در حال بارگذاری ...
...

گفت وگو با ”حسن باستانی” نویسنده و کارگردان نمایش ”آنتوان و مسافر کوچولو”

مسافر کوچولوی داستان من بخشی از وجود "آنتوان دو سنت اگزوپری" است که آمده روح او را برای عروج حمایت کند. در واقع این سقوط، سقوط مرگ است، این آنی است که ما داریم. لحظه مرگ و زندگی آنتوان است که ما یک ساعت با آن کلنجار می رویم. به اعتقاد من آن لحظه ای است که "آنتوان دو سنت اگزوپری" سقوط می کند و جسدش هم پیدا نمی شود

گفت وگو با ”حسن باستانی” نویسنده و کارگردان نمایش ”آنتوان و مسافر کوچولو”

مسافر کوچولوی داستان من بخشی از وجود &quotآنتوان دو سنت اگزوپری&quot  است که آمده روح او را برای عروج حمایت کند. در واقع این سقوط، سقوط مرگ است، این آنی است که ما داریم. لحظه مرگ و زندگی آنتوان است که ما یک ساعت با آن کلنجار می رویم. به اعتقاد من آن لحظه ای است که &quotآنتوان دو سنت اگزوپری&quot سقوط می کند و جسدش هم پیدا نمی شود

محسن حسن زاده: نمایش "آنتوان و مسافر کوچولو" می تواند با ایجاد دو سوال شما را به سمت تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر بکشاند. اول ارتباط این نمایش با داستان مشهور"آنتوان دو سنت اگزوپری" است و دوم حضور یک پدر و دختر به عنوان بازیگر در این نمایش است. "حسن باستانی" نویسنده و کارگردان این نمایش به دنبال تجربه متفاوتی در مورد کهن الگوی مرگ بوده است که در خلال آن تصمیم می گیرد به سراغ زندگی پر راز اگزوپری و داستان معروفش برود.

ارتباط نمایش با "شازده کوچولو"، شیوه روایت و نگاه سورئالیستی باستانی در این نمایش مباحثی بود که بخش گسترده گفت وگوی زیر را شکل می دهد. در ادامه گفت وگوی سایت ایران تئاتر با باستانی را خواهید خواند.

***
استفاده شما  از داستان "شازده کوچولو" در این نمایش کاملاً مشهود است. از ابتدا با فکر قبلی به سراغ "شازده کوچولو" رفتید یا نه، مضمونی که در ذهن داشتید شما را به سمت این داستان برد؟

