در حال بارگذاری ...
...

گفت وگو با ”آرام قاسمی” به انگیزه اجرای نمایش ”قدرت ضحاک” در ایتالیا

مسلما دیالوگ در کار قدرت ضحاک نقش اساسی دارد، ولی به همان میزان تکنیک های بدن و حرکات بدنی نیز بی تاثیر نیستند. تلاش ما بر این بود که با حرکات بدنی حس های درونی را بیرون بکشیم.

گفت وگو با ”آرام قاسمی” به انگیزه اجرای نمایش ”قدرت ضحاک” در ایتالیا

مسلما دیالوگ در کار قدرت ضحاک نقش اساسی دارد، ولی به همان میزان تکنیک های بدن و حرکات بدنی نیز بی تاثیر نیستند. تلاش ما بر این بود که با حرکات بدنی حس های درونی را بیرون بکشیم.

مینو میرشاه ولد: آرام قاسمی آذرماه ۱۳۵۴ در شهر شیراز متولد شده. وی در سال ۱۳۷۸ از دانشکده تئاتر دانشگاه هنر و معماری فارغ التحصیل شده و در سال ۱۳۷۹ در کارگاه بازیگری امین تارخ، دوره بازیگری را پی گرفت. او از سال ۱۳۷۳ در ایران به عنوان کارگردان، بازیگر، طراح صحنه و صدا پیشه عروسک در تلویزیون به فعالیت مشغول بوده است.

 قاسمی پس از ورود به ایتالیا و در سالهای 2007 و 2008 در مدرسه تئاتر اریکا جوانینی که از شاگردان پینا باوش بوده، به هنرآموزی می پردازد و هم اکنون نیز در حال تحصیل در رشته فوق لیسانس رشته مدیا آرت در آکادمی هنرهای زیبا شهر میلان است.
وی در سال 2009 و پس از مهاجرت به ایتالیا گروه "تارمه" را بنیان نهاد. آثار این گروه در میلان عمدتا به بازخوانی آثار کلاسیک ادبیات فارسی اختصاص دارد که با تکنیک های عروسکی و بازی های بدن و حرکات موزون اجرا می شوند. از جمله آثار این گروه که تاکنون در ایتالیا اجرا شده اند، می توان به "سیب سرخ، گرگ سیاه" (2007) ، "قدرت ضحاک" (2008)، " روزی که گذشت" (2009) و "کاکا سیاه لنگر می اندازد" (2010 ) اشاره کرد.
اجرای مجدد نمایش "قدرت ضحاک" که از 14 تا 17 اردیبهشت ماه در تئاتر "سن کارلوچو" شهر ناپل ایتالیا اجرا می شود و محکوم کردن خونخواری و قدرت شاهان مستبد را هدف خود قرار داده، بهانه ای شد برای انجام یک گفتگو با آرام قاسمی. لازم به ذکر است که من خود موفق به تماشای نمایش نشدم، اما اجرای یک اثر با درون مایه سنتی و فرم نوین و بازی نقش ضحاک توسط یک زن و اینکه این بازیگر چگونه با توسل به شیوه نقالی که تماما وابسته به داستانسرایی و در نتیجه زبان است، توانسته با تماشاگر خارجی ارتباط برقرار کند، موجب کنجکاوی من شده و زمینه این گفت گو را فراهم آورد.
***
لطفاً در مورد گروه تارمه و تاریخچه شکل گیری آن توضیح دهید.
سال 80 پس از چند سال کار در تئاتر و تلویزیون با عنوان های بازیگر، صداپیشه عروسک و طراح صحنه به واسطه دوست خوبم افسانه فخری با تاثیر عمیقی که تئاتر می تواند بر معلولان داشته باشد آشنا شدم. در ابتدا برای معلولان به اتفاق چند دوست تئاتری، قطعاتی نمایشی اجرا می کردیم، ولی کم کم با دیدن تاثیر فوق العاده تئاتر بر فضای ذهنی، فکری و حسی معلولان به تدریس تئاتر و پس از آن به تولید و اجرای چند کار برای معلولان پرداختم. برای من همیشه تاثیر و ارتباط  در تئاتر اهمیت فوق العاده ای داشته و فکر می کنم دلیل انتخاب کارم با معلولان در کنار فعالیت های دیگری که در تئاتر یا تلویزیون داشتم تجربه کردن و آزمودن راه های رسیدن به ارتباط عمیق  بود  که از طریق تئاتر  معلولان بسیار خوب می شد به آن رسید. کم کم تصمیم به تشکیل گروهی گرفتم که افرادی  با توانایی های گوناگون، از بازیگران توانا از نظر جسمی و ذهنی گرفته تا بازیگرانی که در موردی خاص دچار ناتوانی جسمی یا ذهنی هستند، را به صورت ترکیبی در کنار هم قرار دهم.
