کوتاه به خانه ژولیت، عشق افسانه‌ای، رومئو در شهر ورونا می‌رسم. خانه شخصیتی که در نمایشنامه شکسپیر به قهرمان عاشقانه اروپایی‌ها تبدیل شد.
درست در میانه یک کوچه خانه‌ای قرار دارد که مقصد اصلی همه گردشگران وروناست. روی دیوارهای کناری، تمام دیوارهای ورودی و حیاط، سقف‌ها، درها، باجه‌های تلفن و... پر شده از اسامی و نام‌های کسانی که با رنگ‌های مختلف نوشته شده‌اند و پیمانی را با خطوط روی دیوار خانه ژولیت ثبت کرده‌اند. در گوشه‌ای از حیاط مجسمه ژولیت درست، زیرا ایوان کوچکی که در آن با رومئو ملاقات می‌کرد دیده می‌شود و مردم با آن عکس یادگاری می‌گیرند. گوشه‌ای دیگر انبوهی از قفل‌ها به نشانه پیمانی قلبی بر روی شاخه‌های درخت و میله‌های دربسته شده‌اند.
وارد خانه ژولیت که چهار طبقه است می‌شوم. تصاویر و یادداشت‌های قدیمی، لباس‌های فیلم معروف شکسپیر عاشق، تخت و صندلی و... خانه را به یک موزه خاص تبدیل کرده‌اند و در سمت دیگر باز هم تمام نرده‌ها و درها و دیوارها پر است از نام‌ها و اشکال!
حدود یک ساعت و شاید کمی بیشتر در این خانه شلوغ می‌مانم و بقیه وقتم را به گردش در شهر می‌ گذرانم. ساعت حدود شش بعدازظهر باز باران تندی باریدن می‌گیرد. پیاده به سمت ایستگاه قطار حرکت می‌کنم و چند ساعت بعد در هتل (ونیز) هستم.

* مقصد ششم: رم، شهر امپراطور
صبح روز پنجشنبه با قطار تندرو ونیز رم به سمت پایتخت ایتالیا حرکت می‌کنم. هم‌صحبت سفر سه ساعته‌ام یک زوج جوان کره‌ای هستند که برای گردش به ایتالیا آمده‌اند. هر دو 21 سال دارند و تا روز بعد از عید پاک در ایتالیا خواهند ماند. بعد از سه ساعت و عبور از شهرهایی مثل ورونا و بلونیا به رم می‌رسید. ایستگاه راه‌آهن رم، بزرگ و شلوغ است. حدودا یک ساعت طول می‌کشد تا اطلاعات توریستی را پیدا کنم، یک هتل در مرکز شهر رزرو کنم و به هتل بروم. ایستگاه راه‌آهن رم دقیقا در مرکز شهر است و هتل الکساندرا در خیابان نازیونالد چند دقیقه تا آن فاصله دارد.
بعد از کمی استراحت از هتل بیرون می‌آیم. در یکی از خیابان‌های منتهی به بخش باستانی مرکز شهر ناهار می‌خورم و وارد بخشی می‌شوم که ستون‌های عظیم، آجرها و ساختمان‌های امپراطوری بزرگ رم در وسعتی گسترده در آن قرار گرفته است. از مقابل ستون‌ها، مجسمه‌ها و ساختمان‌های عظیم‌الجثه و خرابه‌ها و باقیمانده ساختمان‌ها می‌گذرم و در امتداد یک خیابان شلوغ به بنای عظیم و باستانی کلسئوم می‌رسم. همان بنایی که مظهر بزرگ امپراطوری رم است و خانه بزرگ گلادیاتورها و البته قتلگاه و موعد جشن‌ها بوده است.
وارد کلسئوم می‌شوم. نیمی از آن تبدیل به خرابه شده، اما تمام تاسیسات، راه‌ها و دالان‌ها زیرزمینی‌اش را می‌توان دید و تشخیص داد. چند طبقه بالا می‌روم و از بالا به بزرگی و عظمت آن نگاه می‌کنم و آنگاه می‌توانم ذره‌ای از هراس و وحشت این قتلگاه بزرگ را احساس کنم.
جمعه، ششم اپریل را بیشتر در هتل می‌مانم و خودم را برای گردشی شبانه آماده می‌کنم. این گردش با تماشای یک تئاتر فوق‌العاده زیبا از ساعت هفت بعدازظهر شروع می‌شود. «تئوراما» که برداشتی وفادارانه از فیلم پازولینی است، فضای ساده و موجز از یک زندگی و خلأ معنوی موجود در آن را به تماشا می‌گذارد که سراسر از ایده‌های جذاب کارگردانی، خلق تصاویر نمایشی، استفاده بسیار خوب از فضاهای صحنه و البته به کارگیری مناسب دکور و صحنه‌آرایی است؛ یک خانواده کوچک به گمان خود زندگی سالم و کاملی دارند که پر از تکرارهای روزمره و عادی است. ورود یک مرد غریبه (به گمانم این مرد می‌تواند نمادی از حضور عیسی مسیح در خانه آنها باشد) عشق و محبتی به این خانواده می‌بخشد که تا به حال هیچ‌یک آن را احساس نکرده بودند. اما خروج ناگهانی مرد و حذف این عشق و معنویت تازه، خلأ بزرگ موجود در خانواده را به تک‌تک اعضا می‌نمایاند و تک‌تک آنها را در بحرانی عمیق فرو می‌برد.
هر لحظه از نمایش جذاب، زیبا، لذتبخش و قابل ادراک است. از تماشای آن لذت می‌برم و زمانی که سالن را ترک می‌کنم به اندازه یک گردش طولانی همراه با انبوه گردشگرانی که در کوچه‌ها و خیابان‌ها پرسه می‌زنند انرژی و انگیزه دارم.
روز شنبه را هم با بازدید از چند بنای قدیمی و یک موزه که تمام شخصیت‌های معروف جهان در آن بازسازی شده و به نمایش درآمده‌اند شروع می‌کنم و البته چندین ساعت را در مجموعه به هم چسبیده‌‌ای از پارک‌ها که در بخش بالای شهر در ارتفاعی به مراتب بالاتر قرار دارد آغاز می‌کنم و ساعت شش و نیم به سالن تئاتری در یکی از خیابان‌های شهر می‌روم. تئاتر را از روی پوستر متفاوت آن انتخاب کرده‌ام که دو مرد کت و شلوارپوش را با دو اسلحه، نمایش می‌دهد. البته جمعیت جلوی گیشه هم انگیزه‌ام را دوچندان می‌کند و در ضمن شباهت بازیگران و شاید فضای نمایش به شخصیت‌های سه‌گانه معروف فورد کاپولا هم بی‌تاثیر نیست. اما آنچه در تئاتر به نمایش درمی‌آید مجموعه‌ای از ژانگولربازی‌های موزیکال است که دو کمدین سیاه‌پوش آن را به نمایش می‌گذارند.
بعد از چهار روز اقامت در رم، ساعت 12 ظهر یکشنبه هشتم اپریل فرودگاه رم را به مقصد وین ترک می‌کنم. حدود یک ساعت و نیم بعد در وین هستم. فاصله فرودگاه وین تا مرکز شهر را با مترو می‌توان 20 دقیقه‌ای طی کرد. یک روز در وین می‌مانم و ظهر روز دوشنبه برای پرواز به تهران در فرودگاه وین هستم.