گفتوگو با فرهاد آئیش کارگردان و بازیگر نمایش”پنجرهها”
من حدود ۲۰ سال در آمریکا با قشر نخبه آمریکایی ارتباط برقرار کردم و امروز بزرگترین چالش برای من این است که با حفظ نوآوری و سلیقه خودم بتوانم که با قشرعمیقتر در فرهنگم ارتباط برقرار کنم.
نیلوفر رستمی:
فرهاد آئیش، نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر این روزها در تالار اصلی تئاترشهر، هر شب نمایش”پنجرهها” را روی صحنه میبرد. علی نصیریان پس از سالها دوری از تئاتر در نقش آقابزرگ در این نمایش به ایفای نقش میپردازد، بقیه بازیگران این نمایش عبارتند از: مائده طهماسبی، افشین هاشمی، رحیم نوروزی، محمدرضا جوزی، لیلی رشیدی، مریم بوبانی، سعید ذهنی، علی هاشمی، افسانه چهرهآزاد، شاهرخ فروتنیان، سروش صحت و بهاره رهنما.
در جشن انجمن منتقدان خانه تئاتر قرار بود شما قسمتهایی از نمایش پنجرهها را اجرا کنید که به خواندن قسمتهایی از نمایشنامههایتان منتهی شد، در آن جا به نظرم رسید که تم نمایشنامهها و شخصیتهایتان مشابه یکدیگر است. لطفاً کمی درباره نسبتهای ارتباطی نمایشنامهها و شخصیتهایتان بگویید؟
در ابتدا که نمایشنامه پنجرهها را مینوشتم، به ارتباط شخصیتها و مفاهیم این نمایش با نمایشهای قبلیام واقف نبودم اما به مرور متوجه شدم که بسیاری از مفاهیم مانند مرگ، عشق، تنفر، بیگانگی، تنهایی و سرگشتگی انسان در نمایشهای قبلیام هم وجود داشته است.
این نمایشنامه حدود 12 سال نگارشش طول کشید. در این 4 سال دورهای بود که من تصمیم داشتم تمام شخصیتهای قبلی نمایشنامهام را در این نمایش جای بدهم اما بعد پشیمان شدم و فقط بسنده کردم به عاریه گرفتن یک سری مقولهها و دیالوگهای قبلی. حتی یک دورهای فکر میکردم که از هشت نویسنده دیگر دعوت کنم تا به صورت جمعی هر کدام درباره یکی از اتاقهای نمایشنامه بنویسم اما این طرح هم عملی نشد.
چطور؟ با هشت نویسنده دیگر به توافق نرسیدید؟
نه، به این نتیجه رسیدم که این طرح را خودم بنویسم، برای خودم این شیوه جذابتر آمد.
معمولاً شما در نمایشهایتان مفاهیم عمیق زندگی را به سطح میکشانید، خودتان هم در جلسه مطبوعاتی نمایش”پنجرهها” گفته بودید که در نمایشتان مفاهیم عمیق را به شکلی سطحی نشان میدهید، اما در پنجرهها اگر چه مفاهیم عمیقی مانند عشق، مرگ و تنفر به سطح کشیده میشود اما دوباره عمیق میشود، یعنی در یک لحظه که به هجو کشیده میشود در لحظه بعد شما به دنبال معنا تراشی آن هستید مثلاً حدود مرگ آقا بزرگ نمایش جدی است بعد در مراسم عزاداری دوباره فضا به هجو کشیده میشود و باز در صحنه آخر که برف میبارد، فضا جدی و رمانتیک میشود. به نظرم شما خودتان هم دچار شک شدهاید، انگار در یک لحظه که فضا را به هجو میکشید دوباره پیشمان میشوید و حالتی جدی به آن میدهید!
این حرکت کاملاً آگاهانه است و بخشی از فرم کار من را تشکیل میدهد. این یک بازی با ذهن و عواطف مخاطب است که دائم در مقابل کنتراستها قرار میگیرد و خواه ناخواه در این داد و ستد هر ذهنی و هر شخصیتی به عنوان مخاطب به برداشتهای خودش میرسد. این یکی از خصوصیات نمایش مدرن است.