این ترکیب ادامه همان آزمون و تجربه ای بود  که دوست داشتم در موردش تحقیق کنم . نام این گروه ترکیبی را  "تارمه" گذاشتم. تارمه در معماری ایرانی ایوانی است رو به نور. انگار صحنه تئاتر برای ما صحنه ای بود رو به نور. سال 2007 وقتی به ایتالیا آمدم کار در تئاتر را با همه سختی هایی که کار در یک فضای تازه می تواند داشته باشد، ادامه دادم و نام تارمه همچنان نام گروه ماست. در حال حاضر تارمه یک گروه تئاتر ایرانی- ایتالیایی است که از سال 2007  علاوه بر" قدرت ضحاک"تولیدات گوناگونی داشته است.
آیا جدای از نمایش هایی که ذکر کردم، تولیدات دیگری نیز داشته اید؟
یکی دیگر از تولیدات ما کاری است بنام لباس های سرخ سیاه که یک بار بیشتر در میلان اجرا نشده و علاوه بر این، ما فیلم کوتاهی با بازی چند نوجوان ایتالیایی مقیم یکی از حومه های پر مشکل میلان نیز ساخته ایم. نام این فیلم کوتاه هست «زندگیم در حومه»، این فیلم در فستیوالی در فرانسه و فستیوالی در ایتالیا شرکت کرد و اکران شد . بله، در این 6 سالی که ایتالیا هستم این کارها را که گفتید تولید کرده ام. علاوه بر اینها، افتخار این را داشتم که در یک پروژه ویدیو آرت که کاری از کارگردان آمریکایی «باب ویلسن» بود، جزء گروه طراحی صحنه باشم، که تجربه کار با استادی مثل باب ویلسن که هنرمندی جهانی است و در زمینه تئاتر، استادی مسلم و صاحب سبک به شمار می رود، برای من تجربه بسیار بزرگی بود. در یک پروژه بین المللی تئاتر به کارگردانی خانم «پائولا مندل» که از اساتید مدرسه تئاتر استبیله کاتانیا هستند، به اتفاق خود ایشان، از بازیگران اصلی کار بودم. نام این کار «راهی پر از حکایت بود» که به زودی دوباره اجرا خواهد شد.
آیا تنها بازیگر اثر، خود شما هستید؟
بله.
ایده این نمایش چرا و چه زمان شکل گرفت؟
چند ماه بود که به ایتالیا آمده بودم. سال 2007 بود و یادم هست که دو دغدغه اساسی ذهنم را درگیر می کرد.  اولینش فراموش نکردن زبانم بود، دوست نداشتم به واسطه یادگیری زبانی دیگر زبان فارسی را بد صحبت کنم. این بود که بیش از پیش شروع کردم به خواندن متن های کهن ولی کم کم این مطالعه برایم به علاقه و کنجکاوی تبدیل شد. دومین دغدغه من، اخباری بود که از سراسر دنیا می شنیدم. خبرهایی که آزارم می داد. اخباری از جنگ و خونریزی. آن ایام هر روز و سر فصل خبرها از جنگ در عراق و جنگ در افغانستان گفته می شد؛ افغانستان و عراق دو کشور با فاصله ای اندک از ایران، همان سرزمینی که در آن متولد و بزرگ شده ایم. داستان ضحاک به صورت بسیار غلو شده، مکانیزمهای شکل گیری جنگ و خونریزی را بیان می کند. غلو شدگی که داستان ضحاک دارد، مرا به یاد نقاشان سبک اکسپرسیونیست در آلمان می اندازد. اوقاتی به همین حرکات اکسپرسیو و گفتار و تصاویر غلو شده نیاز داری تا دغدغه هایت را بیان کنی. داستان ضحاک در شاهنامه فردوسی، به خودی خود آنقدر کامل بود که  بدون هیچ تردیدی برای بیان آنچه حس می کردم، انتخابش کردم.
