در حال بارگذاری ...
...

گفت و گو با ”رهام مخدومی” کارگردان نمایش ”آن تن گونه به خاک نگذاشت”

الان خصوصا در یک سال اخیر بیشتر به دنبال این هستم که یک اندیشه را انتقال دهم و در کارم حرفی زده باشم که این حرف می تواند در فرم های مختلف گفته شود. من رئالیست ایرانی، ایبسن، شاهنامه ای، تخت حوضی اجرا کرده ام و فکر می کنم به فراگیر بودن اعتقاد دارم؛ زیرا به قول آقای دژاکام کارهای ما یا خیلی سفارشی شده یا خیلی هنری و مخاطب آن را نمی فهمد.

گفت و گو با ”رهام مخدومی” کارگردان نمایش ”آن تن گونه به خاک نگذاشت”

الان خصوصا در یک سال اخیر بیشتر به دنبال این هستم که یک اندیشه را انتقال دهم و در کارم حرفی زده باشم که این حرف می تواند در فرم های مختلف گفته شود. من رئالیست ایرانی، ایبسن، شاهنامه ای، تخت حوضی اجرا کرده ام و فکر می کنم به فراگیر بودن اعتقاد دارم؛ زیرا به قول آقای دژاکام کارهای ما یا خیلی سفارشی شده یا خیلی هنری و مخاطب آن را نمی فهمد.

پیمان شیخی: رهام مخدومی از کارگردانان جوان و خوش فکر تئاتر است که آثار متعددی را در سبک های مختلف نمایشی اجرا کرده و مخاطبان خود را دارد.

او اخیرا نمایشی تحت عنوان "آن تن گونه به خاک نگذاشت" نوشته سیدمهدی فرجامی، نویسنده و کارگردان خوش فکر استان فارس، را در تماشاخانه سنگلج تهران روی صحنه برده که با استقبال تماشاگران مواجه شده است.
گفت و گوی سایت ایران تئاتر را با رهام مخدومی درباره آخرین کارش می خوانید.

