در حال بارگذاری ...
...

یادداشت محمد امیر یار احمدی در جشن نامه اکبر رادی

نمایشنامه‌های رادی همچنان در نقطه آغاز است. نقطه آغازی نو. نقطه‌ای که به راستی نقطه آغاز است و خاطره و آن چه به خاک سپرده و دفن شده است از نو زاده می‌شوند. بر زبان جاری می‌شوند. هر چند تلخ، اما به تمامی می‌درخشند.


محمدامیر یاراحمدی:
زبان در نمایشنامه‌های رادی تموجی اعجاب‌انگیز دارد. واژگان در التزام رویدادها هر دم دگرگون می‌شوند. گاه فره‌مند و پیراسته و گاه جسور و گزنده‌اند. دمی رنگ می‌بازند و باز به رقص می‌آیند. لحظه‌ای غلطان و آرام و نرم و ناگاه سنگین و پرطنین. در گوشه‌ای چنان با شعر همبر می‌شوند که دیگر نمایشنامه نیست. چکامه‌ای است در رثای سقف‌های چوبی آبی رنگ، درختان بادرنگ و آب نمای سبزفام پوشیده از نیلوفر آبی و آدختر و عذرا و حسین و همه آن معصومیت‌های از دست رفته و مهربانانی که در مه ناپدید شده‌اند.
زبان در آثار رادی منظومه‌ای است که بر مدار تردید‌های سخت جان او درباره سرنوشت و تمایل او برای گریز از هستن نامعقول در گردش است. زبانی که عشق را در بطن نفرت و زندگی را در حلقه مرگ می‌زاید. و گاه چنان بغض‌آلود و بی‌شکیب که تنها می‌تواند نمایشگر فاجعه‌ای باشد که در قلب تمدن این عصر هر دم هیئتی سهمگین‌تر و مهیب‌تر می‌یابد؛ خودباختگی؛
رادی: ... ما در این گوشه شرق چه می‌کنیم؟ رئالیسم آسیایی ما کدام است؟ و آن کدام حس مسلط ملی است که می‌تواند با روح انسان کلّی مطابقت کند و جذب یک فرهنگ بشری بشود؟ اعتقاد دارم در جهان سوم(...) فقط یک تئاتر وجود دارد، و آن تئاتر هویت است. شما اگر می‌خواهید بدانید من برای چه می‌نویسم، مرا در این تئاتر پیدا کنید.
••••••••••
رادی نقاش چیره‌دست چشم‌اندازهای ناپیدا است. افسونگری است که طبیعت را با همه جذبه‌های پر راز و رمزش به صحنه می‌کشد. آن گاه تقدیر بد کنش را به خواب می‌برد. ابرهای رعد افشان را می‌پراکند، دریا را آرام می‌سازد، ماه رخشان را بر تارک آسمان می‌نشاند و همه نیروهای طبیعت را سرسپرده آرامش و قراری می‌کند که برای خلق صحنه‌ای از آهسته با گل سرخ به آن نیاز دارد.
[سینا با گیتار بیرون می‌آید ... با زخمه‌های عصبی شروع به زدن گرانادا می‌کند....]
جلال: خیلی خوب می‌زنی!
سینا:[آهسته می‌کند] من شبی رو دوست دارم که مهتاب باشه و من، تو یه متل دریایی جلوی پنجره بشینم و با گیتار گراناد بزنم.
تو چی؟
...
جلال: من دوست دارم تو یه جنگل وحشی، درست سر پیچ یه رودخونه، کلبه‌ای از کنده‌های درخت داشته باشم.
سینا: من دوست دارم یه صبح آفتابی، با یه پولیور لیمویی، روی برف‌های آبعلی مارپیچ بزنم، تو چی؟
جلال: من دوست دارم تو یه کلبه جنگلی، خسته پشت میزی از کنده درخت بیفتم و ... یک لیوان چای ترکی بخورم.
سینا: من دوست دارم کنار شومینه، تنبلانه و سنگین ته کاناپه لم بهم و یه گیلاس خوشدست نصفه رو با شکلات و یه موزیک آلمانی نم نم بزنم تو رگ. تو چی؟
جلال: من دوست دارم رو یه کنده درخت بشینم و بوی نمناک نارنج و گل سرخ بیاد و من با پاهای برهنه و یه قلاب از تو رودخونه ماهی بگیرم.
سینا:[گیتار را قطع می‌کند] قبول نیست، داری اون تابلو رو می‌گی.
جلال: کدام تابلو؟
سینا: تمام تخیلت همینه؟(می‌خندد)....
اما به گاه خشم، طوفان نعره می‌زند. تالار می‌لرزد. صدای عظیم شکستن در باغ.... و سپس گلوله‌ای و سکوت. انهدامی که پیشتر نویسنده آن را با زیباترین نمود طبیعت در صحنه‌ای از نمایشنامه لبخند با شکوه آقای گیل هشدار داده بود. طبیعتی که در آن مارش عزا نواخته می‌شود.
