در حال بارگذاری ...
...

یادداشت صمد چینی فروشان به مناسبت سالروز درگذشت علیرضا احمدزاده

یادداشت صمد چینی فروشان به مناسبت سالروز درگذشت علیرضا احمدزاده

مراسم  سالگرد درگذشت علیرضا احمد زاده روز گذشته، ۴ شهریورماه، در تالار سیروس صابر، در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان البرز برگزار شد.

به گزارش سایت ایران تئاتر، به همین مناسبت "صمد چینی فروشان" یادداشتی را در اختیار سایت ایران تئاتر قرار داد که می خوانید:
شک ندارم کاری را که قراراست امروز در مراسم سالروز وداعِ علیرضا احمدزاده از صحنه ” تئاتر” زندگی   درحضور شما انجام دهم، اگرعجل عادلانه تر رفتارکرده بود، او بود که برای من انجام می داد؛ پس حالا، بی هیچ ادعا و گزافه ای، صرفاً مطابقِ عهدنامه نانوشته میان  من و اوست که  دربرابر  شما ایستاده ام.
 می گویند مرده ها به کسانی  که دوستشان دارند حداقل سالی یکبار سر می زنند. گویا سالگردها را هم برای همین است که برگزار می کنیم. پس اجازه بدهید او را خطاب قرار بدهم و از این طریق با شما حرف بزنم.
 امروز، در سالگرد وفات تو، علیرضای عزیز، به پاسداشت  دوستی ها و زحماتی که برای ارتقای فرهنگ زادگاه و کشورت متحمل شدی نام های بزرگی، گرد آمده اند و من به نیابت از تو به یکایک آن ها درود می فرستم. به خصوص به دوست مشترکمان آقای شریفی، معاونت محترم هنری اداره کل ارشاد اسلامی استان البرز و سرکارخانم کشاورز، مسئول دفتر نمایش استان، و به نصرالله قادری، رئیس پیشین هیئت مدیره کانون ملی منتقدان تئاترِ جمهوری اسلامی ایران و مصطفی محمودی، مدیرمحترم روابط عمومی کانون ملی منتقدان، که از راه دور آمده اند، و از همین جا، روی ماه وفادارترین دوستانت: محمد ابراهیمیان و مسعود رضازاده را که تو بسیار چیزها از آن ها آموخته ای می بوسم و به نیابت از تو، دستان یکایک میهمانان و حاضرانِ در مراسم را صمیمانه می فشارم. وای اگر بدانی که روح الله زمزمه، دوست جوانت، در این یک سال برای تو چه کرده است، آن وقت به من حق خواهی داد که به توانایی های تو در تاثیرگذاشتن بر اطرافیانت حسادت کنم.
و حالا می خواهم درباره تو با آن ها حرف بزنم تا هم تو را بهتر بشناسند و هم مثل من، به خاطر شناخت دیرهنگام تو، از ته دل، افسوس بخورند. شاید که این تجربه، شفقت و مهربانی را میان اعضای خانواده بزرگ تئاتر،عمیق تر و پایدارترکند.  
اما علیرضا که بود و چگونه  زیست و من او را چگونه یافتم:
نوزده ساله بود که مثل هر جوان پیشرویی در آن زمان  به صف انقلاب پیوست. او حتی پیش از فروپاشی رژیم شاه به دلیل فعالیت های انقلابی اش، یک بار توسط ساواک دستگیر می شود. شور انقلابی و نیاز به برقراری ارتباط  گسترده تر با جامعه متزلزل زمانش او را به سرودن اشعار حماسی ترغیب می کند. و این ها تمرین های اولیه او بودند برای ورودش به جامعه نوین.
