دیالوگی برای نمایش”لیرشاه” به کارگردانی”سعید آقایی”
در جای جای صحنه چیزی در حال شکل گیری، تولد است. کاراکترهای نمایش از پس کیسههای پلاستیکی چون مزبلهای شکل میگیرند. زایش، زایش یک جنایت.
جواد عاطفه:
همراهم میگوید:” خانواده سختدل، سختتر از سنگهایی که بر آن ساخته شدهاند “.
من میگویم:” از هیچ، هیچ زاید “.
میگوید:” اعلیحضرت را برحسب وظیفهام دوست دارم، نه کمتر و نه بیشتر “.
میگویم:” ...... از نیش مار چه تیزتر است فرزند ناسپاس داشتن “.
میگوید:” بلای زمانه است این، که کوران را دیوانگان راه نمایند “.
میگویم:” بیا بگذار به زندان رویم. ما دو همچون پرندگان در قفس ترانه خواهیم خواند “.
میگوید:” گانریل “،” ریگان “
میگویم:” کوردیلا“
میگوید:” خون “
میگویم:” بوی خون “
میگوید:” لیر “
میگوید و میگویم:” شکسپیر “
میگوید:” هگل “معتقد است:” شکسپیر زیباترین نمونههای شخصیت نمایشی استوار را به رغم ارائه شخصیتهای دمدمی مزاج و دوگانه تدارک میبیند. شخصیتهایی که چنان استوار به هدف و وجود خود چسبیدهاندکه خودشان را نابود میکنند. آنها از نظر اخلاقی توجیه نشدهاند و بنابر ضرورت صوری فردیت خود، تحت فشار شرایط بیرونی به دام اعمال و کردار کشانده میشوند و یا کورکورانه وسط معرکه قرار میگیرند. آنگاه با نیروی اراده در آن وضع دوام میآورند. طبق ضرورت عمل میکنند تا در برابر دیگران دوام بیاورند و یا به مرحلهای رسیدهاند که ناچار باید از آن عبور کنند. ظهور عواطف و احساسات، با آنکه به طور ضمنی با خصوصیات شخصیت نمایشی انطباق دارد، به مرحله شکفتن نرسیده و گرهگشایی آغاز میشود. این جریان و سیرِ انسان بزرگ و تغییرات درونیش همراه با شرح پر آب و تاب جنگ انتحاری او با شرایط، محیط اطراف و پیامدهای آن، محتوای غالب بسیاری از تراژدیهای جالب شکسپیر را تشکیل میدهد “
میگویم: تراژدی جالب؟ چرا تراژدی در عین تراژیک بودن برای ما جالب و لذت بخش است؟
میگوید: جوابت را ” شوپنهاور “چنین میدهد:” لذتی که از تراژدی میبریم از زیبایی آن نیست، بلکه به تعالی مربوط میشود که بالاترین حس به شمار میرود، زیرا هر چند با مشاهده تعالی در طبیعت از پذیرش عقاید صرف درباره آن رو میگردانیم و به غور و بررسی دقیقتر میپردازیم، به همین دلیل وقتی با فاجعه تراژیک روبهرو میشویم، از اندیشه زندگی به خود زندگی رو میآوریم. آنچه خصلت تراژیک خود را به هرشکل به وقایع میبخشد و حرکت وسیع رو به تعالی را موجب میشود، طلیعه تحقق این مطلب است که جهان و زندگی موجود در آن قادر به تأمین رضایت ما نیست و نمیتواند موجب تعلق خاطر ما بشود. روح تراژدی در همین نهفته است و از این رو به تسلیم راه مینماید “
میگویم: البته، نیچه نیز در مورد تراژدی نظری روشن و ثابت دارد. او معتقد است:” هر تراژدی راستین ما را به آرامشی ماوراءالطبیعی میرساند که زندگی به رغم همه تغییرات ظاهریش در عمق هر چیز نهفته است و زیبایی استوار و لذت بخش دارد “
میگوید: شاه لیر نیز از تراژیکترین و تأمل برانگیزترین و پرمایهترین آثار نمایشی دنیای نمایش است.
میگویم: لیر مظهر مظلومیت در عین شقاوت و حماقت است. او در زیاده خواهی و قدرت طلبی دختران خو” ریگان “و” گانریل “گرفتار شده و با طرد” کوردیلا “تنها پل وصل شدن به هستی خود را از دست داده و به قعر نیستی سرنگون میشود. سرنگونی و سقوطی که شناخت، حسرت و افسوس را به بار میآورد.
میگوید:” لباس دلقک و ارم را بر من بپوشانید، بگذارید آنچه در دل دارم بگویم، من بدن ملوث این دنیای گندیده را به تمامی تطهیر خواهم کرد، اگر آنها صبور باشند به داروی من دست خواهند یافت “
میگویم: آن چیز که کارگردانی آثار شکسپیر خصوصاً شاه لیر را مشکل مینمایاند، رسیدن به روح تراژیک اثر است. گر چه رسیدن به چنین هستهای، که هسته اصلی کار است نیازی به اجرای دقیقاً کلاسیک و مو به مو ندارد. میتوان با هسته اصلی و بن مایه فکری اثر به اجرایی موفق در امروزِ رسید و با نگاهی ژرف و اندیشمندانه شخصیتهایی چون لیر، کوردلیا، ریگان، گانریل، گلاستر و ....... را در امروز نمایشی رهبری و اجرا کرد.