داود: توی باغ، از حاشیه درختای بید که رد می‌شدم، عمارت با اون نمای نیمه تاریک تو استخر افتاده بود و یه موجی می‌زد! و من همین جور که زیر بارون می‌اومدم و طرح مه گرفته عمار تو روی چین‌های آب نگاه می‌کردم، یه هو یه برق، یه برق عجیبی به کلام‌ام زد قربان
....
که توی این هوای مه آلود و، زیر نگاه بی‌نور آقای سورنا که پای کاج چمبه نشسته و داره جگر بندشو می‌خوره، آدم دو تا کار می‌تونه بکنه، یا همون کنار استخر لوله تفنگو بذاره توی دهنش و تَـ ... ق! درست مثه این که یه اسانس خنک توی تمام تن آدم پخش شده باشه. یا این که نه، باوقار یه گیل، یه گیل دویست ساله روی ریگ‌های خیس قدم برداره و بیاد، بیاد تو یکی از این مبلا فرو بره و شیر نیمه گرم شو جرعه جرعه ...
••••••••
رادی در بیان مقصود خود از نمادهای گوناگونی نیز بهره می‌جوید. نه تنها شخصیت‌های نمایشنامه‌های او را می‌توان نماینده لایه‌های مختلف جامعه به شمار آورد، حتی زمان و اشیا نیز در آثار او گاه کیفیتی نمادین به خودی می‌گیرند. ... همچون صندوقچه‌ای در لبخند با شکوه آقای گیل....
داود: فکرشم نکن، خودم نگاه می‌کنم![با خنده توی مبل جنبان می‌نشیند و صندوقچه را روی زانوهایش می‌گذارد] بیا ... می‌خوام تیکه‌های قشنگی نشونت بدم. می‌خوام معجزه‌ای از توی این صندوقچه در بیاورم که لات و[...] و جابه‌جا نجیب‌زاده می‌کنه، بیا... بیا جلو، بی‌قراری نکن کوچولو![در صندوقچه را باز می‌کند. طوطی ترسان ایستاده. برجا میخکوب شده است] حالا دیگه نباید از من رم کنی. حالا من یه نجیب‌زاده‌ام، یه گیل، یه گیل بزرگ و با شکوه! فقط کافیه انگشت مو فرو کنم توی این انگشتر زمرد و این تسبیح چهل دانه لعل باوقار و خسروانه توی دستم بگرده و این، نی‌ هزار دانه الماس! بذارم روی لبم و قلّاج بدم.(خودش را تاب می‌دهد) انوقت دیگه مو نمی‌زنم.
در نمایشنامه‌های رادی شخصیت‌ها از تار و پود زمانی و اقلیمی دقیقی برخوردارند. آدم‌های تنگ حوصله که در عصر تحولات سریع برای دوام بخشیدن به منزلت انسانی و اجتماعی خود، گاه چون دانکو قلب فروزان خویش را از سینه بیرون می‌کشند و گاه چنان در جهل مشرکانه و نخوت آلود فرو می‌روند که گویی مرداری هزار ساله‌اند!
شاید تشنگی رنجبار و دیر سال نویسنده برای کشف به سر چشمه شخصیت‌ها و آشکار کردن هویت مکنون آن‌ها، سبب شده است تا او بیش از آن که به نقش شخصیت‌ها در خلق رویدادها بپردازد، آن‌ها را موظف به افشای خود کند.
من که هستم! چه احساس می‌کنم! به چه چیزهایی علاقه و تعلق دارم و نظام حیاتی من بر پایه چه ارزش‌های بنیادینی استوار شده است! از این رو می‌توان گفت که در آثار رادی موقعیت به اعتبار شخصیت شکل می‌گیرد و نقشه رویدادهای نمایش به گونه‌ای طراحی می‌شود که شخصیت را برانگیزد تا خود را به تمامی افشا کرده و در معرض قضاوت قرار دهد.
منجی در صبح نمناک
شایگان: من می‌توانم دنیای از وحدت و معنی و تصویر خلق کنم. [می‌خندد] من اسفنجی هستم که مدام در حال جذب و دفع است. گوش من حساس‌تر از یک دستگاه ضبط و چشم‌های من نافذتر از اشعه ایکس است. و من مثل یک زنبور پرواز می‌کنم به هوای این که شهد زندگی را بگیرم و توی صحنه تقطیر کنم. از آوارگان فلسطین بگیرید تا صفحه طباخی روزنامه‌های عصر...
