گزارشی از تمرین نمایش”بِکش تا اونجا که نفس داری بِکش” به کارگردانی مجتبی معاف
طلا معتضدی، نمایشنامهنویس جوانی است که در سال آخر دانشگاه و در مقطع لیسانس مشغول به تحصیل است. او را خارج از سالن تمرین میبینیم لحظهای کنار هم مینشینیم تا او از اثرش بگوید:«اولین بار بود که نمایشنامهای را برای جشنواره فجر ارسال میکردم. قبل از آن اغلب در دانشگاه و یا تالار مولوی اجرا میشدند.»
زهرا شایانفر:
”بکش تا اونجا که نفس داری بِکش” نام متنی است از طلا معتضدی که مجتبی معاف آن را برای جشنواره بیستوسوم فجر کارگردانی کرده و اینک آخرین مراحل آماده سازی آن برای اجرای عموم در تالار نو انجام میشود.
بیا بازی کنیم
تو از بازی کردن خسته نمیشوی؟
که زود صبح بشه!
من که دلم میخواد هیچ وقت صبح نشه.
عباس افشاریان و مهدی فرشیدیسپهر روی صحنه در حال بازی هستند. دو محکوم به مرگ که ساعتهای پایانی زندگیشان را میگذرانند.
هوایی شدم، یک تغییر اساسی به زندگیم بدم.
معاف درباره اجرایش میگوید:«در صورت موافقت و همکاری تئاترشهر با چیدن چند ردیف صندلی در مقابل جایگاه کنونی، اجرای ما به صورت دالانی و دو سویه خواهد بود.»
معاف کارشناسی ارشد تئاتر و در عین جوانی، ایدههای خاصی درباره اجرای نمایش دارد. وی در حالی که با تمام صورت میخندد برایمان توضیح میدهد:«در صحنه نیز دو مکان متفاوت طراحی شدهاند که وقایع آن به صورت موازی و در کنار هم پیش میروند. در یک سو اتاق بیمارستانی است و بیماری که 90 روز در کما بوده است در آن خوابیده و قرار است صبح فردا دستگاههای زنده نگهدارنده او را جدا کنند. همسر و برادرش این شب آخر را با او میگذرانند. در سویی دیگر سلول یک زندان است و دو محکوم به مرگ که ساعتهای آخر زندگیشان را سپری میکنند بازی دارند.»
معاف با دست به صحنه اشاره میکند و میافزاید:«در انتها، این دو مکان با هم یکی شده و همان طور که این افراد به حس و دریافت مشابهی از واقعیت زندگی و مرگ میرسند فاصله مکانی حذف میشود.»
و از ما میخواهد با دیگر اعضاء گروه صحبت کنیم زیرا تمام آنها پا به پای او در خلق این نمایش سهیم بودهاند.
در نمایش او عباس افشاریان، مریم معینی، مهدی فرشیدیسپهر، هادی حجازیفر و عیسی دانشمند بازی دارند. طراحی صحنه را سعید آقایی و طراحی لباس را پریسا رضایی به عهده دارند و همایون صلاحی آهنگسازی اجرا را انجام خواهد داد. غزاله مرادیان دستیار کارگردان ما را به جمع معرفی میکند.
سپاس از تلاش بیدریغ
تا برای گفتوگویی دیگر آماده میشویم، عباس افشاریان بازیگر کهنهکار این نمایش با لطف و پوزش مانعمان میشود که:«قبل از هر چیز باید از یک بازیگر سخت کوش، دقیق و پرکار این نمایش تشکر کرد که با حضور مدام و کار روی نقشی بسیار سخت به همه ما انرژی داده است.»
گوشهایمان تیز شده است. افشاریان ادامه میدهد:«در این نمایش یک مرد همواره روی تخت خوابیده است. مردی که در کماست و هیچ حرکتی نباید انجام دهد. یک تکه گوشت که 65 دقیقه مدام روی تخت در یک وضعیت قرار دارد. این بازی در ظاهر خیلی ساده و در زمان اجرا خیلی سخت است. این نقش را در نمایش ما عیسی دانشمند برعهده دارد.»
فرشیدیسپهر بازیگر دیگر گروه به او میپیوندد و میگوید:«باید از عیسی دانشمند که امروز به دلیل مشکلات شخصی حضور ندارد تشکر کرد. امتحان کنید! فقط پنج دقیقه در یک وضعیت دوام نمیآورید ولی عیسی روی نقشاش کار میکند، در همه تمرینات حضور داشته است و با انرژی فوقالعاده و روحیه بشاش به همه انرژی میدهد.»
معاف گفتههای بازیگرانش را تایید میکند و میافزاید:«عیسی مانند بقیه بازیگران که حرکت و دیالوگ دارند تمرین میکند. هیچ لحظهای نبوده است که بازیگران بخواهند بیمار در کما رفته را تجسم کنند زیرا عیسی دانشمند همواره حاضر است.»
نور و صحنه
معاف درباره نورپردازی نمایشاش میگوید:«از آن جا که صحنه به وسیله تغییر نور و رنگ تفکیک میشود. نورپردازی اهمیت فوقالعادهای در کار من دارد. لحظاتی در کار وجود دارد که با یک حرکت یا یک نگاه کوچک باید نور قطع شود و اتفاقات مکان دیگر ادامه پیدا کند. برای رسیدن به این هماهنگی، تمرین با نور نیاز است.»