علیرضا که بی شک در نوجوانی با مشاهده رنج های مردم و کمبودهای فرهنگی و اجتماعی زادگاهش، کرج، آرزوهای دور و درازی برای ساکنان این شهر در سر می پرورانده است، در نخستین قدم هایش برای ورودِ مسئولانه به جامعه بعد از پیروزی انقلاب، حرفه آموزگاری را انتخاب می کند؛ او معلم قرآن مقاطع دبستان و راهنمایی می شود تا به سهم خود  نقشی در بازپروری ذهنی مردمان زادگاهِ هنوزسرگشته اش ایفا کرده باشد و چه  انتخاب بامسمایی !!
 آن زمانِ کرج به هیچ وجه با امروزش قابل قیاس نیست. منظورم این است که برای ارزیابی این حرکتِ علیرضای جوان و اساساً هرپدیده اجتماعی دیگر نباید از نقش زمان و مکان غافل بود. همیشه نیمی از حقیقت در مشخصه های زمانی و مکانی هرکنش اجتماعی نهفته است و نیم دیگرش را باید در ویژگی های ذهنی و تربیتی  و روانشناسی شخص کنشگرجستجو کرد. شما، هنرمندان تئاتر، این مهم را بسیار بیشتر و بهتر از هرکسی درک می کنید.
بنابراین او، که ناخودآگاه در پی یافتن راهی برای شکوفایی ظرفیت های خدادادی اش بود، در اولین قدم ها، ارتقاء سطح معرفتی و شناختی مخاطبان آینده اش را هدف قرار می دهد. این تجربه سرآغازی می شود تا علیرضا راه آینده خود را از بی راهه های احتمالی بازشناسد. به همین دلیل نیز،  نه نتها حرفه معلمی را تا پایان عمرش رها نمی کند، بلکه به فکر گسترده ترکردن ابعاد آن می افتد.
او از آن دست آدم هایی بود که ایستایی را در زندگی  برنمی تابند. آدم هایی که دایماً جستجو می کنند و می آموزند و تجربه می کنند تا میدان تاثیرگذاری خود را بر جامعه و سرزمینی که  از آن هویت یافته اند وسیع تر و وسیع تر کنند. او  و آدم های نظیر او اساساً کنشگران اجتماعی اذلی - ابدی اند و به همین دلیل بود که علیرضا دایره بسته و محدود کلاس های مدرسه ای را درساعات پس از تدریس، به اشکال گوناگون، بازتر و گسترده تر کرد؛ و چنین بود که روز به روز، به حلقه دوستان، شاگردان  و مریدان جوانش افزوده شد.
حوصله غریبی داشت، این جوان ناآرام کرجی! و انرژی پایان ناپذیری که اگر عجل فرصت داده بود، یقین دارم که در هنر نقد، به پیری صاحب رای بدل می شد. او گرایش ذاتی غریبی به رویکردهای سنت شکنانه، در همه عرصه ها، به ویژه در تئاتر معاصر داشت. گویا در اینجا هم، مثل دوران نوجوانی اش، دوست داشت انقلابی رفتار کند. هر چند انقلابیگری اش ،طی 30 سال گذشته، به تدریج دستخوش دیگرگونی های هستی شناختی چشم گیری شد. اوسعی داشت انقلاب را از مدرسه و خیابان به عرصه ذهن و هنر انتقال دهد.
وقتی نقاط عطف زندگی علیرضا را خوب بررسی می کنم، می بینم که او انقلاب را از همان آغاز، حتی در رویارویی هایش، به عنوان دانش آموز در برابر عمال رژیم شاه، از منظر فرهنگی و هنری می نگریسته است. به همین دلیل هم ، چنانچه گفته شد، درنخستین گام ورودش به جامعه بعد از انقلاب معلمی را بر می گزیند و در پاسخ به شور و هیجان انقلابیِ آن سال ها  به سرودنِ  اشعارحماسی روی می آورد.