منجی در صبح نمناک
استیانا: ما درست زندگی نمی‌کنیم... به دنیا می‌آئیم. تکه‌ای از زمین را آلوده می‌کنیم و بعد هم می‌رویم و به سرعت از خاطره جهان محو می‌شویم! بدون این که به یاد بیاوریم چه چیزهای قشنگی را زیر پا لگدکوب کرده‌ایم.
بله... شاید هم معلم بشوم. مثل نیاکان. قهرمان شما. او در”آواز در باران” توی ده ماندگار شد. ولی من از جنوب شهر شروع می‌کنم.
ـ پلکان
بلبل: نوبت مام می‌رسه مشتی. خدا رو چه دیدی؟ یه هو دیدی مام نشستیم و پا شدیم و زدیم تو گوش دنیا.
ـ روزنه آبی
پیله آقا: نع هر کی یه مشت کلک تو زندگی داره که خودشم می‌دونه کلکه، با وجود بر این به‌اش تعصب داره.
ـ لبخند با شکوه آقای گیل
علیقلی خان: یه روز آفتابی که روحیه خوبی داشته باشم، سوار اون لیموزین آبی می‌شم و می‌رم کار خونه. همچی خاکی و بی‌ریا می‌رم توی جمع شون، که دوره‌م کنن، برای من کف بزنن. اونا توی آفتاب درخشان کف می‌زنن؛ در حالی که من می‌دونم هنوز منو به چشم ارباب نگاه می‌کنن که با کلاه خز و یه لیموزین متالیک اومده یه نطق سرپایی بکنه و بره. ولی من به عصای خودم تکیه می‌دم و ـ یادم باشه عینک مو بزنم ـ با یه کلمه کار خونه رو زیر و رو می‌کنم؛ بیست درصد اضافه! ـ آه ... صدای غلغله شون تا این جا می‌آد. هفتصد تا آدم دارن هورا می‌کشن و کف می‌زنن. ولی من نمی‌ذارم کسی روی پام بیفته، یا لب شو بچسبونه به دستم. از این اداهای شازده مظفری بدم میاد. فقط عصامو بلند می‌کنم و براشون تکون می‌دم، و با یه لبخند...
ـ آهسته با گل سرخ
جلال: ... یه روزی به دست‌های خودم نگاه کردم و گفتم: جلال! مواظب باش! رسیدی ته خط. این طرف چال و گریس و دست‌های چرب و سیاهه و اون طرف دانشگاه. سر بچرخونی یکی از بالا سرت شیرجه اومد و بیشتر از یه نفرم برای تو جا نیس. به خودم گفتم: این یه مسابقه تمام عیاره و قاعده اینه که ... کسی که در این مسابقه از تو جلو می‌زنه، یکی از اون بچه‌های مامانیه که سال‌ها با مراقبت اولیا و عسل و آب میوه خودشو ساخته و حالا کاملاً تو فرمه؛ در حالی که تو زیر این چرخ‌ها دراز کشیدی و داری آچار میندازی.
••••••••
رادی نه مورخ است که چگونگی طلوع و غروب قدرت‌ها را گزارش دهد و نه سیاست پیشه که عدالت را در قالب قانون تفسیر کند.
گرچه معلمی را آزموده است اما قرائت خود را اخلاق دیکته نمی‌کند و به تفکیک ریاضی عقلانی از غیر عقلانی، احساس از اندیشه و رویا از واقعیت نمی‌پردازد. او نمایشنامه‌نویس است. جاذبه‌های نمایشی را می‌شناسد و فرهیختگی و یافته‌های ذهنی‌اش را با رنگ فلسفه‌ای بدبینانه می‌آمیزد و آن با توازن و شاعرانگی تعمیم می‌دهد. او آفرینشگر دنیایی است که در مرز دنیا و دوزخ است. دنیایی که بی‌شباهت به دنیای عصر او نیست. دنیایی پر از آدم‌های از اسب افتاده و دهان بند خورده ....
از این رو شاید بتوان بر استاد خرده گرفت که چرا تیره روزی آدمیان را بیش از نیک بختی آنان شناخته است!
اما مگر میلر توانست برای دستفروش پیر و کامو برای ماریای سوداگر مهمان کش سرنوشتی جز آن چه رقم خورد پدید آورند؟ با این همه نمایشنامه‌های رادی همچنان در نقطه آغاز است. نقطه آغازی نو. نقطه‌ای که به راستی نقطه آغاز است و خاطره و آن چه به خاک سپرده و دفن شده است از نو زاده می‌شوند. بر زبان جاری می‌شوند. هر چند تلخ، اما به تمامی می‌درخشند.

است. نقطه آغازی نو. نقطه‌ای که به راستی نقطه آغاز است و خاطره و آن چه به خاک سپرده و دفن شده است از نو زاده می‌شوند. بر زبان جاری می‌شوند. هر چند تلخ، اما به تمامی می‌درخشند.