و ادامه میدهد:«البته دغدغهای در این باره نداریم زیرا با تکمیل دکور نور هم آماده خواهد شد.» این کارگردان تئاتر پس از مکثی کوتاه میگوید:«بازیگران در آمادگی کامل هستند فقط اجرا را مرور میکنیم.»
صحنهها با دو رنگ متفاوت تفکیک شدهاند. سفید برای بیمارستان و خاکستری تیره برای زندان. معاف ادامه میدهد:«در صحنه بیمارستان یک تخت و وسائل پزشکی که به بیمار متصل هستند وجود خواهد داشت و در زندان یک پتو و بستههای فراوان سیگار!»
لحظهای با بازیگران
عباس افشاریان، چهرهپرداز و بازیگر که قریب 40 سال تجربه تئاتر را با خود همراه دارد درباره گروه و تجربه جدیدش میگوید:«معمولاً کار کردن با جوانها برای ما قدیمیها سخت است. زیرا آنها فکر و اندیشه متفاوتی دارند و شیوه بازی که در آن شکل گرفتهایم نوع دیگری است.»
وی ادامه میدهد:«کارهای اخیر من بیشتر با جوانها بوده است زیرا شخصاً از کار کردن با بچههای تحصیل کرده این رشته، جسارت، فهم و شعور، بینایی وسیع و بلند و افکار نو آنها لذت میبرم.»
این بازیگر که در پرونده کاری خود”شب طولانی یلدا”،”شبی در تهران”،”اعتراف چهار” و”پروار بندان” را دارد میافزاید:«این یک تعامل دو سویه است. فکر، اندیشه و دل و جرأت جوانها و تجربه من در کنار هم قرار میگیرند.»
از او درباره نقشاش میپرسیم، میگوید:«به هر حال کار سخت و سنگین است کارگردان دوست نداشته است فضای غم و استرس در کل صحنهها وجود داشته باشد. نویسنده هم آن را نخواسته است. دراین نمایش آدمها با عشق، شور و هیجان از آیندهای صحبت میکنند که وجود ندارد. آیندهای برایشان نمانده است.»
مهدی فرشیدیسپهر بازیگر و عروسکگردان که در نمایشهای”عاطفه و شهر خیال”،”جادوگر شهر بینگل بون”،”حادثهای در شهر عروسکها” و”قصه نقلی” حضور داشته است میگوید:«دغدغه اصلی من نمایش عروسکی است و نمایش بزرگسال هیچ وقت برایم جدی نبوده است در محیط نمایش کودک و عروسکی با گروه آشنا شدهام زیرا هر یک از اعضاء این گروه نیز دستی در نمایش کودک دارند.»
او که تمرینات قبل از جشنواره را به دلیل نداشتن سالن تمرین ثابت سخت و عذابآور یاد میکند میافزاید:«در سالن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تمرین میکردیم.»
فرشیدیسپهر درباره نقشاش میگوید:«تمام این سالها، استادهای بازیگری به من گفته بودند، باید به یک پیوستاری حسی برسی، روی حس حرکت کنی، بدن، بیان، میم، تخیل و تفکر باید براساس حسی که به تو حاکم میشود عمل کند. اما در این کار از آغاز بنا بر این بود که من برخلاف حسی که وجود دارد کار کنم.»
وی ادامه میدهد:«قاعده این کارگردان چنین بود. در طی تحلیلها نیز به این نتیجه رسیدیم که این کاراکتر، در تمام لحظات، در بیان حسهایشان دروغ میگوید.»
فرشیدی بازی در کنار افشاریان را چنین شرح میدهد:«استادم آقای افشاریان، دو برابر سن من تجربه بازی دارد. این مسئله روزهای اول برایم ترسناک بود. اما با کمک ایشان اتفاقی که میباید افتاد.»
گپی با درامنویس
طلا معتضدی، نمایشنامهنویس جوانی است که در سال آخر دانشگاه و در مقطع لیسانس مشغول به تحصیل است. او را خارج از سالن تمرین میبینیم لحظهای کنار هم مینشینیم تا او از اثرش بگوید:«اولین بار بود که نمایشنامهای را برای جشنواره فجر ارسال میکردم. قبل از آن اغلب در دانشگاه و یا تالار مولوی اجرا میشدند.»
معتضدی میگوید:«در این نمایش دو مفهوم مرگ و زندگی مطرح میشود. این نمایش براساس تضاد شکل گرفته است. دو طبقه متضاد، دو مفهوم متضاد که در نهایت به یک مفهوم مشترک میرسند. سویی مینو را داریم که میخواهد از زندگی فرار کند و سویی دو زندانی را داریم که میخواهند از مرگ بگریزند.»
وی ادامه میدهد:«واقعیت این است که در یک لحظه هر دو گروه میفهمند که زندگی خیلی قدرتمند است. هر دو طبقه میخواهند به آن دست پیدا کنند ولی دیگر امکان ندارد. برای زندگی هم فرصت محدود است.»
معتضدی تاکید میکند که این نمایشنامه را در سال 80 ـ 81 نوشته است و میگوید:«مرگ یک جبر است. در اختیار ما نیست. به همین دلیل یک محیط کاملاً اجباری ساختهام. من خالق آنها بودم و میتوانم فرمان دهم که بمیرند.»
پیش از بدرود با گروه، معتضدی از”خانه فراموشان” نمایشنامه دیگرش میگوید و این که قصد دارد آن را اجرا کند و ما به برنامه سه کلمهای معتضدی برای آینده میاندیشیم که میگفت:«نوشتن، نوشتن و نوشتن.»