نمی دانم این پدیده نادر گرایش به هنر را در بعضی ازآدم ها با کدام  منطق علمی می شود توضیح داد، اما باور دارم که هنرمندان، مخلوقات خاص خداوندند. آن ها، بی آنکه خود بدانند، با رسالتی خاص به دنیا می آیند و  داور حقیقی آن ها نیزجهان ماوراء است. این مقدمه را آوردم تا به دوره دیگری از زندگی هنرمندانه علیرضا جوان اشاره کنم:
 او پس از پیروزی انقلاب دنیای تصویر را با عکاسی خبری تجربه می کند و به این ترتیب، با ابزار بیانی  و هنری تازه تری آشنا می شود که مقرر شده بود، از آن نیز، در راستای رسالتی که برعهده داشت، بهره ها بگیرد که گرفت.
این تجربه، از یک سو او را به وادی مطبوعات هنری کشاند و از سوی دیگر، منجر به خلق چند اثر مستند سینمایی شد که از آن جمله می توان به  فیلم های: سه تار، آبگینه، میراث گمشده نیاکان ما، حرفه کاریکاتوریست، خانواده نقاش، از رنگ تا خدا، بچه های حصارک، کبوترباز و..... اشاره کرد
و حالا، دانش آموزِ انقلابیِ شهرستانِ عقب نگاه داشته شده کرجِ دوران گذشته، به یمن ظرفیت های هنری خدادادی اش، وارد دانشگاه سینما و تئاتر شده است و پس از اخذ مدرک کارشناسی سینما، تحت تاثیر جاذبه شگرف ساموئل بکت، مدرک کارشناسی ارشد نمایش را نیز از همین دانشگاه دریافت کرده است.
اما هنوز بخش مهم دیگری از رسالت هنری علیرضای جوان باقی است. او درحالی که با امیدی آمیخته به یأ‍‍ْس، همچنان برای نوجوانان کرجی، آن هم درمحروم ترین نقاط شهر، تا پایان عمرکوتاهش، یک معلم باقی می ماند، ناگزیر از فعالیت در تهران می شود؛ جایی که ممکن است به ارزش های وجودی او به عنوان یک فعال عرصه هنر با گشودگی و پذیرندگی بیشتری پی ببرد؛ که چنین نیز می شود.
او در آموزشگاه های معتبر تهران و دانشگاه هنر و سوره درکسوت مدرس تئاتر و سینما مشغول کار می شود و همزمان نیز در مطبوعات تئاتری و سینمایی پایتخت، به عنوان منتقد و نویسنده مقالات هنری فعالیت می کند. روندی که شرح خلاصه آن چنین است:
از سال 77 به عضویت کانون ملی منتقدان تئاتر جمهوری اسلامی درمی آید و خیلی زود عضو کانون جهانی منتقدان تئاترِ وابسته به یونسکو می شود. درسال 84 از سوی کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به عنوان منتقد سال برگزیده می شود ؛ درسال 87 نیز به عضویت بنیاد ایرانشناسی در می آید.
البته او در طی این مدت چند صد قطعه نقد تئاتری و سینمایی را نیز در مطبوعت پایتخت نوشته، به عنوان داور و سخنران در چندین جشنواره استانی و شهرستانی حضور مؤثر داشته، در ده ها جلسه نقد تئاتر (سازماندهی شده توسط کانون ملی منتقدان تئاتر ایران) در تهران، سخن رانده و به نمایندگی از سوی کانون ملی منتقدان تئاتر جمهوری اسلامی ایران در چندین جشنواره استانی و منطقه ای  به عنوان منتقد جشنواره فعالیت کرده  و به مدت دو سال  نیز، مجله تخصصی صحنه را مدیریت کرده است. به علاوه، چندین جلسه نمایشنامه خوانی را نیزدر حوزه هنری تهران سازماندهی کرده است؛ که آخرین آن، نشست تخصصی "خنده در صحنه" بود که من نیز در کنار بسیاری دیگر، به دعوت او، به عنوان میهمان و سخنران، شرکت داشته ام.