***
طرح نمایش "آن تن گونه به خاک نگذاشت" چگونه شکل گرفت؟

جنگ تحمیلی مقوله ای است که هشت سال از زندگی همه ما را در بر گرفته و نمی توانیم به آن بی تفاوت باشیم. من دو سال و نیم قبل هم نمایش "اگر نرفته بودی" نوشته دکتر قطب الدین صادقی را، که با همین مضمون بود، در جشنواره تئاتر "ایثار" کار کردم که بازتاب خوبی داشت. اینبار هم می خواستم با توجه به این مضمون ولی با نگاهی جدید و نو و دور از شعار و کلیشه های همیشگی کار کنم. وقتی نمایشنامه "آنتیگونه" به ذهنم آمد متوجه شدم که قابلیت پرداخت این مضمون را دارد، گرچه نمایش "آن تن گونه به خاک نگذاشت"، فقط در فکر اصلی از "آنتیگونه" سوفوکل، که یکی از نمایشنامه های کلاسیک یونان باستان است، وام گرفته و بعد از چند دقیقه از آغاز نمایش از آن اثر جدا می شود. من این مسئله را با سید مهدی فرجامی، که از جوانان با ذوق و با استعداد است، مطرح کردم او نیز با دیالوگ نویسی خیلی خوبی که دارد صحنه به صحنه با من همکاری کرد و نتیجه هم این نمایش شد. جالب این است که اوایل تمرین، یکی از دوستان گفت که داستان این نمایش واقعا در خرمشهر رخ داده و فیلم آن نیز در روایت فتح وجود دارد. مردی که یک تنه در مقابل عراقی ها می ایستد و در میدان اصلی خرمشهر به شهادت می رسد. من این را نمی دانستم و برایم جالب بود که به لحاظ مضمون و فکر اصلی با این داستان شباهت دارد.
صرفا دیالوگ نویسی قوی سیدمهدی فرجامی باعث شد که نویسندگی را به ایشان بسپارید؟
واقعیت این است که در آن زمان درگیر دو، سه کار متفاوت بودم، از طرفی نیز قصد داشتم کسی بیرون از دغدغه های من این متن را بنویسد. من سه تجربه سیاه بازی دارم و در این کار نیز ادای دینی به نمایش سیاه بازی و شخصیت "سیاه" شده و قهرمان ما "آسیه" برای اینکه بتواند به هدف خود برسد با وجود اینکه مخالف سیاه بازی است و به خواستگار خود به دلیل سیاهباز بودن او جواب رد می دهد به سمت سیاه بازی گرایش پیدا می کند. مسئله دیگر اینکه ما در این نمایش قهرمان های داستان را لحظه به لحظه عوض کردیم؛ در ابتدا اسماعیل قهرمان است و سپس آتنه و آسیه و سپس قباد و در آخر "خون" که در تک تک خانه های مردم روستا را می زند و قهرمان می شود که برای من تجربه ای بود.
این نمایش برای جشنواره آماده شد یا از جشنواره برای اجرای عموم استفاده کردید؟
من همیشه به اجرای عمومی کارهایم فکر می کنم، چون تئاتر به اجرای عمومی زنده است و طبیعتا با یک یا دو اجرا در جشنواره، تاثیرگذاری و هدفی که دنبالش هستیم اتفاق نمی افتد.
پیش از این نمایش هم من یک کار سیاه بازی داشتم که امکان اجرایش در سنگلج فراهم نشد و این نمایش در واقع به جای آن اثر اجرا شد.
اجرای این نمایش در سنگلج ریسک بزرگی است؛ زیرا مخاطبان این تماشاخانه چندان با اینگونه آثار ارتباط برقرار نمی کنند.
بله، من این را می دانستم و تجربه اجرا در این تماشاخانه را نیز داشته ام، ولی متاسفانه نشد که آن اثر را اجرا کنم.
چرا برای سربازان عراقی رنگ مشگی را انتخاب کردید و برخلاف شخصیت "سرهنگ کرعام" از لباس های رئال نظامی استفاده نکردید؟
این نمایش اثری رئالیستی نیست و در قسمت هایی کاملا سوررئال می شود. سعی من بر این بود که در همه عناصر و ابزار کار، غیر رئالیستی بودن نشان داده شود، چه در موسیقی و چه در طراحی صحنه. من کوه یا تپه نساختم و به جای آن داربست فلزی قرار دادم و از سایه بازی و نمایش تخت حوضی استفاده کردم و قسمتی هم شبیه به تعزیه می شود. اگر لباس "سرهنگ کرعام" شاخص است به این خاطر است که نقشش شاخص است، یا برای آسیه و آتنه علاوه بر سیاهی ای که وجود دارد از رنگ هم استفاده کردم.
چرا برای قباد، که تا دو سوم از نمایش آدمی معمولی است، از رنگ سفید استفاده کردید؟