من این سوال را درباره شخصیتها هم دارم. به نظرم در جنس تئاتر شما به همان اندازه که شخصیت افسانه هجو و تراژیک است، آقابزرگ هم میتواند باشد، اما برعکس این شخصیت دانای کل و با ساختاری کلیشهای است. به نظرم شخصیتهایی مانند احمد، مادرش یا افسانه تاثیرشان بر ذهن مخاطب بیشتر است تا شخصیتهایی مانند آقابزرگ یا سیامک.
سوال من این است که در برابر شخصیتهای هجوگونه، شخصیتهایی مانند آقابزرگ و ... در جنس تئاتر شما چه جایگاهی دارد؟
اگر انتقادی دارید، نقد بنویسید. گفتوگو جای نقد نیست.
آقای آئیش، گفتوگو در خود بخشی از نقد را هم دارد من میخواهم فقط جواب سوالهایم را بگیرم.
این جملات بخشی از جوابهای من است شما موظفاید که آنها را بنویسید بعد اگر توضیحی دارید، بگویید. من این گونه کاراکترها را دوست داشتم و هیچ لزومی هم نیست که همه شخصیتها از یک خط پیروی کنند. بعضیها بیشتر به هجو کشیده میشوند یا کمتر، اما به شکل نسبی.
یک نوع هارمونی در این ساختارزدایی شخصیتی وجود دارد. به فرض، شخصیت افسانه را میبینیم که خیلی از لحظات به هجو کشیده میشود اما در لحظهای هم عشق مادرانهاش غلبه میکند و با عمیقترین احساسات مادرانه با کودکش حرف میزند، همین طور آقا بزرگ حرفهای بزرگی از دهانش بیرون میآید ولی جدول را هم نمیتواند حل کند و دایم از دیگران میپرسد.
شما از جمله کارگردانهایی هستید که اگر چه تئاتر مدرن و ابزورد را خوب میشناسید اما این ساختار را با شخصیتها و روابط ایرانی نشان میدهید. به نظرم یکی از مهمترین ویژگی کارهای شما شناخت شدیدتان از روابط ایرانی باشد. به عبارتی برخورد شما کاملاً با این مقوله مدرن است یعنی ما متوجهایم که تئاتری با تعریف تئاتر ابزورد میبینیم اما کاملاً ایرانی. با توجه به این که سالها از فضای ایران دور بودهاید، چطور به این شناخت عمیق رسیدهاید؟
یک تصمیم بزرگی در دورهای از زندگیم گرفتم، بعد از این که کاملاً در آمریکا از لحاظ هنری و زندگی شخصیام جا افتاده بودم، یک احساس کمبود در من ظهور کرد و آن جدایی از اطلاعات و خصوصیات فرهنگی خودم بودم که چطور بگویم در لایههای زیرین ناخودآگاهم مانده بود اما هیچ فرصتی برای نزدیک شدن به آنها را نداشتم. فکر میکردم فقط در صورت برگشتم به ایران میتوانم به محیط و چیزهایی که همچنان در حافظهام مانده، نزدیک شوم. این داد و ستد روانی با خودم به عنوان چالش در کار هنریام خودش را نشان میدهد.
من حدود 20 سال در آمریکا با قشر الیت و نخبه آمریکایی ارتباط برقرار کردم و امروز بزرگترین چالش برای من این است که با حفظ نوآوری و سلیقه خودم بتوانم که با قشرعمیقتر در فرهنگم ارتباط برقرار کنم. این چالش را سعی کردم در تلویزیون هم به نوعی نشان بدهم که البته خیلی موفق نبودهام اما احساس میکنم در عرصه تئاتر به صورت نسبی این موفقیت را به دست آوردم، به خصوص با نمایش پنجرهها.
حالا که صحبت به این جا کشید، شما کدام کارتان را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
راستش هیچ کدام، انگار همیشه نمایش آخر بیشتر به کارگردانش نزدیکتر است. نمایش”چمدان” خیلی آبسترهتر از بقیه است و بخش روشنفکری من را بیشتر ارضا میکند یا نمایشی دارم با نام”تئاتر تئاتر” که بیشتر بخش زندگی کودکانه هنری من را ارضا میکند اما”پنجرهها” با رابطه برقرار کردن با قشر بزرگتری از جامعه به منزله مسکنی است برای تنهایی فلسفی من.