چرا از میان تمام شاهان ظالم شاهنامه، ضحاک را دستمایه کار خود قرار دادید؟
همانطور که قبلا گفتم داستان ضحاک در شاهنامه فردوسی بسیار کامل و قوی است و به تمام مسائل جزئی و کلی، چه از نقطه نظر اجتماعی و چه از نظر روانشناسی شخصیت، اشاره کرده است. علاوه بر آن فضا و شخصیت هایش با حس و فضایی که من نیاز به بیانش داشتم، کاملا همخوانی داشت. از نظر فرم اجرا نیز من به دنبال متنی بودم که [:sotitr1:]با  استفاده از آن، بتوان به فرم های بدنی و نمادهای سمبلیک رسید. چون دقیقا در همان ایام مشغول گذراندن دوره های حرکات موزون تئاتری بودم و دوست داشتم آموخته هایم را در متنی ایرانی به کار ببرم. فقط کافی است به فرمی که ضحاک در نگارگری های قدیمی دارد، دقت کنید؛ مردی با دو مار به روی شانه. تصاویر قدیمی بجای مانده از ضحاک با وجود آنکه قدیمی اند ولی همه می توانند مدرن باشند و می توانند به تکنیک ها و فرمهای بدنی جای بسیاری برای کار کردن بدهند.
آیا در کارتان به چرخه قدرت "جمشید- ضحاک- فریدون" اشاره می کنید؟ یعنی آیا رویداد پیشین و پسین ضحاک هم نقل می شوند؟
از جمشید، ضحاک و فریدون هر سه صحبت می شود. از جمشید شرحی کلی داده شده و به این نکته اشاره می شود که چگونه جمشید در اواخر حکومتش با سهل انگاری هایی که دارد، جای خویش را به ضحاک می دهد و مردم چگونه ترجیح می دهند قدرتی خونخوار جای پادشاهی سهل انگار را بگیرد. از شکل گیری تا نابودی ضحاک به صورت کامل صحبت به میان می آید و از تولد تا  پیروزی فریدون صحبت می شود. ولی به ماجراهای پس از به قدرت رسیدن فریدون اشاره نمی شود. چون آن داستان، داستان دیگریست و کار دیگری را می طلبد..
می دانید چرخه قدرتی که از آن صحبت کردم،  نمادی از بی ثباتی دائمی درون ایران در آن سال ها بوده که ناامنی های خارجی را دامن می زده، چرا که شاهانی که به قدرت می رسیده اند، پس از چندی به بیدادگری روی می آورده اند و داستان این سه شاه روایت جالب و وصف الحال ایرانیان زیر سلطه ستم شاهی است. نمی دانم آیا در کارتان اشاره ای به فره ایزدی هم داشته اید که جمشید یکی از نمونه هایی است که این موهبت الهی را از دست می دهد. چرا که همین فره متضمن به قدرت رسیدن و سپس از دست دادن قدرت وی بوده است.
ما به فره ایزدی اشاره کرده ایم و به این هم اشاره شده که جمشید در ابتدا پادشاهی محبوب بوده ولی متاسفانه کم کم ناکارآمد و نالایق می شود و مردم را از خود خسته و ناامید می کند. پس به اینکه او تغییر می کند، اشاره شده و همچنین اشاره شده که امنیت ایران از دست می رود، تا آنجا که مردم ظالم را به بد ترجیح می دهند. ولی همانطور که گفتم به بعد از به قدرت رسیدن فریدون اشاره ای نکرده ایم.
در نمایش تا چه حد از دیالوگ استفاده می کنید و تا چه حد به تکنیک های بدن و موسیقی و ویدئو آرت برای پیشبرد داستانتان وابسته هستید؟
مسلما دیالوگ در کار قدرت ضحاک نقش اساسی دارد، ولی به همان میزان تکنیک های بدن و حرکات بدنی نیز بی تاثیر نیستند. تلاش ما بر این بود که با حرکات بدنی حس های درونی را بیرون بکشیم. اوقاتی  در زندگی روزمره کلام در مقابل قدرتی که حس دارد ناتوان می ماند و اینجاست که زبان بدن و حرکات بدنی  حس را به شکل عریان بیان می کنند و بروز می دهند. مثلا شخصیت های ارنوار و شهرناز در نمایش "قدرت ضحاک" کلامشان بسیار کم است، ولی حرکاتشان عمیق است واین حرکات ظلمی را که چشیده اند، بازگو می کند. در عوض شخصیت ضحاک با کلام  ارتباط مستقیم دارد و هر آنچه می خواهد را عریان می گوید. اگر حرکات بدنی را از این کار بگیریم، کار شاید بشود یک نقل ساده از داستان ضحاک، در کنارش اگر گفتار را از کار بگیریم، کار شاید به نوعی حرکات موزون مدرن تبدیل شود. در حین اجرای کار، موسیقی وجود ندارد و بازی های بیانی و آوایی  تنها موسیقی کار هستند، ولی وقتی ویدو آرت ها یک اپیزود کار را به اپیزود دیگر پیوند می دهند، موسیقی نقش اساسی دارد. ویدو آرت ها به نوعی بازی های ذهنی هستند که پس از شنیدن هر داستان به تماشاگر ارائه می شوند. قطعه گمشده پازل با دیدن ویدیو آرت هاست که پیدا می شود و موسیقی نیز این بازی های بی کلام را دنبال می کند. در "قدرت ضحاک" ویدیو آرت ها به تماشاگران زمان می دهند تا داستان ها را تحلیل کرده و شخصیت ها را بیشتر درک کنند و به زبان امروزی پیوند دهند.