این به دلیل سنتی بودن لباس اوست و گیوه ای که به پا دارد و اینکه از نظر من "قباد" آدم منفی نیست، بلکه فقط عاشق است و به همین دلیل هم شغل سیاه بازی را انتخاب کرده و این تفکر نادرست آسیه به سیاه بازی است که بعدا متوجه می شود فکرش اشتباه بوده و تنها کسی هنگام تنهایی آسیه کنارش است قباد است. این غیر رئالیستی بودن در ماسک حیوانات هم هست، زیرا قصد داشتم آن فضا را بشکنم به همین دلیل شخصیت شب توری سیاه به سر دارد و شخصیت باد توری سفید. دوست داشتم در زمینه تئاتر دفاع مقدس و جنگ کمی متفاوت نگاه کنم و از قالب و شناسنامه های معمول فاصله بگیرم. جوان امروز دوست دارد خوراک تازه به او داده شود و کار هنر، دست بردن در واقعیت است.
چرا بازیگران شما در حرکات خود آنقدر غلو شده عمل می کنند. مثل صحنه حمله بعثی ها. در عکس العمل صورت هایشان، نوع حرکات بدنی و ... ؟
این را به عمد از آنان خواستم و دو دلیل برای آن دارم. یکی اینکه قصد داشتم به مخاطب نشان دهم که یک کار رئال نمی بیند و دوم اینکه در شرایط جنگ هیچ کس با احترام رفتار نمی کند. ورود سربازان بعثی از داخل تماشاگران بود که به صحنه حمله می کردند که به هر دلیلی تغییر کرد. من قصد داشتم تماشاگر خود را در شرایط جنگ حس کند.
همینطور است و در بغضی که بعثی ها نسبت به ایرانی ها داشته اند شکی نیست، ولی عکس العمل های صورت سربازانی که اسلحه به سمت مردم گرفته اند کارتونی است. چیزی شبیه به کارتون های ژاپنی.
شاید این در اجرا و توسط خود بازیگر اتفاق افتاده و اگر شما چنین برداشتی کرده اید باید بگویم که من چنین هدفی نداشته ام.
امیدوارم پرسش های من شما را آزار ندهد. ادبیات کهنی که در بسیاری از بخش های نمایش خودش را نشان می داد برای مخاطبان امروز طراحی نمی شود، برخلاف دیالوگ های آسیه.
اتفاقا این ادبیات بیشتر بود و من با سیدمهدی فرجامی تا حدودی اختلاف داشتم، مثل ابتدای نمایش که اسماعیل در بالای تپه صحبت می کند که کاملا ادبی نوشته شده بود و من با صلاحدید خود و بازیگر آن را به محاوره تبدیل کردم. اما اینکه حیوانات اینگونه صحبت کردند باید بگویم که هدف من و مهدی فرجامی این بود که تفاوتی بین کلام حیوانات، شب و باد و درخت پیر با صحنه هایی که انسان های معمولی حرف می زنند وجود داشته باشد و از نظر دایره واژگان و تیپ ها متفاوت شوند و همین طور به دلیل غیر رئالیستی شدن داستان، مثل صحبت های آسیه و آتنه که با یکدیگر راحت حرف می زنند.
البته "آتنه" همچنان با ادبیات کهن صحبت می کند.
شاید به این دلیل است که قدرتمند بودن آتنه انتقال داده شود. به خودم می گفتم که به شکلی رئالیسم جادویی است وقتی شخصیت ما مثل شخصیت کارهای "لورکا" در "عروسی خون" با ماه حرف می زند. حالا فکر کنید که شخصیت من با "شب" و "باد" و "درخت پیر" حرف می زند؛ چگونه باید این رئالیسم جادویی را انتقال دهیم؟ آیا با زبانی معمولی قابل انتقال است.
 [:sotitr1:]فکر می کنم در نحوه اجرا می بایست روتوش صورت می گرفت.
بله؛ به نظر من باید یک تفاوتی وجود داشته باشد. در حرکت گرگ و شغال و کفتار من حرکت را آوردم و دوست داشتم در بیان و کلام هم بیاید. جالب این است که چند نفر آمدند و از این زبان خوششان آمد. شاید به قول شما فرم دیگری را هم باید تجربه می کردم که ببینم آیا می شود به شکل دیگری هم این احساس و تصاویر را انتقال داد یا خیر.
گویا سیستم صوتی مشکل دارد که صدای "درخت" چندان دلنشین و رسا به گوش نمی رسد، ضمن اینکه صدایی که برای درخت انتخاب شده صدای مناسبی نیست. در این صحنه شاید یک لحظه ملاقات حضرت "موسی (ع)" با خداوند در کوه طور تداعی می شود؛ بنابراین انتظار صدایی پرطنین می رود.
بله، در نظر داشتم که صدایی خاص دیالوگ های این شخصیت را بگوید، ولی در پخش به دلیل اینکه امکان اشتباه در زمانبندی آن وجود داشت قدری ترسیدم. این بخش پرسش و پاسخی است و از میکروفون به صورت زنده پخش می شود و امکانات صوتی اینجا نیز دولاین نیست که امکان پخش وجود داشته باشد. در ابتدا نیز عزیزاله هنرآموز، از پیشکسوتان تئاتر کشور، را درنظر داشتم که صدای پیر و حس مورد نیاز این نقش را دارد ولی امکانش وجود نداشت که برای چند دیالوگ هر روز مزاحم ایشان شوم؛ مگر اینکه سالنی باشد که امکانات دو لاینه پخش کردن را داشته باشد و صدای ایشان را ضبط کنیم و سر ضرب پلی کنیم.