نمایش "آنتوان و شازده کوچولو" نمی خواهد داستان "شازده کوچولو" را بگوید. در واقع نگاه من هم به "شازده کوچولو" و هم به تمام آثار و اشعار و افکار "آنتوان دو سنت اگزوپری" و زندگی نامه او بوده است. حالا چرا این داستان در نمایش ما این قدر پررنگ است؟ به دلیل اینکه شناخته شده ترین اثر "آنتوان دو سنت اگزوپری" است. می توانم بگویم تقریباً هشتاد درصد مردم دنیا با این داستان آشنایند، به اضافه اینکه من از شخصیت "شازده کوچولو" در این نمایش استفاده کردم. برای اینکه بتوانم نویسنده را در مقابل قهرمان خود قرار دهم. زیرا "شازده کوچولو" آرمان، آرزو، نگاه لطیف و الهی "آنتوان دو سنت اگزوپری" به هستی بود. "شازده کوچولو" نمادی است از یک لیبیایی سیاه پوست که "آنتوان دو سنت اگزوپری"  را در صحرای لیبی هنگامی که با هواپیما سقوط می کند از مرگ نجات می دهد. بعد از این اتفاق است که او داستان "شازده کوچولو" را می نویسد. به نظر من "شازده کوچولو" یک موجود الهی یا فرازمینی است که به شکلی معجزه آسا ظاهر می شود تا به فریاد اگزوپری برسد. در این داستان هم من همین طور نگاه کردم. مسافر کوچولوی داستان من بخشی از وجود "آنتوان دو سنت اگزوپری"  است که آمده روح او را برای عروج حمایت کند. در واقع این سقوط، سقوط مرگ است، این آنی است که ما داریم. لحظه مرگ و زندگی آنتوان است که ما یک ساعت با آن کلنجار می رویم. به اعتقاد من آن لحظه ای است که "آنتوان دو سنت اگزوپری" سقوط می کند و جسدش هم پیدا نمی شود،  لحظه ای که تصویر "شازده کوچولو" به مقابل دیدگان اگزوپری آمده است. این است که ما از تمامی داستان های اگزوپری به خصوص شازده کوچولو وام گرفته ایم.
نمایشنامه شما فراتر از داستان "شازده کوچولو" و زندگی "آنتوان دو سنت اگزوپری" نرفته است. آیا زمانی که می خواستید به این موضوع بپردازید به این فکر نکردید که می شود دیدگاه و مسأله خودتان را هم در مرحله ای فراتر وارد اثر کنید؟
[:sotitr1:]من دوباره تکرار می کنم این داستان "شازده کوچولو" نیست. شما کدام داستان اگزوپری را می گویید. اصلاً این داستان وجود ندارد. این داستان را من خلق کردم.
اینکه "شازده کوچولو" با یک خلبان روبه رو می شود این وجود نداشته است؟
این داستان "شازده کوچولو" نیست. این داستان را من خلق کردم. شما در داستان اگزوپری شخصیت "شازده کوچولو" را می بینید که داستان سفر خود را به زمین تعریف می کند. سفرش به زمین و مسافتی که طی کرده و با آدم های مختلف برخورد داشته است.
اساساً نوع برخورد "شازده کوچولو" با همه پدیده هایی که سر راه او قرار می گیرد همین نوع برخوردی است که با آنتوان دارد. شما قبول ندارید؟
نه این گونه نیست. در واقع نگاه من بر خود شخصیت "آنتوان دو سنت اگزوپری" بوده است."شازده کوچولو" در اینجا به عنوان یک کاتالیزور قرار می گیرد برای آنکه ما بهانه ای داشته باشیم تا شخصیت در مقابل قهرمان قرار گیرد و شروع به گفت وگو کند. در واقع آنچه در درون اگزوپری بوده برایم اهمیت داشته، نه آنچه در فکر "مسافر کوچولو" بوده است. "مسافر کوچولو"یی که الان در نمایش می بینید نمی توانید در داستان پیدا کنید. من اشاره های کوتاهی داشتم، مثل کشیدن یک بره که در آنجا هم اشاره شده است. من این ها را به صورت خیلی کوتاه چند دیالوگی اشاره کردم برای اینکه بخواهم شخصیت "شازده کوچولو" را هم معرفی کنم چون به هر حال او هم یک شخصیت است که ما با آن برخورد می کنیم و من هم از آنچه در مورد این شخصیت می دانم استفاده کردم. در واقع من نمی خواستم از دانسته های مخاطب در مورد این شخصت فرار کنم، اما یک استفاده دیگری از آن کردم، یعنی کاربرد "مسافر کوچولو" در این نمایش همان "شازده کوچولو" نیست، اما همان شخصیت است. اصل داستان هم مبتنی بر مرگ "آنتوان دو سنت اگزوپری" است. داستان از اینجا شروع می شود که خلبان مرده است. راوی داستان خلبانی است که روحش از بدنش جدا شده و می گوید من سقوط کردم و ما آن لحظه آخر را به تصویر می کشیم. شما هر کدام از آثار اگزوپری را ورق بزنید ردی از آثار او را در این نمایش می بینید، زیرا آثار اگزوپری زندگی او است.