اما حوصله کنید؛ کارعلیرضا در طول 25 سال فعالیت هنری اش در پایتخت به همین انبوهه چشم گیر خلاصه نمی شود. در همین ایام، در کنار کار معلمی اش در کرج  و تلاش های انتقادی و مطبوعاتی اش درتهران، با اجری نمایش های: "بازی "،" آواز خوان  طاس"، "پرده عجایب "، "عینک من کجاست"، "نه "، " سه شب با مادوکس "، "دوحراف" ، توانایی های خود را در عرصه کارگردانی تئاتر آزموده و با نگارش  نمایشنامه های: " پرده آخر" ، " تراژدی سلطان گدایان تهران" ، "شبانه" ، " استخوان"، "فلاخن و چیزهای دیگر" ، " فکرکردن ممنوع" ، " زنی که  تصمیم داشت شوهرش را بکشد" ، "پنجره ها" ،" چای و روزنامه " ، " معصوم"   و انتشار کتاب های پژوهشی : " تدوینگران  سینما" ، " آهنگسازان فیلم" ، " راشومون" ، "فرهنگ واژگان سینما" ، " فرهنگ واژگان تئاتر" ، " فرهنگ برندگان اسکار" و چند اثر دیگر عرصه های کنشگری فرهنگی خود را گسترش داده است. او در این مدت، امید باخته از کرج، با ده ها روزنامه و نشریه در پایتخت همکاری نزدیک داشته و عضو فعال انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی کشور وابسته به " خانه سینما " نیز بوده است.
این روند ادامه دارد تا اینکه سرانجام زادگاهش کرج، 33 سال پس از پیروزی انقلاب، بهره مندی از تجربیات او را برای ساکنان خود مغتنم تشخیص می دهد ؛ و این مصادف است با زمانی که کرج با عنوان پر طمطراق  اما امیدوارکننده "مرکز استان البرز" مفتخر می شود .
 با شروعِ به کارِ" اداره کل ارشاد اسلامی استان البرز"، در همین مکان به ریاست آقای آشنا، مدیر کارآمد وقت و آقای گله دارزاده، معاون هنری ایشان، آقای زودبین، رئیس وقت انجمن نمایش استان البرز و علیرضا احمدزاده، عضو شورای نظارت تئاتر استان البرز، به زادگاهش کرج فراخوانده می شود تا به آرزوی دیرینه او جامه عمل پوشانده شود. اما عجل فقط 9ماه فرصت کار در این سمت را به او می دهد. شاید به این بهانه که  علیرضا به برکت هوش سرشار خود مسیر نیم قرنه را در زمانی  کمتر از سه دهه طی کرده بوده است.
حال تصورکنید اگر در طول این مدت کرج می توانست حتی نیمی از این ظرفیت فرهنگی و هنری  علیرضا جوان و پرشور را به خود جذب کند و یا به خود راه بدهد، چه تحولی ممکن بود دراین شهر رخ دهد؟!! و چه بسا که امروز علیرضا با ما می بود .
به زبان دیگر، اگر قرارمی بود کرج، حداقل نیمی ازاین توانایی را درخود بپروراند و به کار بگیرد، چه تحول یا تحولاتی را می بایست در ساختار اجتماعی – فرهنگی- آموزشی و مدیریتی خود پدید بیاورد؟!! این سوال و سوالات مشابه دیگر، از واقعیت های تلخی درمورد استان البرز پرده برمی دارد که وقوف به آن،،مسئولیت شما مدیران استان و همه ما فعالان فرهنگی – هنری ساکن آن را ، از آنچه که تا به امروز تصورکرده ایم، صد چندان سنگین ترمی کند.
واقعاً چه تعدادی ازما ، در انجام وظایفیمان به عنوان یک شهروند، به قدر احمدزاده فقید، احساس مسئولیت کرده ایم.
 مرگ همیشه پدیده ای عبرت آموز بوده و هست؛ و درسی که من از این رویداد تلخ گرفتم، این است: هنرمند بودن، بیش از هرچیزدیگر، به معنای درک مسئولیت فردی در قبال جامعه و سرزمینی است که به هنرمند هویت بخشده است.
 
                                                                                خدایش بیامرزد.