آتنه در صحنه ای که در دخمه حبس شده "پل" میزند و دیالوگ می گوید. صرفا به خاطر زیبایی صحنه این کار انجام شد؟
قصد داشتم صحنه احتضار آتنه را نشان دهم که نفس های آخر را می کشد. یعنی گویی روح او از بدن جدا می شود.
در صحنه مهمانی سرهنگ بعثی نحوه شادی کردن افراد دور از نحوه شادی کردن ایرانی ها نیست، ولی این سربازان تداعی کننده فیلم های وسترن و غرب وحشی بودند و قصد کشتن یکدیگر را داشتند.
البته خیلی کاریکاتوری و حالت کمدی اسلپ استیک بود.
ولی آنچه که مشهود بود این توحش وافر بود.
منظورتان وحشی بودنشان است یا میزانس هایی که درنظر گرفتم؟
میزان توحش آن ها بسیار زیاد است و به یکدیگر هم رحم نمی کنند.
در نمایشنامه "اگر نرفته بودی" دکتر صادقی نیز این صحنه ها وجود دارد که وقتی به بستان و سوسنگرد حمله می کنند نزدیک به چهار پنج هزار زن را به اسارت می برند و انواع تجاوزها و شکنجه ها در مورد آنان صورت می گیرد. اسم این را چه می توان گذاشت؟.
در صحت گفته های شما شکی نیست، ولی نوع شادی کردن این افراد با سایر انسان ها تفاوت ندارد.
در دیالوگ های سرهنگ کرعام گفته می شود که شادی ما آن ها را خرد می کند و ما باید این را به مردم بفهمانیم. در واقع سرهنگ می خواهد غرور مردم را از بین ببرد.
ولی سربازان سرهنگ یکدیگر را در حین شادی به شدت کتک می زنند.
نه نه، اجرای واقعی که نیست، آن دو سرباز در واقع یک نمایش را اجرا می کنند، مثل فیلم معروف چاپلین که در رینگ بوکس قرار دارد.
اگر نمایش است چرا در پایان به روی هم اسلحه می کشند؟
البته اجازه اسلحه کشیدن ندارند و فقط از روی عصبانیت این کار را می کنند و قرار نیست به سوی نیروهای خودی تیراندازی کنند. من قصد داشتم از این نوع کمدی استفاده کنم و در حین حال نیز وحشی گری و توحش این آدم ها را نشان دهم. شاید در واقعیت گرگ، شغال و کفتار جنازه را بخورند، ولی در درام من نشان داده می شود که جنازه اسماعیل را نمی خورند. حرف من این است که این حیوانات معرفتشان بیشتر از این افراد است.
بله، شما در زمان های متفاوت میزان توحش آن ها را نشان داده اید و بارزترین صحنه هم این است که جنازه اسماعیل را از خاک بیرون می کشند و فکر می کنم نیازی به این صحنه غلو شده نیست.
آن ها می خواهند غرور مردم روستا را هم خرد کنند. قباد هم می گوید که می خواهند به ریشمان بخندند و مسخره مان کنند.
این اثر را برای چه قشری از مخاطبان آماده اجرا کردید؟
شاید تا چند سال قبل خیلی درگیر فرم و تجربه کردن بودم؛ اما الان خصوصا در یک سال اخیر بیشتر به دنبال این هستم که یک اندیشه را انتقال دهم و در کارم حرفی زده باشم که این حرف می تواند در فرم های مختلف گفته شود. من رئالیست ایرانی، ایبسن، شاهنامه ای، تخت حوضی اجرا کرده ام و فکر می کنم به فراگیر بودن اعتقاد دارم؛ زیرا به قول آقای دژاکام کارهای ما یا خیلی سفارشی شده یا خیلی هنری و مخاطب آن را نمی فهمد.
من فکر می کنم همه اساتید و جوان های ما باید به این مسئله اعتقاد داشته باشند که کاری فراگیر بسازند. چرا فیلم جدایی نادر از سیمین هم در ایران و هم در خارج از کشور مورد استقبال قرار گرفت؛ چون اثری جهانی است و ما هم باید به این سمت برویم.
فکر می کنید در نمایش "آن تن گونه به خاک نگذاشت" این اتفاق افتاد؟
کسانی که کار را دیده اند با کار ارتباط برقرار کرده اند و حتی در صحنه هایی دیده ام که اشکشان درآمده است.
یکی از بخش های این نمایش که می توانست خود یک نمایشنامه جداگانه باشد صحنه خنجر کهنی بود که "آسیه" به وسیله آن سرهنگ را کشت.
این همان میراث گمشده ماست. همیشه وقتی به این صحنه می رسم به یاد "چریکه تارا"، که یکی از آثار بهرام بیضایی است، می افتم؛ شخصیت آن هم از شمشیر رهایی ندارد؛ همانگونه که "آسیه" نیز از این خنجر رهایی ندارد و با وجود اینکه ترسو است و از نظر جثه از "آتنه" هم ضعیف تر است، با تغییری که در او رخ می دهد تبدیل به قهرمان داستان می شود.