شما نمایشهایی با عنوان”یک رابطه ساده” و”زن در خانه” را سالها پیش اجرا کردید که هر کدام از آنها به ترتیب حدود 12 و 3 و 4 دقیقه بود، با این اجراهایتان نشان دادید که شما کارگردانی هستید که میتوانید مفاهیم را به شکل مینیمالیستی و خیلی کوتاه و چکیده نشان دهید. حالا فکر میکنید آن چیزی که در”پنجرهها” میخواستید به تماشاگرتان منتقل کنید آیا ضرورت اجرا در 2 ساعت را داشت؟ این ضرورت از چه چیزی ناشی میشود: تنوع شخصیتها، خاصیت سالن اصلی یا متن.
روش نوشتن من این طور است که اول یک طرح و ساختار به ذهنم میآید، بعد آن را در ضمیر خودم نگه میدارم تا این که شخصیتهایی خلق میشوند بعد این شخصیتها قصههایی را به من تحمیل میکنند و این قصهها بنا به طبیعت خودشان به یک مدت زمانی نیاز دارند تا گفته شوند. اتفاقاً سالن اصلی نیاز به مدت زمانی کمتری از زمان نمایش”پنجرهها” دارد.
من فکر میکنم که برای مخاطب عادی سالن اصلی 30/1 تا 45/1 دقیقه زمان کافیست ولی این نمایش به 2 ساعت کشیده شد و من هم دلم نمیآید که وفاداریام را به متنام زیر سوال ببرم و بخواهم کوتاهش کنم. گرچه هر از چند گاهی وسوسه میشوم اما به دلیل ساختار منسجم این نمایش توانایی کوتاه کردنش را ندارم و از آن وسوسه دست میکشم. همین.
طراحی صحنه”پنجرهها” من را به یاد طراحی صحنه”میرم روزنامه بخرم” انداخت. آن نمایش هم دقیقاً چنین طراحی داشت. آیا شما آن نمایش را دیده بودید و الگویتان از طراحی صحنه از طراحی همان نمایش بود؟
خیر، آن نمایش را ندیدم. متنهای رحیم نوروزی و متنهای من خیلی به هم نزدیک است، در خیلی از جنبهها هم سلیقه هستیم و من کارهایش را خیلی دوست دارم ولی من این طراحی صحنه را از 16 سال پیش در ذهنم داشتم. پس هیچ کدام ما، نه من و نه رحیم نوروزی، این طرح را از یکدیگر نگرفتیم فقط تصادفاً و به خاطر نزدیکی فکرها شبیه به هم شده است.
یکی از ویژگیهای دیگر کارهای شما حذف نگاه جنسیتی است، یعنی در کارهایتان زن و مرد با نگاه یکسان و فارغ از جنسیتشان به تصویر کشیده میشوند. هر دو با هم به هجو کشیده میشوند یا برعکس، این نگاه شما آگاهانه و تعمدی است یا غیر آگاهانه در کارتان تسری مییابد؟
این مسئله بعد از نوشتن اولین نمایشم با عنوان”تق صیر” در من نهادینه شده است. در آن نمایش من مسئله نابرابری جنسیتی را مطرح کردم ولی از آن به بعد با این مسئله زندگی میکنم، به خصوص که من با زنانی بسیار قوی زندگی میکنم؛ همسرم و مادرم. این سوال شما برای من خیلی جذاب است. شما اولین روزنامهنگاری هستید که مطرحاش کردید. این نابرابری جنسیتی من را رنج میدهد همان طور که آثاری که به صورت کلیشهای میخواهد این نابرابری را به تصویر بکشد، اما در بطن خویش ذهنیت شونیستی را دوباره زنده میکند. این آثار به شدت من را رنج میدهد. یکی از افتخارات من این است که چنین مقولاتی در کار من دیده میشود.
به عبارتی شما یک بار آگاهانه میخواستید در نمایش”تقصیر” نابرابری جنسیتی را مستقیماً نشان دهید و بعد از آن دیگر به برابری جنسیتی فکر کردید؟
خیر، در همه کارهایم به صورت آگاهانه بوده و در واقع جزئی از من شده است. مسئله مرد سالاری را به صورت کمیک مطرح میکنم، حتی در کارهای تلویزیونیام مثل”بدون شرح” هم سعی کردم چنین مقولهای را جای دهم. به نظرم نبودن عشق یکی از دلایل مهم ایجاد تفکر نابرابری را شکل میدهد، من این را در نمایش”تقصیر” نشان دادهام.