نمایش شما دقیقا چه اپیزودی از داستان را شامل می شود؟ یعنی نقطه شروع و خاتمه آن کجاست و چالش اصلی آن کدام است؟
شروع کار به زمانی می پردازد که ضحاک پسر مرداس با شیطان برخورد می کند و  کار بیان می کند که چگونه بوسه های شیطان بر شانه های ضحاک دو مار می زاید. اینجا و در اولین اپیزود به پیدایش و شکل گیری ضحاک  به عنوان سمبل قدرت پرداخته می شود. در اپیزود دوم فرانک و فریدون بررسی می شوند. فرانک برای من و در این کار، سمبل زمین است. زمین که مثل یک مادر می خواهد وجه روشن و پاکیزه بشر را از وجه آلوده و خطرناک بشر حفظ کند. فرانک با تمام وجود و با وجود خطرهای فراوان از کودکش فریدون در برابر ضحاک نگهداری می کند ودر نهایت هموست که برای فریدون روشنگری می کند. فرانک، فریدون پسرش که سمبل آزادگی است را به مقابله با ضحاک تشویق می کند. قدرت با آزادگی مقابله می کند، ولی راه پیروزی بر ضحاک شاید یک چیز است و ان اراده و شجاعت است . سمبل اراده و شجاعت کاوه آهنگر است. اپیزود سوم به کاوه آهنگر می پردازد و شرح می دهد که چگونه کاوه و فریدون پایه های ضحاک را سست می کنند و چگونه سپیدی قد علم می کند.
به گمانم در ویدئوهای پس صحنه نمایش "قدرت ضحاک" از نقاشی های اکسپرسیونیستی استفاده کرده اید. با توجه به قطعات ویدئوهایی که بر روی سایتتان دیدم به نظرم شیوه ای که دیگر به تکنیک ثابت گروهتان تبدیل شده، به کارگیری فرم های اکسپرسیونیستی برای به تصویر کشیدن مضامین سنتی است و این به رغم مسیری است که اکسپرسیونیسم به صورت طبیعی بدان میل می کند که همانا به چالش کشیدن ارزش های سنتی است.
اکثر تصاویر ویدیویی را خودمان تصویربرداری و سپس مونتاژ کردیم. بله شاید دو تا از ویدیوها زیاد از حد اکسپرسیو باشند و درد درونی شان زیاد از حد باشد. این حس درونی داستانی بود که می خواستیم بیان کنیم. مثلا چگونه می توان از ضحاک حرف زد و به یاد رنگ سرخ خون نیفتاد؟ یکی از ویدیوها که به شخصیت ضحاک می پردازد، تنی را نشان می دهد که خونی است، ولی این اقتضای حس داستان بود. من به سنت شکنی فکر نکردم، ولی بسیار زیاد در خصوص مفهوم کار فکر کردم و با عوامل کار، ساعت ها در این باره گفت گو کردم. استفاده از ویدیو به این سبک برای زیبایی یا سنت شکنی و ... نبود برای رسیدن به نوعی دراماتورژی صحیح و تحلیل صحیح بود. قضاوت اینکه کار به چه سبک و سویی تمایل دارد، با تماشاچی است با من نیست. ما تلاشمان اجرایی تمیز از نظر بازیگری، کارگردانی و هنری بود. تلاش دیگرمان بیان حس داستان ضحاک بود.این کار سال 2007 نوشته و تولید شد و سال 2008 اجرا شد. از آن تاریخ به بعد هر وقت برای اجرای این کار پیشنهادی تازه به ما می شود، تلاش می کنیم دوباره به کار نگاه کنیم و اگر لازم باشد تغیرش دهیم. هیچ کاری کامل نیست و با تغییر زمان، هم شرایط تغییر می کند و هم ما عوض می شویم؛ بزرگتر می شویم، و نگاهمان تغییر می کند. بنابراین اینکه کار را بازنگری کنیم و باز هم تغییرش دهیم و تکمیلش کنیم، اصلا بعید نیست.