میگوید: المانها و قراردادها میتوانند با” استتیک “و نگاهی زیبایی شناسانه با تفکری پس پشت آن بین ”من“کارگردان و”من“تماشاگر گذاشته شده و اجرایی پویا، متفاوت و بالنده را به ارمغان آورد. اجرایی که قراردادها و المانها از مرز شعار و کلیشه خارج شده و به جزئی از اجزای موثر و کلیدی اجرا بدل میشود.
میگویم: بازیگر نیز در چنین نوعی از اجرا باید با رعایت اصول اجرایی کارگردان به اجرایی روان و منطبق با آن چه که هست برسد. بدترین نوع بازی را شاید در نوع بروز حسهای درونی چون خشم، حسد، تفکر و ... به صورت ظاهری دانست. حسهایی چون خشونت اگر از سطح دیالوگ فراتر نرفته و یا به میمیکهای تند و تصنعی بسنده شود، اجرایی دروغین از خشونتی فی نفسه و درون متنی را به بار میآورد. دختران لیر در عین ستمگری متظاهرانی بیچون و چرایند. آنان حتی کوردلیا، نور چشمی پدر را با این رفتار متظاهرانه از چشم او میاندازند. تظاهری که چنان به واقعیت نزدیک میشود که در لیر جز بیمهری و نامهربانی نسبت به کوردلیا را باقی نمیگذارد.
میگوید:«اگر چنین نباشد، اجرا به سمت هجو پیش خواهد رفت. هجوی که شاید باطن و روح اثر را هم تحت تاثیر قرار داده و از نمایش چیزی جز یک نام باقی نگذارد.»
میگویم:«آیا با یک نام میتوان اجرای نمایشی را موفق کرد؟ نامی که از آن فقط سایهاش باقی میماند؟ نامی بزرگ بر اثری بزرگ و گم در میان اجرایی بیربط به آن و بسنده شده تنها به چند دیالوگ و خط سیر داستانیاش!»
میگوید:«شاید در پس اجراهایی که از چنین آثاری تحت عنوان جوان، تجربهگر، کارگاهی و ... به صحنه میروند، به دلیل آزادی ـ به هر عنوان که خودش برای خود این آزادی از قید و بند متن را توجیه کرده ـ کاری درست و به جا حساب آید. اما این آزادی در تقابل چنین آثاری باید حیطه و قوانین خاص خود را داشته باشد نه این که هجوی شود بر اثر.»
میگویم:«پس باید در چنین نوع اجرایی با تکیه بر پویایی کارگردان در مرزی که بین ماندن و از میان رفتن اجرا است قدم گذارد و همه چیز را به خلاقیتی بسپارد که در صورت عدم وجود آن اجرایی ضعیف و ملالآور بر صحنه شکل میگیرد.»
همراهم به ساعتش نگاهی میکند. بلند میشویم.”لیرشاه”. تالار نو. به سالن اجرا میرسیم. ردیف دوم. سالن تاریک میشود. هِگل بر سرم میکوبد:«شکسپیر هر چه بیشتر پهنه بیپایان صحنه را به کار میگیرد و به طرف اوج شَر یا بیهودگی رو میآورد و بدون مدد گرفتن از امکانات غنای شعر و شاعری، بیشتر از غرق کردن حرکات نمایشی در این مرزها و محدودههایشان خودداری میکند، به جای آن به آنها روح و تخیل میبخشد و به یاری تصویر ذهن، ایماژها، آنها را به کشف عینی خویش وا میدارد. او به خوبی میداند که چگونه با بیان همه سجایای اخلاقی و مردانگی شخصیتهایش توجه ما را به جانیان و دلقکها و آدمهای بیشخصیت و بیمزه جلب کند. شخصیتهای تراژیک او خود را به شکلی زنده، فردی، واقعی، بیواسطه و چند لایه طرح میکنند و هرگاه که لازم میآید چنان از نظر بیان، پرقدرت و عالی جلوه میکنند و چنان تصاویر بدیع و پرشوری از صور خیال و استعارات به کار میگیرند و ...»، «تماشاگران گرامی لطفاً در حین اجرای نمایش تلفنهای همراه خود را خاموش کنید.»
همراهم همراهش را خاموش میکند.”تلفنهای همراه”، ”تماشاگران”،”تلفن”،”گرامی”،”خود را“،”همراه”، ”خاموش” و ... هذیانی لطیف و حساب شده شکل میگیرد. سکوت کامل. صدای سایش چیزی، خش خشی به گوش میرسد. نور میرود.”بوی خون میآید”. نمایش شروع می شود. در جای جای صحنه چیزی در حال شکل گیری، تولد است. کاراکترهای نمایش از پس کیسههای پلاستیکی چون مزبلهای شکل میگیرند. زایش، زایش یک جنایت. همراهم آرام بر گوشم نجواکنان نوید اجرایی متفاوت را میدهد. صحنه جان میگیرد. جمعی از بازیگران توسط همان کیسهها ردایی ساخته و بر تن یکی از بازیگران کرده و شاه لیر نمایان میشود. تاج، تاج شاهی با زور و نهیب و فریب بر سر لیر قرار گرفته، لیر فریاد درد سر میدهد. ”بوی خون میآید”. اجرا پیش میرود و تماشاگر درگیر و منتظر ادامه اجرا. مراسم هندوانه خوران لیر و دختران همه چیز را در نطفه خفه میکند. حرکات حیوانی و جنون آمیز ریگان و گانریل صحنه را به افت مطلق میکشاند. همراهم سالن را ترک میکند. نمایش پیش میرود. به انتهای اجرا میرسیم.
نور میآید. در میان تشویق تماشاگران همراهم باز میگردد. همه میروند. ”بوی خون میآید”.