شما به صورت جسته و گریخته زندگی اگزوپری را در نمایش آورده اید، ولی چون نمایش شما مبتنی بر مضامین عرفانی و فلسفی است که در داستان "شازده کوچولو" هم این گونه است، این مضامین در روند دراماتیک قرار نمی گیرد. هیچ چالشی بین "مسافر کوچولو" و "آنتوان" نیست. به نوعی مکمل هم می شوند. به نظر شما همین مسأله سبب نمی شود ما در داستان "شازده کوچولو" باقی بمانیم؟
من با نظر شما موافق نیستم. زیرا همه لحظاتی که در نمایش ما شکل می گیرد، لحظه دراماتیک است. حتی اگر مباحث عرفانی و فلسفی هم مطرح می شود، که البته این مضامین زیاد هم است، فقط عرفان و فلسفه صرف نیست. جایی این مباحث مطرح می شود که  شخصیت های ما در یک چالش قرار گرفته اند. مثلاً وقتی در مورد کاربرد هواپیما، که باعث شده آنتوان به زمین بیافتد، صحبت می کنند. هواپیمایی که می تواند به انسان ها کمک کند یا برعکس باعث نابودی آنها شود. بحث فلسفی در جای خود مطرح می شود. در واقع در داستان "شازده کوچولو"، مباحث فلسفی را هم می بینید و آنجا هم کاملا دراماتیزه است. "شازده کوچولو" در تمام کشورهای دنیا همانند کتابش روی صحنه رفته است. بنابراین این داستان اگر قابلیت دراماتیک شدن نداشت به این صورت و بدون هیچ تغییری به صحنه نمی رفت. فقط زبان داستانی به دیالوگ تغییر پیدا کرده است. یک "اپرا تئاتر" در فرانسه روی این نمایش اجرا شده که در آن هیچ حرکت موزونی نیست، فقط گاهی بعضی از دیالوگ ها به صورت آواز خوانده می شود.
منظور من از دراماتیک، تبدیل به یک درام در کلیت یک نمایش است. من می گویم این نمایش به یک درام که تعریف مشخصی دارد، تبدیل نشده است.
شما وقتی می گویید درام نشده یعنی آن شش عنصری را که "ارسطو" از آن صحبت می کند، نمی بینید. چطور می توانید این را بگویید. هر نمایشی که قابل دیدن باشد دراماتیک می شود و می توانیم آن شش عنصری را که ارسطو از آن صحبت می کند در آن ببینیم. بحث بر سر نحوه استفاده از این عناصر است. وقتی شما این عناصر را به گونه ای کنار هم قرار دهید که قابل فهم، قابل درک و قابل انتقال باشد این یک اثر دراماتیک می شود. لحظه به لحظه آنتوان در نمایش ما درگیر است. با خود، با خدا و زمین و زمان درگیر است. با مسافر"کوچولو" درگیر است. این درگیری را شما دراماتیک نمی بینید؟ هیچ لحظه ای را شما نمی توانید ببینید که این درگیری وجود ندارد.
فکر نمی کنید همین موضوع که آنتوان گاهی با خدا صحبت می کند، گاهی با مخاطب نمایش و گاهی هم با "شازده کوچولو" شیوه روایت نمایش شما را مخدوش می کند؟
نه مخدوش نمی کند. شما وقتی می توانید بگویید مخدوش کرده است که با تعاریف شما منطبق نباشد. شما چه تعریفی از روایت دارید؟
منطق اینکه "آنتوان" در طول نمایش با مخاطب صحبت می کند چیست؟
شروع نمایش ما چگونه است؟ "آنتوان" به صحنه می آید و می گوید من "آنتوان" هستم و سقوط کردم. بعد وارد داستان می شود و داستان خود را برای تماشاگران تعریف می کند. در واقع ما کد واژه را به تماشاگر دادیم. شما در طول نمایش این مسئله را می بینید. مثل یک زنجیر به هم پیوسته است. شخصیت نمایش من هم با مخاطب درگیر است؛ یعنی راوی خودش است و برای مخاطب روایت می کند. هم با خدا صحبت می کند، هم با خودش درگیر است و صحبت می کند. مثلثی که این شخصیت از ابتدای نمایش تا پایان در درون آن قرار دارد.
این مثلث را شما به کجا می رسانید. با ورود "مسافر کوچولو" این مثلث تبدیل به یک گفت وگوی دو طرفه می شود. فقط گاهی شخصیت "آنتوان" بی منطق با خدا یا مخاطب صحبت می کند تا شما بگویید این شیوه روایت را حفظ کرده ام.
"مسافر کوچولو" اصلاٌ در این فضا نیست. شما نباید آن را با این موضوع دخیل کنید. "مسافر کوچولو" داستانی را روایت نمی کند. او ذهنیت "آنتوان" است. اصلاٌ مسافر کوچولویی در این داستان وجود ندارد. آنچه شما می بینید از ذهن "آنتوان دو سنت اگزوپری" می بینید. من در شیوه روایت نوعی نگاه شرقی به این داستان داشتم. یک جور فاصله گذاری که من آن را خاص این نمایش  طراحی کردم. لحظاتی وجود دارد که در اوج احساس و عاطفه بین این دو شخصیت قرار می گیریم. "آنتوان" به تماشاگر رو می کند و جمله ای می گوید؛ یعنی از آن فضا خارج می شود و سعی دارد داستان خود را به شکل روایی ادامه دهد. من این کدها را لحظه به لحظه گذاشته ام تا تماشاگر متوجه شود.
