یادداشت نغمه ثمینی در جشن نامه اکبر رادی
امروز باز پاییز است؛ مه و ابر و آرایش کواکب، همه چیز مهیاست. حتماً همین امروز دهها و شاید صدها کودک در محدوده این مرزها به دنیا میآیند. چه خوب است که فکر کنیم دست کم یکیشان نمایشنامهنویس زاده میشود.
نغمه ثمینی:
باید روز خوبی بوده باشد؛ حتماً آرایش کواکب در یکی از بهترین حالات خود بوده و طالع سعد سخت مدار عقرب را به عقب رانده بوده؛ هوا ابری بوده شاید؛ یک مه رقیق پاییزی که رطوبتی نرم را مهمان سر و صورت آدمها و شاخ و برگ درختها میکند. آن دور و اطراف، گیریم کمی بیرون شهر، حتماً قهوهخانهای هم بوده؛ با ردیف فنجانهای مالامال از چای خوشرنگ عنابی و بوی دود، چند گیله مرد تکیه داده بر تخت گاهی چوبی .... شاید بینشان چند کلامی هم رد و بدل شده باشد. مثلاً شاید گفته باشند که زنی که در اتاقی، آن دورها درد میکشد، در کار زادن یک نمایشنامه نویس است...
چنین روزی تصویر روز تولد چند نفر از کسانی است که خوب میشناسیمشان. اول از همه بیتردید اکبر رادی اس و بعدتر جلال آهسته با گل سرخ، شایگان منجی در صبح نمناک، مشتی مرگ در پاییز، ملیجک باغ شبنمای ما، شکوهی آمیزقلمدون، خانمچه خانمچه و مهتابی، بلبل پلکان و... هر کدام از این آدمها که بیتردید بخشی از حافظه عاطفی ما را پر کردهاند، ظاهراً زمانی متفاوت به دنیا آمدهاند، یکی دیرتر و دیگری زودتر. اما در حقیقت همه همان روز پاییزی به همراه خود نویسنده راه به جهان گشودهاند. پس این یادداشت، تیری است با چند نشان. تبریک تولدی است هم برای یکی از معدود نمایشنامهنویسان ایرانی که خواسته فقط نمایشنامهنویس باقی بماند و نیز تبریکی برای تولد دهها و دهها شخصیت در آثارش که حتی وقتی جاهطلب و مصلحتاندیش و حیله گرند، به عنوان بخشی از جهان ذهنی نویسنده، دوستشان داریم.
امروز باز پاییز است؛ مه و ابر و آرایش کواکب، همه چیز مهیاست. حتماً همین امروز دهها و شاید صدها کودک در محدوده این مرزها به دنیا میآیند. چه خوب است که فکر کنیم دست کم یکیشان نمایشنامهنویس زاده میشود.