با توجه به اینکه نمایش شما بر روایت و نقالی خودتان استوار شده، آیا برای ارتباط با تماشاگر در ایتالیا دچار مشکل نشدید؟ یعنی بازخورد تماشاگر حاکی از برقراری ارتباط با وی بود؟
"قدرت ضحاک" بارها در ایتالیا اجرا شده و باید بگویم که معمولا بیشتر تماشاگران کار ایتالیایی ها بودند. اولین بار که ضحاک را در میلان اجرا کردم، نگران همین ارتباط بودم. به یاد دارم که اولین اپیزود را که اجرا کردم صدای تشویق گرم تماشاچیان بلند شد و برای من که روی صحنه بودم این اطمینان خاطر را ایجاد کرد که تماشاچیان  کار را فهمیده اند و با آن ارتباط بر قرار کرده اند.به این شکل با انرژی تمام اپیزود های بعدی را اجرا کردم.  فکر کنم چند عامل دست به دست هم داده اند تا تماشاگر با کار ارتباط بر قرار کند. ما در این کار بر خلاف تولیدات  دیگرمان، به زبان فارسی کار را اجرا و از زیرنویس ایتالیایی استفاده می کنیم.  ولی به گمانم ذکر این مطلب جالب باشد که برای استفاده از زیر نویس، من و مسئول فنی کار، بارها و بارها با هم تمرین کردیم. برای من مهم بود که کلمات زیرنویس در جایی که باید، روی صفحه پروجکشن ظاهر شوند. حرکات بدنی و کلام به همراه زیرنویس ها باید با یک ریتم منظم ظاهر می شدند وگرنه ریتم کار از بین می رفت. با آنکه مسئول فنی نمایش ایتالیایی است، ولی با تمرین متوجه شده که مثلا با فلان کلمه فارسی کدام زیرنویس باید ظاهر شود. گویا ایشان هم بازیگر کار هستند و با من و دیالوگ هایم و حرکاتم در پخش زیر نویس ها هارمونی دارند.
اینجاست که به قول ایتالیای ها تکنیک با حرکت، به شکل صحیح در صحنه بازی می کند و کاری مکانیکی و بی حس انجام نمی دهد. حرکات اکسپرسیو و غلو شده نیز عامل بعدی برای  ارتباط  با تماشاگر بوده و عامل سوم بازی های ریتمیک با کلام است که به گوش تماشاگر خوش می آید، حتی اگر آن را نفهمد.
یکی از نکات جالب کار شما، ایفای نقش ضحاک توسط یک زن است. پیش تر در فرهنگسرای نیاوران یک بازخوانی از شب هزار و یکم بیضایی صورت گرفت که در آن یک زن نقش ضحاک را برعهده داشت. ایفای نقش ضحاک توسط زنان برای من به این واسطه ایجاد سئوال می کند که آیا کارگردان کهن الگوی عجوزه یا باور سنتی به قدرت شیطانی زنان را در پس ذهن داشته و یا دلیل آن به سادگی یک نوآوری است؟
در نمایش" قدرت ضحاک"، من علاوه بر اینکه به ایفای نقش ضحاک می پردازم، شخصیت فرانک، فریدون، کاوه، ارنواز و شهرناز را هم بازی می کنم. پس این نیست که مخصوصا یک زن برای ایفای نقش پلیدی مثل ضحاک انتخاب شده باشد. اینجا جنسیت و زن یا مرد بودن بازیگر زیاد مهم نیست، اینجا داستان و مفهوم آن است که اهمیت دارد به همان اندازه که شخصیت ضحاک پلید است، بلعکس و متقابل شخصیت فرانک بیگناه و انسانی است. پس انتخاب یک زن برای این داستان اصلا اهمیت نداشت. طبق شرایطی که من داشتم، تصمیم گرفتم خودم در این کار ایفای نقش کنم، چون در یک فضای تازه و جدید انتخاب دیگری هم نمی شد داشت و این برای من و در شرایط من سریع ترین راه حل بود.این متن را یک بازیگر مرد هم می توانست بازی کند، ولی مسلما نتیجه چیز دیگری می شد. شاید زیباتر می شد شاید هم نه.