طراحی صحنه نمایش شما نشان می دهد شما می توانستید مرعوب یک تصویر مستقل از داستان شده باشید. تصویر اولیه ای که به مخاطب ارائه می دهید شبیه یک فریم عکس است. آیا جذابیت همین تصویر که با خواندن داستان به ذهن می آید باعث نشده است که شما سمت ماجرای زندگی "آنتوان دو سنت اگزوپری" بروید؟
نه این گونه نیست. ابتدا خود قصه شکل گرفت و بعد ایده های اجرایی آن به وجود آمد. تصویری از قبل وجود ندارد، بلکه خود داستان این تصویر را ارائه می دهد. یک بیابان که هواپیمایی در آن سقوط کرده است.
منظور هم همین تصویری است که در ذهن شما ساخته شده است.
برای اثر باید این تصویر خلق شود. این تصویر می تواند مجرد و ذهنی خلق شود، یا نه خیلی بصری ایجاد شود. که ما سعی کردیم به سمت مورد دوم برویم، به دلیل اینکه من می خواستم از حداکثر امکانات صحنه برای جذاب کردن اثر استفاده کنم. فضای داستان و فضای اجرایی ما سورئالیستی است. همان چیزی است که در ذهن شخصیت "آنتوان" خلق شده است.
در طراحی لباس هم نمود یک واقع نمایی وجود دارد. تصویری که ما از لباس خلبان هواپیماهای ملخی داریم یا حتی تصویر شناخته شده ای از "مسافر کوچولو" که در اولین برخورد در ذهن ما ساخته می شود. این واقع نمایی را چگونه توجیه می کنید؟
شما هر لباسی که تن این خلبان می کردید در واقع همان فرم لباسی بود که می دیدید. تنها چیزی که واقعی است جسد این آدم است. جسدی که در کابین خلبان می بینید. این تنها واقعیتی است که باید با همان هیبت ظاهر شود. بقیه این اتفاقات ذهنیت این آدم است که غیر واقعی است. باید این آدم را در هیبت واقعی ببینیم. حالا "مسافر کوچولو" کیست و از کجا می آید؟ این ساخته ذهن یک خلبان است و باید نمود بازسازی شده ذهن او باشد.
چرا شما به جای غیر واقعی و سورئال از واژه فانتزی استفاده نمی کنید؟ مگر نمی تواند این فانتزی، ذهن "آنتوان" باشد؟
چرا می تواند باشد، ولی من نخواستم به سمت فانتزی بروم. قسمت هایی از "شازده کوچولو" ی خود اگزوپری هم فانتزی می شود، ولی در نمایش من کاملاً سورئالیستی است. چون من به مقوله بزرگی پرداختم که برای هر کدام از انسان ها صادق است  و آن مرگ است. من در این مورد صحبت می کنم و نخواستم آن را فانتزی کنم چون اعتقاد دارم مرگ خیلی سورئالیستی است. شما اگر گفته های این دو نفر را تعقیب کنید، متوجه می شوید مسافر کوچولو دیالوگ به دیالوگ تلاش می کند مرگ را به خلبان گوشزد کند. می گوید وقتی آدم ها می خواهند بمیرند گلها فانی اند. او  خلبان را به شکلی ظریف برای ترک این کالبد جسمانی آماده می کند. این یک بحث عرفانی و فلسفی است که می تواند خیلی زیبا و روحانی باشد. ما هم سعی کردیم این کار را کنیم.
شما از یک پدر و دختر به عنوان بازیگر در نمایش استفاده کردید. فضای عاطفی که بین این دو وجود دارد می تواند در نمایش شما کاربرد داشته باشد. از ابتدا به دنبال یک انتخاب این چنینی بودید یا اتفاقی شد؟
حقیقت این است که من از ابتدا به بازیگر نقش آنتوان فکر نمی کردم. دغدغه ام بازیگر نقش مسافر کوچولو بود، چون پیدا کردن یک بازیگر نوجوان که بتواند بار یک نمایش یک ساعته را به دوش بکشد خیلی سخت بود. وقتی باران چراغی پور را به من معرفی کردند و دیدم گزینه خوبی است، فکر کردم چه اتفاق خوبی می تواند رخ دهد که از این دو بازیگر استفاده کنم، چون سیاوش هم بازیگر فوق العاده خوبی است و در عین حال پدر باران هم بود به این صورت ما خیلی راحت می توانستیم آن فضاهای احساسی، عاطفی را ایجاد کنیم و این برای من ایده آل بود. به خصوص که می دانستم لحظاتی وجود دارد که این اتفاق باید خیلی ملموس و نزدیک رخ دهد. خوشبختانه با وجود باران و سیاوش ما این دغدغه را نداشتیم و این زمینه را فراهم کرد تا بتوانیم این لحظات و اتفاقات را خلق کنیم. بله اتفاقی بود ولی اتفاق خیلی خوبی بود.